Wednesday, December 31, 2014

مطالب منتشر شده در سال 2014

گفتمان سیاسی اجتماعی
_____________________


**********************

مجید نفیسی

 به یاد اريك گارنر

«نمي توانم نفس بكشم!
نمي توانم نفس بكشم!»

چه كلام دردناكي!
نخستين بار آنرا
از زبان خود شنيدم
سراسيمه از خواب پريدم
و به سوي خوابگاه پدر دويدم.
او سرَم را
بر سينه اش گذاشت
گونه ام را نوازش كرد
و گفت: «مجيد!
آرام باش
آرام باش.»امروز آن كلام را
از زبان مرد سياهپوستي
در يوتوب مي شنوم
كه در بندِ افسري سفيدپوست
دارد خفه مي شود.
هيچ كس سر او را
بر سينه ي خود نمي گذارد
گونه اش را نوازش نمي كند
و نمي گويد: «اريك!
آرام باش
آرام باش.»

صدها سال بردگي
صدها سال قساوت
بر گلوي مرد سياهپوست فشار مي آورد
و نمي گذارد كه آمريكاي سفيد
صداي او را بشنود:
«نمي توانم نفس بكشم!
نمي توانم نفس بكشم!»

مجید نفیسی

4 دسامبر 2014


http://www.iroon.com/irtn/blog/5461/
I Can’t BreatheBy Majid Naficy
In Memory of Eric Garner
“I can’t breathe!
I can’t breathe!”
What a painful statement!
For the first time
I heard it from my own tongue.
I jumped from my asleep in panic
And ran toward my dad’s bedroom
He put my head
On his chest,
Caressed my face
And said: “Majid!
Be calm!
Be calm.”

Today I hear that statement
From the tongue of a black man on YouTube
Who is being choked
Held by a white policeman.
No one puts the black man’s head
On his chest,
Caresses his face
And says: “Eric!
Be calm
Be calm.”

Hundred years of slavery,
Hundred years of brutality
Press on the black man’s throat
And do not let White America
Hear his voice:
“I can’t breathe!
I can’t breathe!”

December 4, 2014

***************

*******

*******

سُهیر حَمّاد شاعر فلسطینی الاصل آمریکایی ست.  در اردوگاه پناهنده گان فلسطینی در اردن متولّد شد و در پنج ساله گی همراه پدر و مادرش به آمریکا آمد.  تا کنون سه مجموعه ی شعر از او منتشر شده است. اشعار حمّاد عمدتن به جنبش فلسطین و زنده گی در سرزمین های اشغالی اختصاص دارد. برگردانِ شعری یادداشت گونه از 
او را برایتان نقل می کنیم



اشغال، حکومت نظامی، غصب زمین برای خانه سازی، مناطق ممنوعه، بازداشت اداری، محاصره، ضربه ی پیش دستی،  تولید وحشت،جا بجایی. جنگ شان گویش کُش است. نابودی را با کلماتِ فنّی بیان می کند
اشغال یعنی به آسمان باز و یا هر خیابان خلوت که در تیررس دیده بان است، نمی توانی اعتماد کنی.  یعنی، نمی توانی به آینده دل ببندی و ایمان داشته باشی که گذشته ات همچنان بر سر جا باقی می ماند
اشغال یعنی زنده گی ات را با قوانین نظامی سپری می کنی، با تهدید دائم به مرگ، با مرگ فوری از گلوله ی تیراندازان مخفی و یا حمله ی موشکی
مرگی دردناک و خفه کننده.  خون ریزی آرامِ منجر به مرگ در آمبولانسی که ساعت ها در ایستگاه بازرسی متوقف می ماند. مرگی تاریک روی میز شکنجه در زندان اسرائیل. مرگی برگزیده شده
مرگی حساب شده از پس بیماری علاج پذیر.  هزار مرگ کوچک در حالی که ناظر مرگِ خانواده ات هستی
اشغال یعنی تو هر روز می میری و جهان با سکوت تماشا می کند. انگار مرگ ات چیزی نبود. انگار تو سنگی بودی که از آسمان افتادی. آبی بر آبی پاشیده شد
و اگر این همه مرگ  و بی تفاوتی را ببینی و انسانیت و عشق و شرف ات را از دست ندهی و تسلیمِ وحشت نشوی، آن وقت چیزی در مورد شهامت می دانی که نام اش فلسطین است

سُهیر حَمّاد - جاوید ثقفی

----------------------------

___________________________________
شعری از غاده السمان

شاعری از سوریه




شعری از غاده السمان

شاعری از سوریه

با صدای دوست عزیز آرنیکا


اگر به خانه‌ی من آمدی 

برایم مداد بیاور، مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می‌خواهم ... بدوزمش به سق

... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم

برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد.

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،

برچسب فاحشه می‌زنندم

بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،

به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم



**********************


من یک برادر داشتم

من یک برادر داشتم
هرگز یک دیگر را ندیدیم
اما   اهمیتی نداشت .

من یک برادر داشتم
که به کوهستان ها می رفت
آنگاه   که من می خوابیدم .

او را به طریق خود     خواستم
صدای او را نوشیدم
همچون آب   که آزاد است .

راه رفتم     نزدیک پشت سایه ی  او .
هرگز    یک دیگر  را  ندیدیم
اما    اهمیتی نداشت .

برادر من
آنگاه که من می خوابیدم

برادر من
از پشت  شب
به من نشان می داد
ستاره انتخا ب شده ی خود را .


شاعر  : خولیو کورتازار
بر گردان به فارسی : مهدی ایزد یار.


2014-09-27

******
Yo Tube Un Hermano :

Yo tuve un hermano
no nos vimos nunca
pero no importaba.

Yo tuve un hermano
que iba por los montes
mientras yo dormía.

Lo quise a mi modo
le tomé su voz
libre como el agua.

Camine de a ratos
cerca de su sombra
no nos vimos nunca
pero no importaba.

Mi hermano despierto
mientras yo dormía.
Mi hermano mostrándome
detrás de la noche
su estrella elegida.


Julio cotazar :

______________

سروده ای از مجید خرمی


به یاد نمای یاران، دلاورا نِ مبا رز

تا شکوفه زارِ خا وران

پروانه وپرستو وپلنگ
می توانستند،
آری می توانستند  ،
از د ستا نِ عا شقا نه ایشان ،یا ران
آ ب وعسل بنوشند  .
اما نگذا شتند ،
نگذا شتند  ...
دشمنان کار ،
دشمنانِ رفیقان ما
آ ندم درپوست شیر برآمدند  .
به فرمانِ جلاد لاجوردی کرکس
همه جیب ها را گشتند  ،
چیزی نیافتند  ،
نیا فتند جز تمنای سه حرفِ عشق  ...
باز دوباره نَبرد مخفی گشت  ،
خانه ها ی پنهانِ دوستی را ،
دریافتند ودریدند  .
گروه ،گروه یاران ،مبارزان
در بند ها ی دشمن ،آرمیدند  .
سرود آی لورکا  ،
ای عروسی در خون  !
آ ه ای سلطا نپور  !
در سلول ها
زمزمهٔ گلِ دها نِ لادن ها وسوسن ها بود  .
هنوز پروازِ یادِ ما  ،
هم چون کبوتر سپیدِ سرگردان  ،
بر فراز سربدارانی
بسان توما ج وکاک فوَاد   ،
شهرام وپوران  ،
اُردین وپا ک نژاد ،می چرخید  .  
که تبرِ تاراجِ ستم
بر گریبانِ تبارِ اندیشه ورا ن
فرو اُفتا د .
موج ورودِ سیامک ونرگس ها
نابت وارژنگ ها  .
پشت به دیوارِ آزار
سرافراخته به چشم باز
میا ن رگبار تیر
خواند ند آزاد  :
دیگر این بلندای اوین  ،مباد هرگز  !
برج گوهردشت وبند قزل حصار  ،
همه ویرا ن با د  !
از ما به نیلوفر  ،
از ما به ارغوان بگو :
قلب ایران ما دران  ،
سراسر با د در رها ییِ بوستا ن  !
تا جِ گلِ مزار ما با د  ،
این خون شکوفه ها ی بوسه وبدرود
با شما با مهربان انسا ن
روزی می تراود   ،
با یادِ جا ودا نه خا کِ خا وران  .
تا بهار در بها ران
از عطر تن ما
مشا مِ هوش وجانِ آد می سرشارتر  !
آ ه یا دآورید یا را ن ،
از خارِ عقرب در گل
شلیک به گلدانِ اُ ستخوان  .
به لخته خون پارهٔ ما
با گلِ سرخ ،با گل
یا د آورید یا را ن  !
ما را به مَدار شا دی وفخر خویش  ،
سربلند بازآورید  ،یا را ن  !

مجید خرمی
هزاروسیصدوشصت ونُه

بیبلیز ،آ لما ن  .

***********



مرا امروز تکه تکه آوردند
مرا امروز شکنجه شده و خونین آوردند
مدتهاست اینگونه با من می کنند
هم زنجیرانم هم اینگونه شکنجه شده و می شوند
ما سر فرود نیاوردیم
ما سکوت را شکستیم و فریاد بر آوردیم
به هیچ کدام از ما در دنیا قلم طلایی داده نشد
نه توانستیم مستقیم با رادیوهای جهانی حرفی بزنیم
 ونه قهرمان نجات ایران شدیم
ما شکنجه شدیم، ما تکه تکه شدیم،
ما تجاوز شدیم
اعدام گشتیم ویا زیر شکنجه جان باختیم
ویا در اعتصاب غذا جان خود را از دست دادیم
حتا وقتی از " حقوق بشر" به دیدار زندانها آمدند
بندهای ما را دیوار گرفتند که حقوق بشرشان آرزده خاطر نشود
ما بیمار گشتیم پزشکی، دارویی نبود
چرا که همه چیز در زندان طبیعی ست و احتیاجی به دکتر نیست
آنگاه که تکه تکه شدم
 به جلادان آری نگفتم
آنگاه که چشم نسترن را زنده از حدقه بیرون آوردند
او نیز آری نگفت
آنگاه که کودکان را جلوی چشمان پدر و مادرشان شکنجه کردند
نیز...
آنگاه که به دستور خفاش بزرگ خون بدن زندانیان را قبل از اعدام کشیدند
باز آری نگفتیم
آنگاه که به دختران قبل از اعدام تجاوز کردند و بعد کشتند
آری نگفتیم
آنگاه... آنگاه... آنگاه...
آنگاه نیز آری نگفتیم
فراموش نکنیم
 یارانی را که  نیمه های شب در باتلاقهای اطراف شهر قم ریختند
فراموش نکیم
یاران نیمه جانی را که زنده بگور کردند
و صدای ناله های آنان را اطرافیان شنیدند
فراموش نکنیم
گورهای دسته جمعی خاوران را...
مادرم گریه نکن دیگر زمان آن رسیده
که صدایمان را فریادمان را همه بشنوند
ما همگی به جلادان نه گفتیم
نگذاریم که دیگر کودکانمان را اینگونه قتل وعام کنند

پروانه قاسمی

*********


تاریخ غزل، قدمتی طولانی دارد و غزل سرایان نامدار ایران با خلق اثرهای با ارزش به غنای شعر و ادبیات افزوده اند، اما زنی شاعر در دوران معاصر به نوپردازی غزل پرداخت و همچون معماری زبردست، مفاهیم اجتماعی را در ساختمان سرایش غزل به کار گرفت و عشق آسمانی و دست نیافتنی را با آفرینش تصاویر بی نظیر خویش، تغییر داد و جانی تازه به مفهوم عشق دمید. اما بیست و هشتم مرداد 1393، قلبی از نسل شعر و غزل، از تپش باز ایستاد و اهالی ادب را برای ایرانیان سوگوار کرد؛ آری سیمین بهبهانی، مبتکر اجتماعی کردن غزل، از میان ما رفت.

بیهوده نیست که او را "نیمای غزل" نامیدند، اگر تا قرن پیش، غزل در توصیف یار و اندام یار، خود را به نمایش می گذاشت، اما سیمین بهبهانی نه تنها مفاهیمی همچون آزادی بیان و حقوق برابر زنان را در قالب غزل ریخت، بلکه تا جایی پیش رفت که با مهارتی اثرگذار توانست درباره ی فقر و فلاکت، جنگ، زلزله، انقلاب و وطن دوستی، اشعاری در سبک غزل بسراید و واژه ها را از تخیلات بر زمین بکشد تا واقعیت زندگی مردم، با غزل ارتباط برقرار کند و هر انسان ایرانی را تحت تأثیر قرارداد تا شعر را در لابلای زندگی روزمره ی خویش بجوید.

سیمین بهبهانی، با سرودن بیش از ششصد غزل و با انتشار بیش از بیست کتاب و همچنین با واکنش های اجتماعی ارزشمند انسانی خویش در فرهنگ و زندگی مردمان فارسی زبان، همواره زنده خواهد بود، سیمین بهبهانی، سرایش شعر را از جوانی آغاز کرد و غزل های رمانتیک را با مضمون عاشقانه و عواطف زنانه، با احساسات انسان دوستانه درهم تنید. چندی نگذشت که با زندگی پویای خویش و ارتباط با شاعران نوپرداز، تخیل ها و تصاویر نوینی در زبان او پدیدار شد که به تحول غزل سرایی با نگاهی اجتماعی منجر شد. سیمین بهبهانی کوشش کرد تا بینش فلسفی وهم آلود غزل سنتی را بزداید و با فضاسازی منطقی، موسیقی را با بیت های غزل ببافد و شعر را متناسب با زمان پیش ببرد و افتخاری ارجمند برای ادبیات همیشه شیوای فارسی و زنان و مردان ایرانی باشد. 


یادش گرامی و غزل هایش خوانا باد

******
 غزلی ازسیمین بهبهانی

من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم
مرا از جنگ رو در روی در میدان، گریزی نیست
ولی از دوستان آب زیر کاه می ترسم
من از صد دشمن دانای لا مذهب نمی ترسم
ولی از زاهد بی عقل ناآگاه می ترسم
پی گم گشته ام، در چاه نادانی نمی گردم
اصولأ من نمی دانم چرا از چاه می ترسم
اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما
نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم
من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمی ترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه می ترسم
من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خود خواه می ترسم
مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه می ترسم
نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان، اما
ز برخی از طرفداران این درگاه می ترسم
چو "کیوان" بر مدار خویش می گردم
ولی گاهی از این سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم

____________

http://youtu.be/EHmAnk2g-SU

جو هیل را دیشب در خواب دیدم


_________________________________

2013

____________


سروده ای از پروانه قاسمی 

http://www.djaber-ka-parvaneh-gh.com/



آیا دستی هست که دستانم را بگیرد...

برای فلسطین خونین 


کودکان تکه تکه شده
صدای ضجه مادران و پدران در بند
نعره وحشیانه حاکمان جلاد...
در مسجد و کنیسه و دفترهای حقوق بشر دین و سرمایه
برای ریختن خون کودکانمان دسیسه می چینند
بوق و کرنای ارگان های رنگارنگشان گوش فلک را کرکرده است
فرزندانم در دامن خونینم دست وپا می زنند
پریشان و سرگردان
آیا دستی هست که دستانم را بگیرد
دستی که تکه پاره های عزیزانم را بیابد
آیا قلبی هست که هنوز بتپد
قلبی برای آزادی و رهایی انسانها
دستانم بسته و قلبم شکسته
 اما چشمانم هنوز به امید روشنایی ست

پروانه قاسمی 30/07/2014

Ghassemi2@yahoo.ca

******
کارگران جهان، به پا خیزید!




http://youtu.be/T-zwBHbBWew

سروده ای از جوهیل
 برگردان از پرتو یاران


کارگران جهان، به پا خیزید!

کارگران جهان، به پا خیزید!
زنجیرهایتان بگسلید. حق خویش بستانید.
مفت خوران استثمارگر
به یغما می برند تمام دسترنج تان را.
آیا فرجام تان این است
از گهواره تا گور کرنش و تسلیم؟
یا غایت آروزهاتان بردگی ست؟
اسیران گرسنگی! به پا خیزید
خود برای رهایی نبرد کنید؛
ای بردگان سرزمین ها
برخیزید در سرزمینی واحد.
اشک کودکان مان برای نان،
مرگ میلیون ها گرسنه؛
آرمان  و  راه تان
گواه آخرین پایداری ست،
کارگران اراده کننند
سریع ترین قطارها را ازحرکت باز می ایستانند؛
و نیز هر کشتی در اقیانوس
چرخهای تولید،
و هر معدن و کارخانه ای را، 
تنها با زنجیر اتحادشان.
ناوگان و قدرت هر کشوری،
 درفرمان و استیلای کارگران.
کارگران متحد شوید
مردان و زنان کارگر در کنار هم؛
درهم می شکنیم سرمایه داران را
چونان موجی و خاکروبه ای؛
اتحاد، اتحاد
جدایی مرگ ماست؛
شعارما این است--
"همه برای یکی، یکی برای همه"
کارگران جهان، به پا خیزید!
با تمام قدرت و شکوه تان؛
حقتان بستانید.
دیگر زاری  برای نان کافیست،
آزادی، عشق و سعادت از آن ماست.
آن هنگام که پرچم سرخ شکوهمندمان
در سرزمین کارگران
به اهتزاز در آید


********************************


https://www.youtube.com/watch?v=8zSIwokBWcQ

سرژ آراکلیان - پنجمین گردهمایی سراسری در باره کشتار زندانیان سیاسی در ایران - هلند

---------------------------------------------

سرژ آراکلیان



قتل قتل است . .



قتل قانونى ....قتل غير قانونى
قتل شرعى.... قتل غير شرعى


قتل درجنگ.. .. قتل در صلح
قتل انقلابى.... قتل ضد انقلابى
قتل بيرحمانه..... قتل با شفقت
قتل شرافتمنداته.... قتل بى شرفانه
قتل وحشيانه ....قتل متمدنانه
قتل باوجدان..... قتل بى وجدان
قتل با طناب دار ....قتل با جوخه آتش
قتل با اطاق گاز..... قتل با صندلى الكنريكى
قتل با بمباران هوايى... قتل با مواد شيمىايى
قتل ناخواسته ، قتل منطقى ، قتل عادلانه ، قتل اجبارى
قتل اتفاقى ، قتل اشتباهى
قتل سهل انگارانه روى ميز جراحى . . .


و همه قتلهاى ديگر . . .
قتل است

آرى . . . قتل قتل است

**************





در آستانِه قرن بيست ويک
. . .
به مناسبت تهاجم ناتو به صربستان




عصر جنگهاى بى قهرمان
عصر ژنرالهاى بى افتخار و فَربه
عصر لاتهاى بين المللى
و پرزيد نتهاى هرزه
عصرباجگيران رسمى
عصر نظم نوين جهانى
عصرسرورى سوداگرانِ بمب و باروت
عصرى كه جنايت در زر ورق انساندوستى
و دروغ در جعبه ىِ صداقت عرضه مى شود
عصر يأس خرد و هجرت شعر
و گلهاودرختهاى مصنوعى
عصر موشكهاى با هوش و ژنرالهاى كودن
عصر مسموم
عصر آزمايشهاى نظامى در خون
عصر دروغ و ددمنشى
عصر قلدرى و قتل وقفل
و سكوت و نظارهء فضاحت.

عصر اطاعت بى چون و چرا از اوباش كاخ نشين

و نگرانى هاى بيهوده و تسليم

عصر انهدام وجدان بشريت

عصر گردن نهادن بر رسواترين دروغها

و سكوت . . .

عصر سياستمدارانى با كله هاى كوچك

و تهیگاه هاى بزرگ

عصر مسلح

عصر تفرقه

عصرى كه سرنوشت انسان بازيچه اىست

ازبراى يك رسواى جنسى

كه محكوم تاريخ است

و محبوب ملتى

ملتى كه كودكانش مسلح به مدرسه مى روند.

و مشكلات خود را

با رگبار مسلسل حل مى كنند

عصر دموكراسىِ بمب

و انساندوستى دروغين

عصر تحميل دموكراسى با راكت

و ديكتاتورى با لبخند . . .

عصر سكوت و سازش با ابليس

عصرى كه خدا و شيطان

به يكسان

انسان را به سخره گرفته اند.

عصرآغاز قرن بيست ويك . . .

سرژ آراکليان ... سيدنى


---------------------------------------------

برگردان به فارسی از آبتين




ادیت پیاف
برگردان آبتین


نه دیگراز هیچ چیز
دیگر از هر چیز پشیمان نیستم



*****


http://www.youtube.com/watch?v=XPGHpBOt5sE
ام کلثوم
برگردان از زبان عربی،آبتین


تو زندگی من هستی***
من چشمانم را به گذشته وا می نهم
به روزهایی که بر من سپری شده اند
دردهای گذشته از جلو چشمانم سپری می شوند
و من ترا می بینم

******




http://www.youtube.com/watch?v=zLX9WdZiHJA

عشق بزرگ
***
عشق بزرگ
بزرگ،به بزرگی جهان
برایم صبحگاهان زیبایی را به ارمغان می آوردی
با لبخندی در چشمانم ظاهر می شد
با لبخندی که دیگر وجود ندارد
تو عشق بزرگ من بودی

دنباله ی مطلب  

***********************

روی جاده نمناک


با اشاره به کارهای درخشان و اهمیت جایگاه صادق هدایت در ادبیات فارسی از یک سو و شیوه ی زندگی پر فراز و نشیب و رازآلودگی رفتن وی از سوی دیگر، سبب شد تا با یاری همکاران گفتمان سیاسی اجتماعی، بر پایه ی شعر بسیار زیبای مهدی اخوان ثالث و انتخاب یک موسیقی، یادواره ی زیر تهیه و ارایه گردد. باشد که یاد و ارزش های هدایت در خاطرات، زنده بماند 

روی جاده نمناک

(مرثیه ای برای صادق هدایت)

مدت ها پس از خودکشی صادق هدایت، همین چندی پیش در اخبار او خواندم که در ایام نزدیک به آن فرجام تلخ، چندتایی آثار منتشر نشده خود را که نزد این و آن بوده ازشان می گیرد و با آنچه از این دست آثار پیش خود بوده، یکجا، دریک لحظه بحرانی و خشماگین، می سوزاند، و از آن جمله کتاب یا کتابچه ای بوده است یا نمی دانم چه، نامش «روی جاده نمناک» که شاید بعضی از دوستان دمخور و نزدیک هدایت، این کتاب را نزد او دیده باشند یا نام و نشانش را شنیده. اما جز آنچه گذشت دیگر خط و خبری از چند و چون این اثر منتشر نشده و سوخته او، ظاهرا در دست نیست، یا ما انبوه و عامه مردم، بی خبریم. باری، ازحرف های دیگر گذشته، اصلا نفس خبر و اسم و سرنوشت این اثر معدوم از آن عزیز برای من خاطره انگیز و دردآلود بود، و پرسش ها و حسرت و تأثرها با خود داشت که یحتمل از خوانده های کار او پیشم کمتر نبود. گرامی خوبی که ننگ وجود تهران را برصفحه این ملک، هزاره ای و قرنی چند یک بار، پیدا شدن چنین نازنین فرزندی در دامنش مگر بشوید و کفاره دهد. اکنون این زمزمه ای است با او و برای او و کتیبه شکسته بسته ای بر آستانه یاد ارجمند او.

روی جاده ی نمناک


اگر چه حالیا دیریست کآن بی‌کاروان کولی
ازین دشت غبار آلوده کوچیده ست،
و طرف دامن ازاین خاک دامن گیر برچیده ست؛
هنوز از خویش پرسم گاه:
آه
چه می‌دیده‌ ست آن غمناک روی جاده‌ نمناک؟
***
زنی گم کرده بوئی آشنا، و آزار دلخواهی؟
سگی ناگاه دیگر بار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنانچون پار یا پیرار؟
سیه روزی خزیده در حصاری سرخ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته، دار و ندار زندگی را در قماری سرخ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاک روی جاده‌ی نمناک؟
چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمرده‌ سودا زده، کافکا؟
-
(درفش قهر،
نمای انتقام ذلت عرق یهودی از نظام دهر،
لجن در لج، لج اندر خون و خون در زهر.)-
همه خشم و همه نفرین، همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصیانی اعصار
ابر رند همه آفاق، مست راستین خیام؟
چه نقشی می‌زده ست آن خوب
به مهر و مردمی با خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جاده‌ی نمناک ؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر، آن نازنین عیاروش لوطی؟
شکایت می‌کند زآن عشق نافرجام دیرینه،
وز او پنهان، به خاطر می‌سپارد گفته‌اش طوطی؟
کدامین شهسوار باستان می‌تاخته چالاک
فکنده صید بر فتراک روی جاده‌ی نمناک؟
***
هزاران سایه جنبد باغ را، چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین.
که می‌داند چه می‌دیده‌ ست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیده‌ ست.
و طرف دامن ازین خاک برچیده ست.
ولی من نیک می‌دانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب می‌خوانم،
که او هر نقش می‌بسته ست، یا هر جلوه می‌دیده ست،
نمی‌دیده ست چون خود پاک روی جاده‌ی نمناک.

اخوان ثالث
تهران- اردیبهشت 1340



 ________________________

______



سروده ای از جوهیل
 برگردان از پرتو یاران


کارگران جهان، به پا خیزید!

کارگران جهان، به پا خیزید!
زنجیرهایتان بگسلید. حق خویش بستانید.
مفت خوران استثمارگر
به یغما می برند تمام دسترنج تان را.
آیا فرجام تان این است
از گهواره تا گور کرنش و تسلیم؟
یا غایت آروزهاتان بردگی ست؟
اسیران گرسنگی! به پا خیزید
خود برای رهایی نبرد کنید؛
ای بردگان سرزمین ها
برخیزید در سرزمینی واحد.
اشک کودکان مان برای نان،
مرگ میلیون ها گرسنه؛
آرمان  و  راه تان
گواه آخرین پایداری ست،
کارگران اراده کنند
سریع ترین قطارها را ازحرکت باز می ایستانند؛
و نیز هر کشتی در اقیانوس
چرخهای تولید،
و هر معدن و کارخانه ای را، 
تنها با زنجیر اتحادشان.
ناوگان و قدرت هر کشوری،
 درفرمان و استیلای کارگران.
کارگران متحد شوید
مردان و زنان کارگر در کنار هم؛
درهم می شکنیم سرمایه داران را
چونان موجی و خاکروبه ای؛
اتحاد، اتحاد
جدایی مرگ ماست؛
شعارما این است--
"همه برای یکی، یکی برای همه"
کارگران جهان، به پا خیزید!
با تمام قدرت و شکوه تان؛
حقتان بستانید.
دیگر زاری  برای نان کافیست،
آزادی، عشق و سعادت از آن ماست.
آن هنگام که پرچم سرخ شکوهمندمان
در سرزمین کارگران
به اهتزاز در آید.




Workers of the world, awaken!
Break your chains. demand your rights.
AII the wealth you make is taken
By exploiting parasites.
Shall you kneel in deep submission
From your cradles to your graves?
ls the height of your ambition
To be good and willing slaves?
CHORUS:
Arise, ye prisoners of starvation!
Fight for your own emancipation;
Arise, ye slaves of every nation.
In One Union grand.
Our little ones for bread are crying,
And millions are from hunger dying;
The end the means is justifying,
'Tis the final stand.
If the workers take a notion,
They can stop all speeding trains;
Every ship upon the ocean
They can tie with mighty chains.
Every wheel in the creation,
Every mine and every mill,
Fleets and armies of the nation,
Will at their command stand still.

Join the union, fellow workers,
Men and women, side by side;
We will crush the greedy shirkers
Like a sweeping, surging tide;
For united we are standing,
But divided we will fall;
Let this be our understanding --
"All for one and one for all.''

Workers of the world, awaken!
Rise in all your splendid might;
Take the wealth that you are making,
It belongs to you by right.
No one will for bread be crying,
We'll have freedom, love and health.
When the grand red flag is flying
In the Workers' Commonwealth.





****************




سروده ای از ناظم حکمت، برگردان پرتو یاران

 آنان دشمنان امیدند، عشق من

آنان دشمنان امیدند، عشق من
دشمنان آب روان
دشمنان درختان پربار
دشمنان زندگی و شکفتن.
زیرا مرگ برایشان رقم زده:
 دندانهایی فاسد و تنی پوسیده
به زودی برای همیشه نابود می گردند
ویقین داشته باش، عشق من،  یقین داشته باش  
که آزادی آغوش  می گشاید
در فاخرترین جامه اش:  لباس  کارگر
...درکشور زیبایمان

***********

They are the enemies of hope, my love


They are the enemies of hope, my love
They are the enemies of hope, my love,
of flowing water,
of the fruitful tree,
of life growing and flourishing.
Because death has branded them on their forehead :
- rotting teeth, decaying flesh -
and soon they will be gone not to come back again.
And be sure, my love, be sure,
freedom will walk around swinging its arms,
freedom in its most glorious garment : worker's overalls
in this beautiful country of ours...


*******************************


الیستر هیولت
                         **************                  

******************

آبستره خوانی با سیروس کفایی

نام اهنگ به صلح مشهور است  .بیش از 220000 انسان در غزه سوریه عراق و افریقا و اکراین طعمه جنگ شدند و جان باختند فقط در طی 1 سال اخیر  75% این تعداد زن و کودک بودند .ملیونها اواره محصول جنگ 


ترجمه از باريش

 ایا بس نیست این همه خون ریزی ؟ ای انسانها؟
 زمین سیراب نشد از این همه خون؟
 روی زمین باید همه انسانها بسان دوست باشند
در اغماق قلبم همه این ارزوها ارزوی زمانه است
به صلح بیایید ای انسانها که تمامی دنیا محو خواهد شد
سلاحها را به اتش بکشید ته دود ان به اسمان و عرشش برسد
 در هر ایل و طایفه ای نغمه صلح پر بکشد و پرواز کند
در روی زمین میبایست همه دوستی را پیشه کنند
 من مادر هستم و  این نغمه ام ناله زمینی هاست
من مادر همه این آرزوهای شیرین هستم 
که درد در تمامی وجود زمین و اسمان است
به صلح بیایید  و الا جهان نابود خواهد شد
 آیا بس نیست این همه خون ریزی ؟ ای انسانها؟
 زمین سیراب نشد از این همه خون؟
 روی زمین باید همه انسانها بسان دوست باشند
 در اعماق قلبم همه این آرزوها آرزوی زمانه است
من مادر همه این آرزوهای شیرین هستم 
که درد در تمامی وجود زمین و اسمان است
به صلح بیایید
 ای انسانها که تمامی دنیا محو خواهد شد
 سلاحها را به آتش بکشید ته دود ان به آسمان و عرشش برسد
 در هر ایل و طایفه ای نغمه صلح پر بکشد و پرواز کند
 در روی زمین میبایست همه دوستی را پیشه کنند
 من مادر هستم و  این نغمه ام ناله زمینی هاست
 به صلح بیایید  و الا جهان نابود خواهد شد

**********
ما تسليم نميشويم

گفتمان سیاسی اجتماعی
_____________________



No comments:

Post a Comment