Saturday, March 19, 2011

مقالات


گفتمان سياسی اجتماعِی

*****************************************************************

يونس پارسا بناب

نکاتی پیرامون نظام جهانی در " بستر مرگ افتاده " و

عروج امواج مجدد مبارزات رهائی بخش ( قسمت اول )

درآمد : ارتباط انباشت سود و افزایش فقر در چهارچوب نظام

1 – بحران ساختاری نظام سرمایه بویژه در گستره اقتصادی مالی آن بیش از هر زمانی محدودیت های " بازار آزاد " نئولیبرالیسم و بطور کلی سرمایه داری را حتی برای بخشی از حامیان نظام بر ملا و روشن ساخته است . خصلت تشدید پروسه شکاف اندازی ( پولاریزاسیون ) نه تنها در کشورهای پیرامونی دربند زندگی را بر میلیون ها نفر انسان فلاکت بارتر و غیر قابل تحمل تر ساخته بلکه در درون کشورهای " خودی " ( کشورهای مسلط مرکز ) نظام نیز میلیون ها نفر انسان را با بیکاری مزمن ، بی خانمانی و بی امنی مواجه ساخته است . این خصلت ( تعمیق شکاف بین ثروت و فقر = شکاف اندازی ) ، با اینکه در آغاز عصر سرمایه داری انحصاری ( امپریالیسم ) در دوره 1916 – 1880 مورد شناسائی ، بررسی و تحلیل قرار گرفته و در نشریات مارکسیستی و دیگر نیروهای چپ ضد نظام مطرح گشته ولی از اوان تولد و رشد نظام یکی از ویژگی های منطق حرکت سرمایه داری ( انباشت ثروت از طریق سود ) بوده است .

2 – پروسه انباشت در سطح جهانی همیشه از طریق عمدتا شیوه محروم سازی قربانیان نظام یا توسط استثمار کارگران عمدتا کشورهای توسعه یافته سرمایه داری ( کشورهای مسلط = جهان اول ) و یا از راه چپاول منابع طبیعی و انسانی عمدتا کشورهای توسعه نیافته نظام ( کشورهای پیرامونی در بند = جهان سوم ) بوده است . به عبارت دیگر این شیوه محروم سازی قربانیان نظام ( توده های مردم ) از دسترسی به مائده ها و نعمات یک زندگی مناسب یکی از ویژگی های همیشگی نظام واقعا موجود سرمایه داری در تاریخ بوده است . این پروسه که از اوان عصر بازرگانی ( مرکانتالیستی ) سرمایه شروع گشت در یک دوره طولانی گذار نقش مرکزی در حرکت سرمایه از اروپای آتلانتیک به قاره آمریکا ( و کنترل راه تجارت برده در قرون هفده و هیجده میلادی ) ایفاء کرد . این پروسه ( انباشت از راه محروم سازی ) و تسخیر جهان که تا اواخر قرن نوزدهم ( و تقسیم آفریقا بین کشورهای استعمارگر اروپا در سال 1884 ) به قوت خود باقی ماند ، با ظهور انحصارات مالی در آغاز قرن بیستم و صدور سرمایه در سراسرجهان شدت یافت . تقویت انحصارات مالی و تشدید محروم سازی به پدیده پولاریزاسیون ( قطب سازی = شکاف اندازی ) و به امر تقسیم جهان معاصر به کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره ( کشورهای پیرامونی در بند ) از یک سو و کشورهای استعمارگر مرکز از سوی دیگر " رسمیت " بخشید . این شکاف اندازی که در جوهر رشد جهانی گرائی نظام از اوان ظهورش نهفته است ، در عصر عروج انحصارات برای تحلیلگران ضد نظام مثل لنین نمایان گشت . پروسه انباشت از راه محروم سازی و ایجاد قطب بندی و شکاف اندازی در سطح جهان را با دو مثال تاریخی می توان بهتر ترسیم کرد : تا آغاز " جنگ تریاک " در اوایل دهه 1820 میلادی ، در صد سرانه درآمد ناخالص سالانه چین بیشتر از در صد سرانه کل درآمد ناخالص اروپای غربی بوده . اماّ بین 1820 و 1900 نسبت یک به یک ( 1:1 ) در جهت یک به بیست ( 1 : 20 ) و از سال 1900 تا سال 2000 این نسبت از یک به بیست در جهت یک به پنجاه ( 50 : 1 ) چرخش پیدا کرد . در اواخر قرن شانزدهم میلادی ( اوج قدرقدرتی و شکوفائی صفویه ایران ) عموما مقدار مالیاتی که در شهر تبریز سالانه جمع می شد بیشتر از مالیات سالانه کشور فرانسه ثبت شده است . در صورتیکه در آغاز قرن بیستم ( در سال 1901 ) مظفرالدین قاجار برای تهیه هزینه سفرش به کشورهای اروپا منجمله فرانسه ، " مجبور شد " و یا " مجبورش کردند " که امتیاز کل کشف ، اکتشافات ، استخراج ، صدور و بهره برداری از معادن نفت و خرید موم طبیعی در تمام ایران ، به جزء مناطق شمال ( خراسان ، گرگان ، مازندران ، گیلان و آذربایجان ) را دربست در اختیار یک سرمایه دار معروف انگلیسی به اسم ویلیام فاکس دارسی ( جد بزرگ صاحبان کنونی کمپانی فراملی بی پی ) قرار دهد .

3 – اصل بی وقفه انباشت که منطق حرکت سرمایه است مترادف با " غده ای " است . که مثل سرطان امروز نظام مریض و فرتوت را در " بستر مرگ " انداخته است . چون انباشت بدون روند فقر زائی روزافزون چه از طریق استثمار کارگران در جهان بویژه در کشورهای مرکز و چه از طریق غارت و چپاول منابع طبیعی و انسانی کشورهای در بند پیرامونی میسر نیست در نتیجه ادامه این وضع چهارچوب عینی مبارزات علیه نظام سرمایه را نیز طبیعتا مهیا می سازد .

4 – انباشت سرمایه که مترادف با ازدیاد روزافزون محرومیت است ، در تاریخ " واقعاً موجود " سرمایه داری نه تنها از اوان سرمایه داری ( در درون " انباشت ابتدائی " ) بلکه در دوره های مختلف رشد سرمایه داری نیز وجود داشته است . از همان زمانی که سرمایه داری در اروپای آتلانتیک (عمدتا انگلستان ،هلند ،فرانسه و...) در قرن شانزدهم نضج وشکل یافت به تسخیر جهان دست زده و با چپاول و غارت اموال مردم و منابع طبیعی مناطق مختلف آن را به کشورهای در بند پیرامونی نظام تبدیل ساخت.

5- پروسه حرکت پیروزمندانه سرمایه (جهان گرایی) در عرصه تاریخ نتوانست بطور همیشگی سیطره خود را بر سراسر جهان اعمال کند.بطور نمونه، نزدیک به نیم قرن بعد از اعلام "عهد زیبا" و "پایان تاریخ" (در آغاز دهه ی 1880 میلادی) نظام جهانی و مدل آن (انباشت و محرومیت) توسط چالشگران ضد نظام در روسیه ی سرمایه داری نیمه پیرامونی با وقوع انقلاب اکتبر به چالش جدی طلبیده شد.این چالش عصرساز بعدها با عروج امواج خروشان جنبش های رهایی بخش ملی در کشورهای سه قاره ی آفریقا و آسیا وآمریکای لاتین تاریخ قرن بیستم را ورق زده و اولین موج بیداری و حرکت را علیه نظام و برله رهائی کارگران و دیگر زحمتکشان جهان بوجود آورد .

6 – امروز روند انباشت از طریق محروم زائی توسط اولیگوپولی های بویژه مالی در سراسر جهان ادامه دارد . در کشورهای مرکز انحصارات مالی که صاحبان اصلی آنها اولیگوپولی های حاکم بر دولت ها هستند با تامین روند محروم سازی نیروهای کارو زحمت جوامع آن کشورها را بسوی فلاکت مادی و بی امنی اجتماعی سوق میدهند . در کشورهای در بند پیرامونی ، محروم سازی فقرزا خود را در تاراج منابع طبیعی و کندن میلیونها دهقان و روستانشین و پرتاب آنها به زاغه های درون شهرها به نمایش گذاشته است . در تحت این شرایط که انحصارات اولیگوپولی با محروم ساختن دهقانان و روستانشینان به روند فلاکت بار فقرزائی در کشورهای سه قاره دامن میزنند بعید نیست که حل مسئله دهقانان و روستائیان که هنوز نزدیک به پنجاه در صد جمعیت کل جهان را تشکیل می دهند دوباره به یک چالش جدی در قرن بیست و یکم تبدیل گردد . حل این مسئله کلیدی نمیتواند جدا از استراتژی های نظام جهانی " رانت جو " و اولیگوپولی های " رانت خوار " باشد . عروج امواج خروشان مبارزات دهقانی – روستائی در سالهای 2008 – 2010 از نپال ، هندوستان ، تایلند و فلیپین ، در آسیا گرفته تا کلمبیا ، پرو ، بولیوی و اکوادور در آمریکای لاتین و حمایتی که این مبارزات از جنبش ها و تشکل های مستقل کارگری در شهرها بویژه در کشورهای مسلط مرکز کسب خواهند کرد آینده تلاش بشریت زحمتکش جهان در ساختمان یک تمدن اصیل رها شده از یوغ سیطره سرمایه ( سوسیالیسم ) را ترسیم خواهد کرد .

7 – تاراج منابع طبیعی جنوب ( کشورهای در بند پیرامونی ) توسط اولیگوپولی ها در خدمت ساکنین " جزایری " پر از جاه و جلال در کشورهای شمال ( که آینده هر نوع توسعه ای درکشورهای پیرامونی از بین می برد ) در واقع سوی دیگر پروسه فقرزائی در خدمت انباشت سرمایه را در سطح جهانی تشکیل می دهد . در این راستا ، " بحران انرژی " نه بخاطر کمیابی بعضی منابع ضروری برای تولید ( مسلما نفت و نه منبعث از عادت اتلافی و " اعتیاد "مصرف کنندگان است . بحران انرژی پیآمد خاص اولیگوپولی های حاکم بر سرکردگان امپریالیسم " دسته جمعی " جی 3 درجهت تامین انحصار نظام در دسترسی به منابع طبیعی کره خاکی است . همانطورکه وقایع اتفاقیه در ارتباط با عملکرد خانمان برانداز کمپانی بی پی در ایالات سواحلی خلیج مکزیک در آمریکا و عکس العمل پر از خشم و نفرت مردم آسیب دیده نسبت به صاحبان بی پی و دولت اوباما از یک سو و قیام کارگران و دیگر زحمتکشان علیه تاراج کمپانی " شل " در دلتای رودخانه نیجه در جنوب کشور نیجریه از سوی دیگر به خوبی نشان میدهند که تلاش استراتژی سرمایه داری اولیگوپولی ها در جهت سیطره انحصاری بر منابع بطور اجتناب ناپذیری با مقاومت های پیگیر و مبارزات متنوع محرومین هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پیرامونی روبرو خواهد گشت .

8 – بحران کنونی نظام نیز نه بحران مالی و نه خرده بحران های منبعث از آن است . بلکه این بحران ناشی از وضعیتی است که در آن سرمایه داری انحصاری اولیگوپولی ها ( حاکمین واقعی امپریالیسم دسته جمعی جی 3 ) توسط نیروهای کار و زحمت در سراسر کره خاکی دوباره به یک چالش جدی کشیده شده اند . همانطورکه بعداً در این نوشتار شرح داده خواهد شد بحران ساختاری کنونی در عین حال بحران فرود و ریزش هژمونی آمریکا نیز میباشد . مجموعا پدیده های درهم آمیخته و درهم تنیده که مولفه های اصلی بحران عمیق کنونی را تشکیل می دهند ، عبارتند از

یک : سرمایه داری انحصاراتی اولیگوپولی ها ،

دو : قدرت سیاسی اولیگارشی های بویژه جی 3 ،

سه : جهانی گرائی ( گلوبولیزاسیون ) در خدمت مالی سازی اقتصاد جنگی ،

چهار : ادامه سیاست های هژمونی طلبانه آمریکا ،

پنج : فراز نظامی سازی در روند جهانی گرائی سرمایه ،

شش : فرود اقتصاد مدنی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی ،

هفت : تشدید پولاریزاسیون و تاراج بیشتر منابع طبیعی جهان ،

هشت : ادامه تشدید توسعه نیافتگی گسترش جنگ های ساخت آمریکا در کشورهای پیرامونی دربند ( جنوب ) .

9 – در مبارزه جدی و اصیل علیه این نظام و مولفه های آن ، چالشگران ضد نظام که به عنوان روشنفکران ارگانیک متعهد در خدمت کلیه قربانیان نظام و در راس آنها کارگران هستند خود با چالش ها و مشکلات سئوال برانگیزی روبرو هستند که اهم آنها عبارتند از : آیا مبارزاتی که امروز خلق ها ، کارگران و دیگر زحمتکشان در سراسر کره زمین علیه نظام جهانی برپا کرده و به پیش می برند ، قادر خواهند گشت که با هم ادغام گشته و با اتخاذ همدلی و همبستگی جاده را برای گذار طولانی به سوی دنیای بهتر آماده سازند ؟ یا اینکه نه این مبارزات جدا از هم مانده و حتی امکانا علیه هم دیگر بسیج شده و در نتیجه صحنه اصلی کارزار و ابتکار را در اختیار سرمایه داری اولیگوپولی ها قرار خواهند داد ؟ در تهیه پاسخ های مناسب به این دو پرسش مهم نگارنده ضروری می داند که در این نوشتار به بررسی مطالبی بپردازد که اطلاع کافی درباره آنها می تواند به دانش ما در تهیه این پاسخ ها کمک های موثری بکند . اهم این مطالب عبارتند از :

یک : بررسی تطبیقی بحران عمیق اول با بحران عمیق کنونی سرمایه ،

دو : زمینه وقوع موج دوم بیداری و رهائی ،

سه : موج دوم بیداری و رهائی در جنوب از یوغ نظام در " بستر مرگ افتاده " و ساختمان یک دنیای بهتر ( سوسیالیسم )

چهار : لازم و ملزوم بودن دموکراسی و عدالت اجتماعی در موج دوم بیداری و رهائی .

در این نوشتار بعد از بررسی تطبیقی ( شباهت ها و تفاوت های ) دو بحران عمیق در تاریخ سرمایه داری به توضیح و تفسیر زمینه وقوع موج دوم بیداری و رهائی از یوغ سرمایه می پردازیم . در نوشتار بعدی چند و چون موج دوم بیداری و رهائی علیه نظام " در بستر مرگ افتاده " و لازم و ملزوم بودن دموکراسی و عدالت اجتماعی در ساختمان دنیای بهتر ( سوسیالیسم ) را مورد بررسی قرار می دهیم .

بررسی تطبیقی بحران عمیق اول با بحران عمیق کنونی

1 – بحران جهانی سرمایه که در سپتامبر 2008 در حیطه مالی آغاز و برملا گشت اکثر اقتصاددانان طرفدار نظام را که نزدیک به بیست و پنج سال جهانی شدن سرمایه را تحت نام عهد " پر از خوشبختی " و " رستگاری " جشن گرفته بودند ، به تعجب واداشت . زیرا رسانه شدن و برملا گشتن این بحران به مقدار قابل توجهی افسانه ای بودن قوانین حاکم بر " بازار آزاد " نئولیبرالی را که سالها تم اصلی گفتمان های مسلط نظام را تشکیل می داد ، افشاء ساخت . برخلاف روشنفکران و اقتصاد دانان طرفدار نظام ، برای مارکسیست ها بر ملا شدن و رسانه ای گشتن این بحران جای تعجبی نداشت زیرا آنها کم و کیف آغاز وقوع این بحران را از اوایل دهه 1970 پیش بینی کرده بودند . اکثر مارکسیست ها همچنین بر این عقیده بودند و هستند که بحران نظام جهانی دومین بحران عمیق ساختاری است که سرمایه داری با آن در تاریخ رشدش مواجه شده است . در اینجا نظری تطبیقی به چند و چون اولین بحران عمیق نظام که در اواخر قرن نوزدهم اتفاق افتاده و شباهت ها و تفاوت های آن با بحران عمیق کنونی می اندازیم .

2 – سرمایه داری صنعتی بعد از عبور از یک دوره نسبتا طولانی شکوفائی و توسعه در سال 1873 وارد بحران عمیقی گشت که تا آغاز جنگ جهانی اول ( 1914 ) ادامه یافت در این دوره درصد سود به عللی که مارکس به روشنی سالها پیش شرح داده بود ، تنزل فاحش یافت . پاسخ نظام سرمایه به این بحران سیاست دوگانه تمرکز بیشتر و گسترش و تشدید حرکت سرمایه در سطح جهان بود . سیاست تمرکز باعث عروج انحصارات بزرگ مالی – صنعتی و سیاست گسترش و تشدید حرکت سرمایه باعث تسریع استعمارگرائی در آفریقا و آسیا گشت . استثمار شدیدتر کارگران توسط کارتل های انحصاری در کشورهای خودی مرکز از یک سو و ازدیاد غارت و چپاول کشورهای " غیرخودی " پیرامونی از سوی دیگر شرایط را دوباره برای صعود و فراز درصد سود و انباشت فراهم ساخت .

3 – این دگردیسی در نظام ( ورود به عصر سرمایه داری انحصاری ) که تحت نام " عهد زیبا " توسط سرکردگان و حامیان روشنفکر نظام از آغاز دهه 1890 تا 1914 جشن گرفته شد . در واقع تسلط جهانی شدن سرمایه به سرکردگی انحصارات مالی در سطح جهان بود . گفتمان های مسلط آن زمان نیز مثل حالا " رسالت تمدن سازی " استعمار و تشدید جهانی گرائی حرکت سرمایه ( گلوبولیزاسیون ) را مترادف با صلح و رفاه قلمداد کرده و بدین وسیله حمایت بخش بزرگی از روشنفکران و حتی کارگران آگاه متعلق به جنبش سوسیال دموکراسی کارگری را به سوی دولت های استعمارگر اروپا جلب کردند .

4 – ولی " عهد زیبا " که توسط ایدئولوگ های نظام در واقع به عنوان " پایان تاریخ " و آغاز " شکوفائی زندگی " در صلح و امنیت تبلیغ می شد ، بشریت را به سوی جنگ جهانی اول سوق داد . البته در آن دوره بودند چالشگران ضد نظام مثل لنین که سرانجام " عهد زیبا " را به درستی پیش بینی کرده بودند . " عهد زیبا " نه تنها جهان را به سوی جنگ جهانی اول سوق داد بلکه شرایط را برای جنگ های خانمانسوزتر وویرانگرتر بعدی مثل جنگ جهانی دوم و " جنگ سرد " طولانی در طول قرن بیستم آماده ساخت . ولی از سوی دیگر شایان ذکر است که قرن طولانی بیستم – از 1873 – 1990 هم قرن وقوع اولین بحران عمیق و ساختاری سرمایه داری " پیر " و " گندیده " و هم اشتعال اولین امواج پیروزمند انقلابات ضد سرمایه داری ( در روسیه و چین و.... ) و جنبش های ضد امپریالیستی ( ضد نظام جهانی ) در آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین محسوب می شود . آیا امروز نیز که نظام دوباره با یک بحران عمیق جهانی روبرو شده است امکان این امر وجود دارد که امواج خروشان جنبش های ضد نظام با هدف استقرار یک نظام بهتر ( سوسیالیسم ) در اکناف جهان مثل قرن گذشته بوقوع بپیوندند ؟

5 – دومین بحران ساختاری نظام سرمایه در سال 1971 با جدائی دلار از طلا درست یک قرن بعد از آغاز بحران اول ، شروع گشت . در آغاز دهه 1970 ، درصد سود ، سطح سرمایه گذاری و درصد رشد کاهش یافتند و هیچ وقت به درصد و سطح دوره 1945 – 1970 نرسیدند . عکس العمل سرمایه در مقابل این بحران نیز درست مثل بحران ساختاری پیشین سیاست دوگانه و دولبه تمرکز و جهان تر شدن سرمایه بود . به همان نحو ، سرمایه ساختارهائی را در بحران دوم بوجود آورد که در واقع " عهد زیبا " دوم ( 1990 – 2008 ) مالی شدن گلوبولیزاسیون را ایجاد ساخت . بدین وسیله نظام به گروهای اولیگوپولی اجازه داد که به رانت خواری خود شدت بخشند . همان گفتمان " عهد زیبای " اول به گفتمان مسلط " عهد زیبای " دوم تبدیل گشت : بدین معنی که " بازار " رفاه ، امنیت ، دموکراسی و صلح را تامین می کند و بشریت به " پایان تاریخ " خود رسیده است . عهد زیبای دوم و گفتمان مسلط آن نیز مثل دوره بحران اول موفق شد که خیلی از روشنفکران را به سوی خود جلب کند . اما " عهد زیبای " دوم از همان آغازش با جنگ درگیر شد : جنگ بین شمال و جنوب که عملاً در 1990 آغاز گشت . همان طور که اولین مالی شدن گلوبولیزاسیون بالاخره منجر به بحران برملا شده و رسانه ای گشته 1929 شد ، بحران عمیق ساختاری دوم نیز به بحران رسانه ای شده و آشکار سال 2008 ختم گشت . امروز بشریت به یک دوره مهمی قدم گذاشته که احتمال عروج امواج جدید " جنگ و انقلابات " در خود نهفته دارد . با این که شباهت های موجود بین بحران اول و بحران دوم بی اندازه چشمگیر و تجربه اندوزانه هستند ، ولی آنها دارای تفاوت هائی هم هستند که بررسی آنها شایان توجه است .

6 – سرمایه داری معاصر بیش از هر زمانی در گذشته یک نظام کاملاً اولیگوپولیستی انحصاری است . بدین معنی که این اولیگوپولی ها کنترل کامل بر تولید نظام را در اختیار خود گرفته اند . این اولیگوپولی ها با داشتن دسترسی بلامنازع به بازارهای سرمایه عملاً به انحصارات مالی تبدیل شده اند . پروسه مالی شدن به بازار مالی ( و پولی ) به عنوان بازار مسلط یک موقعیت استثنائی ( کنترل و فرمان داری بدون مانع بر بازارهای کار و تبادل کالا و اسکناس ) داده است که در تاریخ سرمایه داری بی نظیر است .

7 – روند مالی شدن گلوبولیزاسیون به نحو بارزی خود را در دگردیسی طبقه حاکم بورژوازی در سطح جهانی که به صورت اولیگارشی های رانت خوار درآمده اند ، مجسم و نمایان می سازد . ظهور و تقویت این اولیگارشی ها برخلاف تصور خیلی ها فقط به روسیه محدود نمی شود . این اولیگارشی ها امروز در کشورهای تک حزبی ( مثل چین ) ، دو حزبی ( مثل آمریکا ) ، چند حزبی ( مثل آلمان ، فرانسه ، ژاپن و.... ) در حاکمیت قرار گرفته اند . سقوط و فرود دموکراسی ( تضعیف آزادی های دموکراتیک ) و کاهش قابل توجه در حجم خدمات اجتماعی در سراسر جهان از تبعات اجتناب ناپذیر تمرکز قدرت در دست این اولیگارشی های حاکم ( که جملگی در خدمت اولیگوپولی های انحصاری مالی قرار دارند ) می باشد . یکی دیگر از دگردیسی های مهم در سرمایه داری معاصر که توجه به آن حائز اهمیت است همانا گذار از شکل امپریالیسم دوره " عهد زیبا " ( که در آن نیروهای امپریالیستی متعدد در رقابت دائم با یکدیگر بودند ) به دوره بعد از پایان " جنگ سرد " است که در آن امپریالیسم شکل دسته جمعی سه سره ( آمریکا ، " اتحادیه اروپا " و ژاپن ) را به خود گرفته است .

8 – انحصاراتی که در عکس العمل به بحران اول نظام به منصه ظهور رسیدند با توسل به رقابت های خونین بین نیروهای امپریالیستی زمان ، جهان را به سوی تلاقی های نظامی که در سال 1914 شروع گشته و نزدیک به سی سال ( تا پایان جنگ جهانی دوم ) طول کشید ، بردند . برخلاف " عهد زیبا " موج دوم تمرکز و جهانی تر شدن سرمایه که در آغاز دهه 1970 آغاز گردید ، فاقد رقابت های خونین بین امپریالیست ها است . در این دوره که تاکنون ادامه دارد ، سیطره کشورهای مسلط مرکز ( بویژه کشورهای سه سره جی 3 ) دیگر توسط انحصارات تولید صنعتی اداره نمی گردد ، بلکه این سیطره از طریق کنترل بر تکنولوژی ها ، بازارهای مالی ، دسترسی بدون مانع به منابع طبیعی کره خاکی ، کنترل بر اطلاعات و ارتباطات و تسلیحات کشتار دسته جمعی اعمال می گردد . این نظام که در حال حاضر جهان را به سوی " آپارتاید در سطح جهانی " سوق می دهد خود را فقط به اشتعال جنگ های چهارساله ( 1914 – 1918 ) اول و یا شش ساله دوم جهانی محدود و قانع نمی سازد ، بلکه به جنگ های بی پایان ، طولانی و نامحدود علیه دولت – ملت ها و خلق های " سرکش " کشورهای پیرامونی دست زد. که از آغاز دهه 1990 ( بلافاصله بعد از پایان دوره " جنگ سرد " ) آغاز گشته و هنوز هم ادامه دارد و به قول بعضی از تحلیلگران مارکسیست احتمال دارد که متجاوز از چهل تا هفتاد سال تاریخ زندگی بشر را ورق بزند .

9 – پدیده جنگ های بی پایان حکایت از این دارد که خود نظام " در بستر مرگ افتاده " و تنها راه نجات و برون رفت و عبور از بستر مرگ و بهبودی را در ادامه جنگ تشخیص می دهد . فاکت ها و وقایع اتفاقیه به روشنی این حکایت را ترسیم و بازگو می کنند : سقوط مالی کنونی به تمام معنی ( با اینکه حامیان و ایدئولوگ های نظام حاضر به پذیرش آن نیستند ) یک رکود و بحران عمیق ساختاری است . اما فراسوی این رکود بزرگ مالی ما شاهد خرده بحران های منبعث از بحران ساختاری در سطح جهانی هستیم که معروفترین و رسانه ای ترین آنها عبارتند از : بحران انرژی ، بحران غذا ، بحران محیط زیست و هوا و.... باید روشن ساخت که بحران عمیق ساختاری کنونی و خرده بحران های کوچک منبعث از آن چیزی به غیر از پیآمدهای گلوبولیزاسیون سرمایه در حال حاضر نیست که می خواهد از طریق اولیگارشی های حاکم بر کشورهای امپریالیستی کره خاکی ( بویژه کشورهای دربند سه قاره ) را به نفع اولیگوپولی های انحصاری کشورهای امپریالیستی سه سره تاراج کند . در نتیجه کارزار واقعی در میدان مبارزه بین اولیگوپولی ها از یک سو و نیروهای کار و زحمت هم در کشورهای مرکز وهم در کشورهای پیرامونی از سوی دیگر است . به کلامی دیگر اولیگوپولی ها با حفظ شرایط برای تولید و بازتولید تلاش می کنند که با تشدید پروسه تمرکز و گلوبولیزاسیون سرمایه به استثمار بیشتر کارگران بویژه در کشورهای مرکز و به تاراج منابع طبیعی و انسانی متعلق به نیروهای عمدتا زحمت در کشورهای پیرامونی به درصد انباشت سود و ثروت خود بازهم بیشتر بیافزایند . ولی کارگران و زحمتکشان جهان ( از ایران ، یونان ، رومانی ، اسپانیا گرفته تا نپال ، آفریقای جنوبی و پاناما ) به مقاومت ها و مبارزات مدنی و مسالمت آمیز و قهر آمیز و مسلحانه می پردازند . امروز جنگ واقعی در این میدان بین اولیگوپولی ها و قربانیان جوهر اصلی و اساسی بحران عمیق ساختاری را تشکیل می دهند . چالشگران ضد نظام باید از این فرصت استفاده کرده و خود را به گذار و عبور نه از " بحران سرمایه داری " بلکه به گذار و عبور از خود نظام جهانی سرمایه داری که در بستر مرگ افتاده آماده سازند .

زمینه وقوع موج دوم بیداری و رهائی

1 – همانطور که قبلا اشاره شد ، در جهان معاصر عموما اولیگارشی های رنگارنگ در کشورهای مختلف در حاکمیت هستند . این اولیگارشی ها چه در کشورهای تک حزبی ، دو حزبی و چند حزبی و چه در کشورهای بی حزبی ( مثل عربستان سعودی ) به عنوان هیئت های حاکمه بیش از هر زمانی در گذشته در خدمت انحصارات اولیگوپولی های سرمایه قرار دارند . این اولیگوپولی ها نه تنها اقتصاد بلکه زندگی سیاسی و روزانه مردم را در سراسر جهان کنترل می کنند . ولی در سال های اخیر بویژه از پائیز سال 2007 به این سو ، این اولیگارشی ها در گستره مدیریت گوبولیزاسیون سرمایه با بحران عمیقی که کلیت نظام را در " بستر مرگ " انداخته است ، روبرو گشته اند .

2- اولیگارشی های کشورهای مرکز (در شمال) تلاش می کنند که با ایجای "یک نظم نوین جهانی " از بحران عبور کرده و به موجودیت مسلط خود ادامه میدهند.این اولیگارشی ها به خاطر میلیتاریزه ساختن گلوبا لیزاسیون وتبدیل " اقتصاد مدنی " به " اقتصاد جنگی " از یک سو و اخته کردن جنبشها و اتحادیه های کارگری و تشدید پروسه آتمیزه ساختن کارگران شاغل از سوی دیگر احساس خطر نمی کنند.برخلاف کشورهای شمال ،شکنندگی حاکمین در کشورهای خودکامه ،مستبد و کمپرادور به روشنی نمایان است.در این کشورهای پیرامونی (مثل ایران،مصر ،تایلند ،نیجریه و ...)مدل مدیریت جهانی شدن سرمایه در دهه ی اخیر آسییب پذیر گشته است.آیا ظهور و عروج امواج خروشان بیداری در کشورهای جنوب (پیرامونی) مثل دهه های آغاز قرن بیستم ، حاکمی طبقات حاکمه ی این کشورها را به خطر خواهد انداخت؟

3- نظام سرمایه بدون سیطره و تسلط بر کلیه ی شیون زندگی نمی تواند به بقای خود ادامه دهد.در این نظام "اقتصاد بازاری " (واژه عامیانه برای سرمایه داری ) بدون "جا معه بازاری "نمی تواند به موجودیت خود ادامه دهد.در جامعه بازاری است که نظام سرمایه به هدف خود یعنی کسب پول و انباشت به خاطر پول و انباشت می رسد.نتیجتا ،تسلط و سیطره بلامنازع توسط سرمایه داری بطور بی رحمانه توسط طبقات حاکمه در سراسر تاریخ دوره معاصر تا پایان جنگ دوم جهانی اعمال گشته است.ولی از آن زمان تا اواسط دهه ی 70 قرن بیستم سه چالش بزرگ موفق شدند که از پیشرفت سیطره جویی ها و تسلط های بی رحمانه سرمایه جلوگیری کنند.فرود و سقوط این چا لشهای سه گانه (شوروی ،جنبشهای رهایی بخش کشورهای جنوب و جنبش های کارگری اروپا ) دوباره شرا یط را برای بازگشت تسلط بلامنازع سرمایه آماده ساخت.اگر در گذشته این تسلط وسیطره جویی تحت نام " لیبرالیسم "به پیش برده میشد این دفعه تحت نام "نیو لیبرالیسم سرمایه " قد علم کرد.دوره نیو لیبرالیسم سرمایه که از اواسط دهه ی 70 شروع و تا کنون ادامه دارد ، دارای صفاتی است که بطور عمومی موقعیت یک نظام فرتوت ،بی ربط و "در بستر مرگ افتاده " را ترسیم می کند.علیرغم خوش بینی و امیدواری که حامیان و منتقدین درون نظام (افراد شاخصی مثل جوزف استیگتیز و آمارتیا سن ) در مورد " بهبودی" نظام و عبور از بحران نشان می دهند ، سرمایه داری واقعا موجود با تمام تلاش در میلیتاریزه ساختن و مالی کردن حرکت بی مهار سرمایه در سطح جهانی و اشتعال جنگهای بی پایان و نامحدود خود نخواهد توانست که از سقوط خود جلوگیری کند.

4-بررسی فعل و انفغالات کنفرانس اخیر کشورهای جی 20 (در آوریل 2009 و در ژوین 2010) نشان می دهد که نظام و مهره های مهم آن نتوانستند درآن کنفرانسها در مورد مدیریت حل بحران مالی که "پاشنه ی آشیل نظام "است ، به یک راه حل همگانی دست پیدا کنند و لاجرم تعجبی ندارد که راس نظام همراه با شرکایش در ناتو بلافاصله بعد از پایان این کنفرانسها به گسترش مانورهای نظامی و مداخلات بیشتر نظامی در افغانستان ، عراق و پاکستان و به اشتعال جنگ های بی پایان علنی و مخفی علیه دیگر کشورهای جنوب دست زدند.

5 - بدون تردید هدف آمریکا از اشتعال این جنگها به ویژه در منطقه ی استراتژیک و نفت خیز خاورمیانه – اقیانوس هند نه تنها برون رفت از بحران مالی است که گریبان نظام را گرفته بلکه قرار دادن شرکای اصلی اش (ژاپن و کشورهای ناتو) در موقعیتی است که مطیع کامل او ( راس نظام ) باشند . شرکت یا عدم شرکت کشورهای اصلی ناتو ( انگلستان ، فرانسه ، آلمان و.... ) در قتل عام مردم افغانستان در تهاجم قریب الوقوع نظامی به قندهار در تابستان همین سال ( 2010 ) نشان خواهد داد که اروپا تا چه حدی هژمونی آمریکا را پذیرا گشته و یا رد کند . جنگ های ساخت آمریکا و ادامه و گسترش آنها در منطقه خاور میانه و آسیای جنوبی در جهت کسب هژمونی نفتی و دیگر منابع طبیعی در واقع جنگ علیه اروپا هم هست.احتیاج مبرم و حیاتی این کشورها (از جمله ژاپن) به نفت اولیگارشی های آن کشورها را به مقدار قابل توجهی به آمریکا و جنگهایش وابسته ساخته است.آیا اروپا و ژاپن می توانند با نزدیکتر شدن به روسیه که توانایی فراهم آوردن احتیا جات نفت و گاز طبیعی این کشورها را دارد ، تا حدی خود را از هژمونی نفتی آمریکا خلاص سازند؟؟

6- اروپا می تواند و باید خود را از ویروس "بازار آزاد" نیولیبرالیسم و هژمونی آمریکا رها سازد ولی این رهایی نمی تواند از جانب اروپای سرمایه انجام بگیرد.این امر فقط و باید از طریق چالشگران ضد نظام و با حمایت توده های مردم اروپا صورت گیرد.دولتهای کنونی حاکم در اروپا موافق پرداخت بهای اطاعت به رهبران کاخ سفید بوده و اولویتها را به حمایت و پیروی از منافع آمریکا می دهند.اما مردم اروپا قرائتی متفاوت از پروژه ی "اروپای متحد" و هم از روابطشان با بقیه ی دنیا به ویژه کشورهای جنوب دارند.اکثر اروپاییان به ویژه کارگران و دانشجویان ،خواهان جهان گرایی اجتماعی و استقرار روابطی با مردمان کشورهای جنوب بر اساس قانون و انصاف (عدالت بین المللی ) هستند.آنها عموما این خواسته ها را با محکوم ساختن سیاستهای جنگ طلبانه ی آمریکا در کشورهای خاور میانه و آسیای جنوبی بیان می کنند.اگر این فرهنگ سیاسی مترقی و انسانی تحت مدیریت و رهبری چالشگران نظام جهانی ترویج و تبلیغ گردد در نتیجه روابط جدید و حسنه ای بین چین ، روسیه ،آسیا و آفریقا شکل خواهد گرفت که امکان ساختن جهان چندین محوری و قطبی را فراهم خواهد ساخت.ظهور و عروج جهان چند محوری و پایان هژمونی طلبی های امریکا بهیچ وجه پایان نظام سرمایه و آغاز عبور به دنیای بهتر (سوسیالیزم ) نیست.بلکه وقوع این امر بدین معنی است که شرایط برای حمایت کارگران واقشار مختلف مردمی در اروپا از اوج گیری بیداری و مبارزات خلقهای جنوب علیه نظامی که با غوطه ور شدن در باطلاق بحران عمیق ساختاری عملا در "بستر مرگ افتاده" نیز آماده خواهد کرد.آیا پیشرفت در مبارزات خلقهای در بند پیرامونی جنوب و حمایت کارگران و دیگر قربانیان نظام در اروپا و آمریکا از آن مبارزات می تواند بشریت زحمتکش را به سوی رهایی کامل از یوغ سرمایه و استقرار جهانی بهتر (سوسیالیسم) سوق دهد؟

در شماره آینده این نشریه طی نوشتاری به چند و چون این پرسش مهم خواهیم پرداخت.

يونس پارسا بناب


*************************************************************************

يونس پارسا بناب

نکاتی پیرامون نظام جهانی "در بستر مرگ افتاده"

و

عروج امواج نوین مبارزات رهائی بخش (قسمت دوم)

در آمد

در قسمت اول این نوشتار بعد از بررسی قیاسی (شباهت ها و تفاوت های) دو بحران عمیق در تاریخ سرمایه داری (بحران سال های 1914 – 1873 و بحران کنونی) به توضیح و تفسیر زمینه های وقوع موج دوم بیداری و رهائی از یوغ سرمایه پرداختیم. در نوشتار کنونی (قسمت دوم) چند و چون موج دوم بیداری و رهائی علیه نظام "در بستر مرگ افتاده" و لازم و ملزوم و مکمل بودن دموکراسی و توسعه اجتماعی در ساختمان دنیای بهتر (سوسیالیسم) را مورد بررسی قرار می دهیم.

شرایط عینی و ذهنی برای عروچ و پیروزی موج دوم بیداری

1 – اولین بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه که در سال 1873 بوقوع پیوست بعد از نزدیک به سی سال منجر به ظهور و عروج امواج خروشان انقلابی در روسیه و جنبش های رهائیبخش در اکناف جهان (از مکزیک در آمریکای لاتین گرفته تا ایران، چین، ویتنام و ...) و سپس در کشورهای دیگر دربند پیرامونی آسیا و آفریقا گشت. در واقع ا نقلابات ضد سرمایه داری (در روسیه و چین) و امواج جنبش های رهائیبخش در جهان تاریخ دوم قرن بیستم را ورق زدند. آیا احتمال پیشرفت های نوین در مبارزات برای رهائی قربانیان از یوغ نظام سرمایه که در حال حاضر با بحران عمیق ساختاری روبرو گشته و عملا در بستر مرگ افتاده مجددا در قرن بیست و یکم وجود دارد ؟ در تهیه پاسخ مناسب به این سئوال بگذارید به بررسی نکات اساسی زیرین بپردازیم:

2 – مدیریت سیاسی تسلط بر جهان بوسیله اولیگوپولی های عمدتا مالی انحصاری بطور ضروری و عموما با قهر عریان اعمال گشته و به پیش برده می شود. زیرا آنها برای اینکه وضع موجود را به نفع ساکنین "جزایری پر از عزت و رفاه خصوصی" حفظ کنند به اولیگارشی های کشورهای امپریالیستی سه سره دیکته می کنند که بطور دائم و سیستماتیک 85 در صد مردم جهان (قربانیان نظام) را از دسترسی به منابع طبیعی کره خاکی محروم سازند. لازمه اصلی این امر ریشه اصلی میلیتاریزه ساختن پروسه جهانی تر شدن سرمایه است که در عمل جهان ما را تدریجا به سوی استقرار یک "امپراطوری آشوب" بویژه در بیست سال گذشته (از اوان پایان دوره جنگ سرد به این سو) سوق داده است. در این مدت زمان به موازات "پروژه واشنگتن" مبنی بر کنترل نظامی کره خاکی و گسترش اشتعال جنگ های "بی پایان" و نامحدود در اکناف جهان، سازمان نظامی "ناتو" با ترسیم خود به عنوان "نماینده جامعه بین المللی" موفق گشته که سازمان ملل متحد را عملا به حاشیه رانده و در اکثر مواقع به جای آن "بیاندیشد" و عمل کند.

3 – در عصر "جنگ سرد" قدرت و هژمونی طلبی آمریکا توسط حضور و اعتلای سه چالش بزرگ (شوروی، جنبش های رهائیبخش در کشورهای جنوب و جنبش های کارگری در اروپای آتلانتیک) بطور قابل ملاحظه ای مهار و تحدید می شد ولی با فرود و ریزش آن سه چالش بشریت زحمتکش وارد عصری گشت که در آن هیچ نوع کنترل و مهاری بر "رانت خواری" اولیگارشی های حاکم در کشورهای جی 8 (به اضافه چین) که جملگی در خدمت اولیگوپولی های انحصاری مالی قرار دارند، موجود نیست. در اوضاع فعلی نه تنها سطح زندگی زحمتکشان در سراسر جهان کاهش یافته بلکه سرکردگان نظام تحت علم پاره های فریبنده و گمراه کننده ای مثل برون رفت از "کسر بودجه" و "کمربندها را سفت کنید!" و "مبارزه علیه تروریسم" و مبارزه "علیه مواد مخدر" موفق گشته اند که بخش قابل توجهی از خدمات اجتماعی و بهداشتی و آموزشی را که مردم زحمتکش جهان طی سالها مبارزه کسب کرده بودند، دوباره از آنها پس بگیرند. بهررو فصلی که با بروز بحران عمیق نظام سرمایه در اواخر قرن نوزدهم شروع گشت و بالاخره به عروج دوره اول امواج رهائیبخش در نیمه دوم قرن بیستم منجر گشت، اکنون سال هاست که به پایان عمر خود رسیده و دومین موج در حال شکلگیری است. آنچه که بین افول و سقوط موج اول و احتمال عروج موج دوم حضور پیدا کرده "هیولای" هار "امپراطوری آشوب" است که بی مهابا و بدون مانع (و ستون مقاومت) زحمتکشان جهان را به سوی فلاکت، بی امنی و گرسنگی بیشتر سوق می دهد.

4 – این شرایط در کشورهای شمال باعث گشته که عملا آزادی های دموکراتیک حتی در حد و حدود رسمی و چهارچوب بورژوازی کاهش فوق العاده یافته و در اکثر مواتع به کلی لغو گردند. این عقب گرد و "چرخش به گذشته" زیر ماسک لفاظی های مربوط به گفتمان پست مدرنیست ها ابراز و بیان می شود. مطابق این گفتمان، عصر مبارزات طبقاتی و ملی به پایان عمر خود رسیده و میدان کارزار در بست در اختیار "فرد" که تنها عامل دگردیسی اجتماعی است، قرار گرفته است. در کشورهای جنوب با اینکه توهم پست مدرنیستی چندان گسترده نیست ولی اندیشه های به غایت پانیستی – اتنیکی از یک سو و تمایلات و اعتقادات بنیادگرائی دینی و مذهبی از سوی دیگر بخش قابل توجهی از توده ها را در زندان "خانواده ی توهمات" خود محبوس ساخته اند. در نبود یک چپ اصیل و متحد هم در اکثر کشورهای مرکز و هم در کشورهای پیرامونی، نیروهای پانیستی و بنیادگرایان دینی و مذهبی فرصت یافته اند که با حمایت مستقیم و غیر مستقیم راس نظام جهانی بیش از هر زمانی در گذشته ابتکار عمل را در میدان کارزار سیاسی بدست خود بگیرند. از این منظر و چشم انداز، شرایط حاکم بر جهان کنونی با شرایط سیاسی دوره های پیش از آغاز جنگ دوم جهانی و عصر "جنگ سرد" تفاوت فاحش دارد. در آن دوره ها نظام جهانی توسط نیروهای سوسیالیستی، جبهه های متحد مردمی، جنبش های رهائیبخش ملی و جنبش های وسیع کارگری نه تنها به طور جدی به چالش طلبیده می شد بلکه مدتها با موفقیت قابل ملاحظه ای از طرف آنها مورد "تحدید" قرار گرفته و حتی مجبور به دادن امتیازات هم می شد.

5 – اماّ آن چه که در اوضاع کنونی شایان توجه است تعمیق بحرانی است که کلیت نظام را در بر گرفته وموقعیت هژمونی طلبی راس آن (آمریکا) را به خطر انداخته است. در ادوار گذشته نظام سرمایه با توسل به نظامیگری و جنگ میتوانست از بحران های بزرگ عبور کرده و بهبودی حاصل کند. ولی بحران عمیق کنونی در زمانی برملا و آشکار گشته که نظام نقدا مدتهاست که در باتلاق جنگ های بی پایان و نامحدود در اکناف جهان غوطه ور شده است. در پرتو این شرایط امکان رادیکالیزه شدن و تعمیق مبارزات محرومین و قربانیان نظام علیرغم وجود موانع بزرگ (بویژه فقدان یک چپ اصیل متحد) بطور محسوسی میسر گشته است. در کشورهای امپریالیستی سه سره با اینکه اولیگارشی دولت های حاکم در کلیت خود زیر سئوال قرار نگرفته اند ولی تضاد مردم با اولیگوپولی های انحصاری مالی و مخالفت نیروهای طرفدار صلح و عدالت اجتماعی با سیاست های جنگی آمریکا در عراق، افغانستان و ... بحدی در دو سال گذشته (2010 – 2008) افزایش یافته که برای اولین بار موقعیت اولیگوپولی های مالی، نفتی و امنیتی را به خطر انداخته است. با این همه این دفعه نیز مثل دهه های آغازین قرن بیستم عروج امواج نوین رهائیبخش علیه نظام سرمایه در بعضی از کشورهای پیرامونی (جنوب) به وقوع خواهد پیوست.

6 – مرحله دوم "بیداری" و عروج امواج مبارزاتی در کشورهای جنوب در حال شکلگیری و رشد است در مرحله اول بیداری و رهائی جنوب که بلافاصله بعد از وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه "نیمه پیرامونی" در تعدادی از کشورهای جنوب – مثل ایران، ویتنام، چین، فلسطین و ... – به وقوع پیوست، بعدها در دوره ی "عهد باندونگ" 1975 – 1955 به اوج شکوفائی خود رسید. امروز بررسی فعل و انفعالات سیاسی در سطح جهان و تحلیل های مولفین مکتب نظام جهانی سرمایه حکایت از آن دارند که مرحله دوم "بیداری و رهائی جنوب" از یوغ نظام جهانی در آستانه وقوع است. در مرحله اول اجزاء این موج از حمایت و عنایت سیاسی، مالی و حتی نظامی ملت – دولت های برآمده از انقلابات ضد سرمایه داری (شوروی و چین) از یک سو و از همکاری و پشتیبانی جنبش های کارگری و سوسیالیستی در اروپای غربی از سوی دیگر بهره مند بودند. ولی در مرحله کنونی (دوم) بیداری و رهائی مبارزات مردمان کشورهای جنوب از وجود آن "موهبت ها" (که بدام منطق حرکت سرمایه یعنی انباشت سود افتاده و با فروپاشی و تجزیه و یا با "اخته زائی" روبرو گشتند)، محرومند. در نتیجه بهترین سناریوی محتمل در اوضاع فعلی این است که پیشرفت ها در مقاومت ها و مبارزات در بخشی از کشورهای پیرامونی جنوب زمانی موفق خواهند گشت که امپریالیسم "دسته جمعی" سه سره را مجبور به عقب نشینی ساخته و او را از تعقیب و اعمال پروژه ای جنائی و ویران ساز کنترل نظامی بر جهان برای مدتی هم که شده بر حذر ساخته و یا حداقل به تعویق اندازند. واقعیت این است که اگر حتی این سناریو به حقیقت پیوسته و پیروزیهائی برای کشورهای جهان سوم ببار آورد باز امکان "بهبودی" نظام "در بستر مرگ افتاده" و توسل مجدد او به تهاجم و چپاول بعد از "بازسازی" خود مثل روزگاران گذشته به قوت خود باقی است. در پرتو این شرایط آن سناریویی مردم زحمتکش جهان (قربانیان نظام) را به پیروزی نهائی علیه نظام و استقرار "جهانی بهتر" خواهد رساند که در آن چالشگران ضد نظام در کشورهای مسلط مرکز بعد از احراز موقعیتی مبنی بر بنای یک چپ متحد و متعهد (و بسیج کارگران و دیگر زحمتکشان دور شعارهای رهائیبخش) به حمایت و پشتیبانی از دومین موج "بیداری و رهائی" در کشورهای دربند پیرامونی (جنوب) برخیزند. در اوضاع فعلی ایجاد انترناسیونالیسم کارگری و توده ای یک امر ضروری محسوب میشود. آیا امکان استقرار چنین انترناسیونالی وجود دارد ؟ در پاسخ به این سئوال بهتر است که به بررسی نکاتی در ارتباط با این پرسش به پردازیم.

7 – سرمایه داری تاریخی (واقعاً موجود) هرچه که باشد یک پدیده ابدی و قابل دوام برای همیشه نیست. در واقع سرمایه داری در مقام مقایسه با نظام های متعدد و متنوع روزگاران پیشاسرمایه داری، چیزی غیر از یک "پارانتز کوتاه" در تاریخ بشر نیست. در نتیجه به چالش طلبیدن سرمایه داری به طور جدی و اساسی (که متفکرین معاصر طرفدار نظام اعتقاد دارند که نه "امکان" دارد و نه "خوشایند" است) نه تنها امکان دارد بلکه شرط لازم برای رهائی کارگران در بند کشورهای مسلط مرکز و مردم زحمتکش کشورهای دربند پیرامونی (یعنی 80 در صد کل بشریت) از یوغ نظام جهانی سرمایه است. باید توجه کرد که دو بعد این چالش علیه نظام به طور پیچیده ای بهم متصل هستند. خروج و عبور از سرمایه داری از طریق فقط مبارزات کارگران در کشورهای شمال به تنهائی عملی و ممکن نیست. این امر همچنین در مورد مبارزات مردم جنوب نیز صدق میکند. تنها راه عبور و خروج از سرمایه داری زمانی آماده و میسر خواهد گشت که این دو بعد مبارزه (کارگران کشورهای مسلط مرکز و مردمان زحمتکش کشورهای در بند پیرامونی) با هم متحدانه عمل کنند. البته امر اتحاد بین این دو نیرو در حال حاضر بعید به نظر میرسد. در آن صورت طبیعی است که نظام جهانی که در حال حاضر در "بستر مرگ افتاده" به زندگی مرگبار خود ادامه داده و جهان را به سوی ویرانی تمدن انسانی و حتی زندگی در "بربریت" سوق دهد. با این همه باید گفت که چرا امر اتحاد در اوضاع کنونی امکان دارد.

8 – ایجاد و تثبیت انترناسیونالیسم کارگری و توده های مردمی میتواند با پیشرفت های انقلابی پیروزمند (مثل آنهائی که در حال حاضر در کشورهای آمریکای لاتین و نپال به وقوع می پیوندند) میسر گردد. این پیشرفت ها اگر به راه خود ادامه دهند میتوانند با گسترش چشم اندازهای سوسیالیستی خود به از میان برداشتن سرمایه داری در بخش هائی از جهان (البته با تعبیه و تنظیم سیاست های گسست از محور نظام جهانی) فائق آیند. تلاش این ملت – دولت ها در جنوب برای رهائی از هژمونی راس نظام میتواند با مهار کردن قدرقدرتی اولیگوپولی های امپریالیسم دسته جمعی فرصت های نوینی را در اختیار چالشگران ضد نظام بگذارد. این چالشگران که اکثر مارکسیست ها، سوسیالیست ها و دیگر نیروهای برابری طلب و ضد گلوبولیزاسیون سرمایه و نهادها و تشکل های ضد جنگ و طرفدار عدالت اجتماعی را شامل و دربر میگیرند، میخواهند که با مبارزات خود به احیای مجدد بیداری در جنوب مثل اوایل قرن بیستم و نتیجتا به شکلگیری و رشد انترناسیونال توده ای با کارگران و مارکسیست ها در راس آن جامه عمل بپوشانند. نیروهای دموکراتیک، مترقی و برابری طلب در کشورهای مرکز و حتی در کشورهای پیرامونی که ضرورتا مارکسیست نبوده و علیرغم مخالفت شدید با سیاست های خصوصی سازی "بازار آزاد" نئولیبرالی و قدرقدرتی مالی و انحصاری اولیگوپولی ها در حال حاضر خود سرمایه داری را به زیر سئوال نبرده اند، باید و ضروری است که تحت تاثیر مارکسیست ها از احیای مجدد امواج بیداری و رهائی در کشورهای جنوب حمایت کنند. در دوره اول عروج امواج رهائی در جنوب در سال های آغازین قرن بیستم، این نیروهای غیر مارکسیست از خواسته های انقلاب ضد تزاری روسیه (1905) و از رهبری ستارخان در انقلاب مشروطیت ایران (1908)، از امیلیانا زاپاتا در انقلاب مکزیک (1910) از سون یات سن در انقلاب چین (1911) و ... دفاع و حمایت کردند. اخلاف این نیروها سالها بعد از بروز انقلاب اکتبر روسیه، در 1917 و سپس از انقلاب چین در سال 1949 و متعاقبا از انقلاب ویتنام و کوبا و جنبش های رهائیبخش ملی "عهد باندونگ " دفاع و پشتیبانی کردند. به نظر نگارنده امروز نیز که ما در آستانه عروج مجدد امواج بیداری و رهائی در جنوب هستیم، امکان جلب و حمایت این نیروها از سوی مارکسیست ها وجود دارد که دوباره به ایجاد یک چپ بزرگ متحد علیه نظام جهانی منتهی گردد.

9 – خانواده بزرگ و متحد چپ باید و قادر است که با جرات از امواج ملی زائی (ملی کردن منابع طبیعی) و ضد خصوصی سازی علیه اولیگوپولی های انحصاری مالی در کشورهای جنوب حمایت جدی نموده و بدین وسیله به بعد بیداری و تعمیق دموکراتیزاسیون در درون اقشار مختلف کارگری و دیگر زحمتکشان هم در کشورهای شمال و هم در کشورهای جنوب کمک کند. و بالاخره تعمیق بحران ساختاری نظام و گسترش خرده بحران های منبعث از آن به توسعه همدلی و همدردی و انگاشت همکاری و همبستگی بین کارگران مرکز و زحمتکشان پیرامونی (از طریق اتحاد اصیل و جدی که بین چالشگران ضد نظام سرمایه در حال شکلگیری است) بیش از هر زمانی در گذشته، کمک خواهد کرد. نقدهای جدی و بررسی های جامع درباره اولین موج مبارزات برای سوسیالیسم و جنبش های رهائیبخش ملی در نیمه اول قرن بیستم در عین حال که پیروزی ها و دست آوردهای فراگیر آن مبارزات را (که نصیب کارگران کشورهای عموما مرکز و ملت – دولت های تازه استقلال یافته در کشورهای پیرامونی ساخت) به حق برجسته و قابل تحسین می سازند، در ضمن محدودیت ها، کمبودها و اشتباهات سوسیال دموکرات های اروپائی (انترناسیونال دوم)، کمونیست های کمینترن (انترناسیونال سوم) و ملی گرایان عهد باندونگ که بالاخره منجر به انحلال، فروپاشی و سقوط آنها گشتند را نیز به روشنی جمعبندی میکنند. رهروان و چالشگران درون موج دوم بیداری و رهائی در قرن بیست و یکم باید و لازم است که از تجارب آن مبارزات درس های مناسب را کسب کنند. یکی از اساسی ترین این درس ها مقوله دموکراتیزه ساختن جامعه است.

رابطه دموکراسی و سوسیالیسم

1 – بدون دموکراسی پیگیر نمیتوان به توسعه اجتماعی با چشم اندازهای سوسیالیستی رسید و به همان اندازه هیچ نوع پیشرفت دموکراتیک در جامعه نمیتواند به وقوع بپیوندد مگر این که در آن جامعه مبارزات پیگیر برای سوسیالیسم رواج یابند. به عبارت دیگر سوسیالیسم و دموکراسی لازم و ملزوم و مکمل همدیگر در جامعه قرن بیست و یکم هستند. نه تنها رشد و گسترش پروسه تاریخی دموکراسی (آزادی با چشم اندازهای رهائی از فقر) در کشورهای پیشرفته مرکز بدون حرکت در جهت گسترش سوسیالیسم غیر قابل حصول اند بلکه در کشورهای توسعه نیافته پیرامونی نیز قربانیان نظام قادر نخواهند گشت که آزادی و دموکراسی را حتی در سطح خواسته های عدالت اجتماعی و "تعدیل طبقاتی" بدون پیروزی در مبارزات سوسیالیستی بدست آورند. در نیتجه میتوان گفت که امروز در پرتو اوضاع کنونی بیش از هر زمانی در گذشته ضروری است که چالشگران ضد نظام به ضرورت رابطه ارگانیک دموکراتیزه ساختن جامعه با توسعه اجتماعی (با چشم اندازهای سوسیالیستی) توجه کرده و لازم و ملزوم بودن دموکراسی پیگیر با سوسیالیسم را ترویج و تبلیغ کنند. به کلامی دیگر دموکراسی پیگیر (دموکراسی سازی ماورای عصر سرمایه داری) یک پروسه جداناپذیر از توسعه اجتماعی با چشم اندازهای سوسیالیستی است و بنابراین ترکیب و ادغام آزادی و برابری چالشی است که امروز رهروان و مبارزین ضد نظام جهانی با آن روبرو هستند.

2 – دموکراسی های دم بریده، فرمایشی و صوری که امروز توسط الیگارشی های حکومتی (در خدمت الیگوپولی ها) در اکناف جهان ترویج و تبلیغ میشوند در واقع بزرگترین موانع را در مقابل مبارزات توده ای به وجود آورده اند. در تاریخ معاصر جهان پیشرفت ها در عرصه دموکراسی همیشه محصول مبارزات توده ای در کشورهای مختلف در ادوار مختلف انقلابی و عروج جنیش های رهائیبخش ملی بوده اند. ایدئولوژی حاکم نظام سرمایه همیشه تلاش کرده که جدائی ناپذیری "دموکراسی" و "بازار آزاد" را به عنوان یک گفتمان مسلط در بین مردم از طریق رسانه های گروهی فرمانبر رواج دهد. این گفتمان با ادعای این که چون بدون "بازار آزاد" امکان دموکراسی وجود ندارد پس "سوسیالیسم دموکراتیک" نیز نمیتواند وجود داشته باشد. در صورتیکه تاریخ نشان میدهد که مردم جهان در نتیجه مبارزات پیگیر توده ای خود توانسته اند به بخشی از آزادی های دموکراتیک، ملی و مدنی خود برسند و بازار نقشی در پیشرفت آنها نداشته است.

3- در برخی از کشورهای مرکز نظام جها نی، پیشرفتها در استقرار دموکراسی حداقل در حیطه های معین و محدود (مثل بهداشت و آموزش رایگان و اجباری برای کودکان و یا حق رای و آزادی در تشکیل حزب و سازمان سیاسی و ...) اساسا منبعث از مبارزات توده ای اقشار مختلف مردم بوده اند و الا نظام سرمایه و اولیگارشی های فرمانبردار آنها هر زما نی که فرصت یافته اند از پیشرفت پروسه تاریخی دموکراسی در کشورهای مرکز جلوگیری کرده و با توسل به نیرنگ و تحریف تاریخ د موکراسی را دم بریده،صوری و فرمایشی و بالاخره اخته و "پنچر" ساخته اند. در کشورهای پیرامونی نظام نیز پدیده دموکراسی تقریبا و عمومأ مجال ظهور و فرصت رشد پیدا نکرده و اگر در بعضی از ان کشورها (مثل ایران در عهد کوتاه دولت مصدق و یا در شیلی در عهد کوتاه سالواتر آلنده) امکان حضور و شکوفایی داشته بلافا صله به فرمان منطق حا کم بر حرکت جهانی سرمایه (امپریالیسم)در نطفه خفه گشته اند.

4- بررسی تاریخ جنبش های اجتماعی و سیاسی به خوبی نشان می دهد که عامل اصلی پیشرفت در عرصه پهناور و بی پایان پروسه دمکراسی همانا جنبش های وسیع توده ای در حیطه های تعبیه و استقرار استراتژیهای رهایی بخش و استقرار سوسیالیسم بوده است. این جنبش ها (و اهرم ها و محمل های متعلق به آنها) در حرکت خود به پیش موفق به اختراع تلفیقی از تئوری و پراتیک گشته اند که شرایط ادغام دمکراسی و توسعه ی اجتماعی را میسر و آماده ساخته است. به نظر نگارنده، این دگرد یسی و ادغام اصیل که به دموکراسی های "نخبگانی" و دم بریده ی منبعث از "بازار آزاد" ارجحیت و برتری دارد، در ازمنه های پیشیین در عصر انقلاب فرانسه (1789) و سپس در عصر کوتاه کمون پاریس (1871)، انقلاب روسیه (1917) و انقلاب چین (1949) رادیکالیزه تر و بالغ گشته و سپس تر در انقلا بات کوبا وویتنام همراه با و (در کنار) جنبش های رهایی بخش سه قاره "عهد باندرنگ" (1975-1955) گسترش یافته و جها نی تر گشته است.

5-اصلاحات بزرگ و فوری منبعث از پیروزی انقلاب اکتبر روسیه (اصلاحات ارضی سرمایه داران و قبول حق تعیین سرنوشت ملی) قدم های مهم و موثر در تئوری و پراتیک در جهت ادغام دمکراسی و توسعه اجتماعی (با چشم اندازهای روشن) بودند. ولی بدون تردید این تلفیق و ادغام با انقلاب 1949 چین و اعلام استقرار دمکراسی توده ای به نقطه عطف تاریخی خود رسید که در برگیرنده ی پیشرفتهای اجتماعی و نیز دمکراتیک در کنار هم (و به موازات هم) بود. در واقع این نقطه عطف آغاز مرحله ای است که درآن بشریت زحمتکش جهان همراه با "روشنفکران ار گانیک"(چالشگران ضد نظام) وارد فاز طولانی گذار و خروج از سرمایه داری واقعا موجود و ورود به جامعه و دوران وسوسیالیسم می گردد که هنوز هم ادامه دارد و در واقع مضمون اصلی تاریخ قرن بیست و یکم یعنی عروج امواج جنبش های سوسیالیستی و رهایی بخش ملی را تشکیل خواهد داد لغو ما لکیت خصوصی بر منابع طبیعی به ویژه زمین و تامین دسترسی همگان به آن محور اصلی انقلاب چین را تشکیل می داد. در چین عهد مائو، ایجاد کمون های توده ی تحت مدیریت تعاونی های دسته جمعی و رشد تولیدات کشاورزی از یک سو و گشایش واحد های کوچک صنعتی " دگردیسی در خدمت رشد کشاوزی و سرویس های عمومی – همگانی (مثل تحصیل رایگان، دسترسی مجانی به کلینیکها و وسایل بهداشتی،ایاب و ذهاب و ...) از سوی دیگر چهار چوبهای اجتماعی بودند که به رشد دمکراتیزه سازی جامعه و مدیریت جنبه های مختلف زندگی اجتماعی و توسعه سوسیالیسم خدمات گرانبهایی کردند.

محدودیتهای تاریخی، ناهنجاریها و عدم انسجام و بالاخره عقب گرد ها و اشتباهات انقلاب دمکراتیک (و توده ای) چین دارای عوامل متعدد و متنوعی است که توسط لین چان در کتاب "دگردیسی سوسیالیسم چین" (انتشارات دانشگاه دیوک، چاپ سال 2006) به طور جامع و نقادانه مورد تحلیل قرار گرفته اند. او در این کتاب از یک "تضاد عینی" صحبت می کند که بالاخره بعد از رشدش در مقابل سه ستون ضروری پروسه ی "گذار طولانی" به سوسیالیسم (استقلال ملی، رشد نیروهای تولیدی و اصل توسعه ی ارزش های برابری و سوسیالیستی) به مانع بزرگی تبدیل گشت. هم در شوروی و هم در چین، لازم و ملزوم (و مکمل) بودن اجتناب ناپذیر دمکراسی و توسعه اجتماعی و اقتصادی (سوسیالیسم) مورد توجه قرار نگرفت و انگاشت "مشی توده ای" (تلقیق تئوری با عمل – اصل از توده ها به توده ها و یا آموختن از توده ها و آموزش توده ها) در چین بعد از مدتی قربانی بوروکراسی حزبی و دولتی گشت.

6- امروز دمکراسی که در نتیجه عملکرد اولیگارشی های حاکم در کشورهای مختلف جهان به مانع بزرگی در مقابل توسعه ی اجتماعی تبدیل گشته و خود عملا دم بریده گشته است، فقط زمانی می تواند دوباره به رشد خود ادامه دهد که تحت مدیریت دمکراسی های نهادینه گشته در خدمت عدالت اجتماعی (با چشم اندازهای سوسیالیستی) قرار گیرد. هم در کشورهای مرکزوهم در کشورهای پیرامونی بدون تلفیق و ادغام آزادیهای دمکراتیک با حرکت جدی به سوی سوسیالیسم نمی توان با موفقیت از سرمایه داری واقعا موجود عبور کرده و وارد "گذار طولانی" در جهت استقرار دنیای سوسیالیستی گشت.

دمکراسی یک دستورالعمل و یا یک پروژه نیست بلکه یک پروسه ی بی پایان تاریخی است که شاید واژه دمکراتیزه شدن بهتر آن را تبیین کند. اگر به دمکراسی به مفهوم وسیله، نسخه و یا یک طرح بنگریم مسلما خود را در دایره و میدان دمکراسی دم بریده و "درمانده" درگیر خواهیم کرد. در این نوع دمکراسی که عملکرد آن در بست در خدمت (واختیار) قوانین حاکم بر "بازار آزاد" نئو لیبرالی است،مردم از مبارزه برای دمکراتیزه ساختن جامعه محروم گشته و لاجرم بعد از سرخوردگی و غوطه ورشدن در یاس یا مجبور به پذیرش را حل "بد" و "بدتر" گشته و یا خود را در زندا نهای متنوع و گوناگون "خانواده ی توهمات" محبوس می سازند

چه باید کرد؟

برای برون رفت از این وضعیت، چالشگران ضد نظام در راس آنها مارکسیستها باید تبلیغ و ترویج آزادیهای دمکراتیک مدنی و ملی را در جامعه ای که عمل و مبارزه می کنند گسترش داده و آنها را متحقق سازند. در حال حاضر در بحبوحه ی تشدید و تعمیق بحران ساختاری راس نظام و اجزایش (از اولیگاریشی های حاکم در کشورهای جی 8 گرفته تا هیئت های حاکمه و کمپرادور در بخش قابل توجهی از کشورهای در بند پیرامونی) چون تحقیقا تکیه گاها یشان را مطلقا در بین توده های مردم بطور فراگیری از دست داده اند، در نتیجه به ریاکاری،فساد مالی، شکنجه، آدم ربایی و اشتعال جنگهای بی پایان و نامحدود روی آورده و برای بهبودی وبقای خود به بسیج عقب مانده ترین و تاریک اندیش ترین اقشار و احساسات "زنگار گرفته ی" الحاق پرستی، تجزیه طلبی، خاک پرستی، امت پرستی های دینی و مذهبی متوسل گشته و به رواج اندیشه های پست مدرنیتی نقش "فرد" و "تلاقی تمدنها" و دیگر تضادهای کاذب در بین مردم پردا خته اند.

واقعیت این است که این نظام در کلیت خود "در بستر مرگ افتاده" و نمی تواند برای مدت طولانی دوام بیاورد. ولی بدون ایجاد یک انترناسیونالیسم کارگری و توده ای در سطح جهانی توسط چالشگران ضد نظام و بدون بسیج قربانیان نظام، مارکسیست ها و دیگر نیروهای ضد نظام نمی توانند به زندگی درمانده، فرتوت و بی ربط این "نظام در بستر مرگ افتاده" خاتمه دهند. این حقیقت را راس نظام و اجزای اصلی امپریالیسم "دسته جمعی سه سره" بخوبی می دانند و بدین علت است که هزینه های سرسام آوری را می پذیرند. آنها در جهانی پر از آشوب و آشفتگی به روند پولاریزاسیون افقی (تجزیه و تقسیم مردم جهان بر اساس تضادهای کاذب و تلاقی های قلابی و اشتعال جنگهای اتنیکی ودینی و مذهبی در اکناف جهان) تشدید بخشیده و چالشگران ضد نظام بویژه مارکسیستها را از حضور و فعالیت در میدان کارزار زحمتکشان جهان محروم ساخته و در نتیجه به زندگی زالو وار خود از طریق رواج بیشتر پولاریزاسیون عمودی (تعمیق شکاف بین فقر وثروت = ادامه ی انباشت سود و ثروت از یک سو و افزایش درصد فقر و نابرابری) ادامه دهند.

يونس پارسا بناب