Monday, April 21, 2014

ساسان دانش

ساسان دانش


@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@
@@@@@@
@@@


*************
**********


وای که پاییز به پایان رسید
و چقدر دوست داشتیم
جوجه‌هایمان را بشماریم
مگر می‌شود برگ‌های پاییزی رنگارنگ را
که جلوه‌ای از زیبایی طبیعت است
یک به یک شمرد
اما می‌توان
آری می‌توان
کودکان کار را
کودکان کارتن خواب را
کودکان بازمانده از مدرسه را
کودکان دستفروش در خیابان را
کودکان سوختانده شده در کلاس را
کودکان تشنه‌ی بلوچستان را
کودکان گرسنه را
کودکان نوزاد را
کودکان زلزله را
کودکان فقر را
!شمرد
یلدا رسید و کودکان را حتا
!نتوانستیم به شماره درآوریم
ای کاش قلب انسان
با برگ‌های پاییز می‌تپید
و با کودکانی که شب را
در راز-واره‌ی چله
و چله را
در تاریکی شب
!پنهان کردند
یلدای کودکان را
نه با صدای بی‌صدا
با کنش‌واره‌ی پرصدا
!!!آیا می‌توان "فرخنده باد" گفت
اشک‌ها را پنهان نباید کرد
اشک‌ها را به گریه
و گریه‌ را به فریاد
و فریاد را به عشق
و عشق را به امید
!باید آراست
آنگاه چله‌ی سال دیگر را
با همه‌ی کودکان
چلچراغی پر فروغ
خواهیم ساخت
و در کوچه‌ها و خیابان‌ها
بی‌ بغض در گلوی کودکان
!جشنی بزرگ برپا خواهیم کرد

ساسان دانش
 بیست و یکم دسامبر 2018
سی ام آذر ماه 1397

*******


گفتگوی انسان با خوشبختی در شام یلدا؛

در حالیکه انار را با عشق دانه‌دانه می‌کرد با کودکان نیز سخن می‌گفت: چین و چروک رخسارها نشانه‌ی خندیدن زیاد در زندگی است! گیسوان خاکستری و سفید، فرآیند رنج از نگرانی است، نگرانی از دوستان، نگرانی از مادران و پدران، نگرانی از فرزندان و نگرانی از سرنوشت جامعه و آدمیان! اما زخم‌ها و دردها و رنج‌ها در این جهان وارونه، نشانه‌ی زندگی کردن در ژرفای روابط اجتماعی و احساس مسئولیت انسان است!
در این میان "خوشبختی" با یک سبد انار بر دوش و یک هندوانه در دست وارد شد و با خوش‌رویی و صدایی رسا پرسید:
پس من چیستم؟
کودکان سراسیمه و کنجکاوانه گوش می‌کردند...
:پاسخ انسان به خوشبختی این بود
تو چیزی یا کالایی نیستی که بتوان تو را به دست آورد، تو پدیده‌ای هستی که به ژرفای اندیشیدن و چگونه با رنج انسان همراه شدن و با شادی انسان شادمان شدن بستگی دارد!
:خوشبختی با ریشخند گفت
پس برای "خوشبختی انسان" اندیشه کن و بدان که اندیشه‌ورزی دشوارترین کارهاست و با رنج انسان همساز شو و با شادی انسان هم‌آواز شو و آنقدر ادامه بده تا من آفریده شوم!
:انسان با تبسمی مهرآمیز پاسخ داد
آفرینش تو نیازمند کوشش و چالش همگان است! زندگی را با "اندیشه" آلایش دادن و با "رنج" همزیستی کردن و "شادی" را دریافتن، راه پر فراز و فرودی است که آغاز شده است. من نیز مبارزه را پیرایش زندگی و زندگی را زیور مبارزه می‌کنم و تا رهایی انسان از پای نخواهم نشست! چراکه "خوشبختی" جلوه‌ی زیبای ناپایدار انسان و "رهایی" گوهر ماندگار و پایدار انسان است. اما هر جشنی جلوه‌ای از خوشبختی است که اگر بر چلچراغ آن بنگریم و خویشتن خویش را از روزمرگی آزاد کنیم، رهایی و خوشبختی را حس خواهیم کرد و شب یلدا، جشن رازآلودی است میان خوشبختی و رهایی! جشنی که در پایان سرد پاییز می‌تواند آغازگر چیرگی بر تیرگی‌ها باشد! جشنی که میوه‌های سرخ‌فامش چله‌نشینان را میهمان زایش پرفروغ و زیبای زندگی شورانگیز می‌کند! جشنی که سفر گردش گیتی را در سفره‌ی چله می‌نشاند و هستی اجتماعی خویش را با جشن و پایکوبی می‌گذراند! جشنی که رازهای رهایی را می‌گشاید و در پندارها می‌نشاند تا تماشاگر کردار نوین خویش باشد
چشمان کودکان در دانه‌های یاقوت‌وار انار ارغوانی خیره مانده بود و با احساسی خوشایند در لابلای این گفتگوها غرق شده بودند.... آنها با صدای آرام به تنیدگی رنج و شادی اندیشه می‌کردند تا خودشان را در واقعیت‌های زندگی بیابند و در جستجوی !رهایی، نقشه‌‌هایی در کاسه‌ی سر می‌پروراندند تا جشن را، یلدا را، زندگی را و خوشبختی را دریابند
!شب چله بر همگان و چله‌نشینان خجسته باد
ساسان دانش
21 دسامبر 2018
30 آذر ماه 1397

*******


بیست و یکم آذر، زاد روز احمد شاملو گرامی باد

فراز و فرودهای زندگی شاملو، به تنهایی موجی در امواج کشاکش اقیانوس انسان در جهان است. احمد شاملو در شعر و ادبیات و فرهنگ کوچه، آنچنان درخشید که در ژرفای واژه‌ها غواصی کرد و گاهی در آفرینش واژه "زبان" را با "فرهنگ" و "فرهنگ" را با "زندگی" و "زندگی" را با "مبارزه" و "مبارزه" را با "عشق" در هم ‌تنید، اما درخشندگی شاملو، آنگاه گرمابخشی خود را به اندرون آدمی تاباند که هرگز با قدرت کنار نیامد. روزگاری نه چندان دور، شاملو گفته بود:

روزى دوباره كبوترهايمان را
پيدا خواهيم كرد
و مهربانى دست زيبايى را
خواهد گرفت
روزى كه كمترين سرود بوسه است

باید گفت و حتا با صدای بلند گفت که شاملو جان، هم‌اینک نیستی تا صدایت آوای سازواره‌ی کودکان کار و کودکان خیابان باشد و شعرت در آینه بتابد و نه تنها آیدا، بلکه هزاران دختر خیابان انقلاب، خنجری بر نظام حاکم باشد و واژه‌هایت، واقعیت را چنان عریان کند که قدرت را بی‌اثر کند! اما احمد جان هنوز در جستجوی کبوترهایمان، دست مهربانی را درازتر کرده‌ایم تا زیبایی را بیابد و بوسه را بوسه‌های باصدا و بوسه‌های بی‌صدا را با لب‌هایمان آشتی داده‌ایم تا سرودی شود و "هنوز" را چشم به راهیم تا کمترین سرود، سرود آهنگین زندگی و کوچکترین بوسه، عشق آدمی را فریاد کند
ساسان دانش
12 دسامبر 2018
21 آذر 1397

************

رویای داشتن یک توپ ساده برای کودکان
آیا آرزوی بزرگی است؟

چهل سال فقر، چهل سال تبعیض، چهل سال نابرابری، چهل سال بی‌حقوقی، چهل سال ستمگری، چهل سال شکنجه و اعدام، چهل سال گرانی، چهل سال ستم بر زنان، چهل سال ستم بر زنان و مردان آزاده، چهل سال ستم بر فروشندگان نیروی کار، چهل سال ستم دوچندان بر کودکان و چهل سال چپاول منابع طبیعی و انسانی، توسط جمهوری اسلامی ایران که هر صدایی را سرکوب عریان می‌کند و زندگی پر رنگ و لعاب و اشرافی خود را بی‌شرمانه، سهم خود از سفره‌ی انقلاب می‌خوانند
سهم کودکان برای بازی، آیا قوطی پلاستیک آب است؟ سهم کودکان، آیا خوابیدن در خیابان‌های سرد است! سهم کودکان، آیا کار در آلودگی‌های زباله‌ها و کوره‌پزخانه‌های این سرزمین است؟ سهم کودکان، آیا گل‌فروشی و دست فروشی در چهارراه‌هاست؟... نیمکت‌های مدرسه‌‌های سراسر ایران حتا از دوری کودکان اندوه‌گین و فرسوده و رنجورند
آری اینجا ایران است! ایران پس از خمینی اینگونه است! اینجا شهرها و روستاهای سیستان و بلوچستان است! اینجا فقط گوشه‌ای کوچک از ایران است که زیر چکمه‌های سرمایه در حال نابود شدن است! گستردگی فقر موجب شده است که کودکان از داشتن حتا یک توپ ساده محروم باشند!
بیاییم به فردایی باور داشته باشیم که کودکان، حق بازی کردن و رفتن به مدرسه داشته باشند! به فردایی زیبا باور داشته باشیم که با تلاش دوباره‌ی زنان و مردان، روابط شایسته‌ی اجتماعی را برپا کنیم! به فردایی که.... پس از شب و شب‌های تیره و تار با همبستگی و عشق خواهد آمد
ساسان دانش
 چهاردهم  دسامبر 2018
بیست و سوم آذر   1397


^^^^^^^^^^^^^^^

بیست و یکم آذر، زاد روز احمد شاملو گرامی باد!

فراز و فرودهای زندگی شاملو، به تنهایی موجی در امواج کشاکش اقیانوس انسان در جهان است. احمد شاملو در شعر و ادبیات و فرهنگ کوچه، آنچنان درخشید که در ژرفای واژه‌ها غواصی کرد و گاهی در آفرینش واژه "زبان" را با "فرهنگ" و "فرهنگ" را با "زندگی" و "زندگی" را با "مبارزه" و "مبارزه" را با "عشق" در هم ‌تنید، اما درخشندگی شاملو، آنگاه گرمابخشی خود را به اندرون آدمی تاباند که هرگز با قدرت کنار نیامد. روزگاری نه چندان دور، شاملو گفته بود:

روزى دوباره كبوترهايمان را
پيدا خواهيم كرد
و مهربانى دست زيبايى را
خواهد گرفت
روزى كه كمترين سرود بوسه است

باید گفت و حتا با صدای بلند گفت که شاملو جان، هم‌اینک نیستی تا صدایت آوای سازواره‌ی کودکان کار و کودکان خیابان باشد و شعرت در آینه بتابد و نه تنها آیدا، بلکه هزاران دختر خیابان انقلاب، خنجری بر نظام حاکم باشد و واژه‌هایت، واقعیت را چنان عریان کند که قدرت را بی‌اثر کند! اما احمد جان هنوز در جستجوی کبوترهایمان، دست مهربانی را درازتر کرده‌ایم تا زیبایی را بیابد و بوسه را بوسه‌های باصدا و بوسه‌های بی‌صدا را با لب‌هایمان آشتی داده‌ایم تا سرودی شود و "هنوز" را چشم به راهیم تا کمترین سرود، سرود آهنگین زندگی و کوچکترین بوسه، عشق آدمی را فریاد کند.
ساسان دانش
12 دسامبر 2018
21 آذر 1397


رویای داشتن یک توپ ساده برای کودکان،
آیا آرزوی بزرگی است؟!

چهل سال فقر، چهل سال تبعیض، چهل سال نابرابری، چهل سال بی‌حقوقی، چهل سال ستمگری، چهل سال شکنجه و اعدام، چهل سال گرانی، چهل سال ستم بر زنان، چهل سال ستم بر زنان و مردان آزاده، چهل سال ستم بر فروشندگان نیروی کار، چهل سال ستم دوچندان بر کودکان و چهل سال چپاول منابع طبیعی و انسانی، توسط جمهوری اسلامی ایران که هر صدایی را سرکوب عریان می‌کند و زندگی پر رنگ و لعاب و اشرافی خود را بی‌شرمانه، سهم خود از سفره‌ی انقلاب می‌خوانند!!!
سهم کودکان برای بازی، آیا قوطی پلاستیک آب است؟ سهم کودکان، آیا خوابیدن در خیابان‌های سرد است! سهم کودکان، آیا کار در آلودگی‌های زباله‌ها و کوره‌پزخانه‌های این سرزمین است؟ سهم کودکان، آیا گل‌فروشی و دست فروشی در چهارراه‌هاست؟... نیمکت‌های مدرسه‌‌های سراسر ایران حتا از دوری کودکان اندوه‌گین و فرسوده و رنجورند!
آری اینجا ایران است! ایران پس از خمینی اینگونه است! اینجا شهرها و روستاهای سیستان و بلوچستان است! اینجا فقط گوشه‌ای کوچک از ایران است که زیر چکمه‌های سرمایه در حال نابود شدن است! گستردگی فقر موجب شده است که کودکان از داشتن حتا یک توپ ساده محروم باشند!
بیاییم به فردایی باور داشته باشیم که کودکان، حق بازی کردن و رفتن به مدرسه داشته باشند! به فردایی زیبا باور داشته باشیم که با تلاش دوباره‌ی زنان و مردان، روابط شایسته‌ی اجتماعی را برپا کنیم! به فردایی که.... پس از شب و شب‌های تیره و تار با همبستگی و عشق خواهد آمد...
ساسان دانش
14 دسامبر 2018
23 آذر 1397

********************



به بهانه‌ی روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان؛

در آستانه‌ی روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، نخستین اسکناس عمودی با تصویر یک زن رنگین پوست وارد چرخه‌ی مالی دلار کشور کانادا شد. پس از دو سال بحث و کشمکش‌های فراوان در سیستم اداری و بانکی کشور کانادا تصویر "ویولا دزموند" که قربانی تبعیض شده بود، سرانجام بر روی اسکناس‌های 10 دلاری رایج در کشور کانادا در نوامبر 2018 نقش بست.
"ویولا دزموند"، زن آزادمنش رنگین پوستی بود که به خاطر نشستن بر روی صندلی‌های مخصوص سفید پوستان در سالن تئاتر در سال 1946 شهرت یافت که پیرو آن بازداشت شد! اما روند دادرسی و دادگاه و دفاع جانانه‌ی "ویولا دزموند" از جایگاه زنان در جامعه‌ی کانادا، منجر به پیروزی وی شد و این پیروزی، تاثیر بسزایی در نگرش اهالی کانادا نسبت به حقوق زنان گذاشت. هرچند 72 سال طول کشید تا جامعه‌ی کانادا، به ویژه ساختار اقتصادی اجتماعی و سیستم اداری و بانکی کانادا‌ کنش او را به رسمیت بشناسد، اما تصویب تصویر او روی اسکناس‌های 10 دلاری در آستانه‌ی روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، تحسین برانگیز است، چراکه مبارزه‌ی پیگیر زنان، نظام‌های سرمایه‌داری کلاسیک را حتا به عقب‌نشینی وادار می‌کند.
این رخداد، در حالی انجام می‌گیرد که زنان در ایران، به خاطر پشتیبانی از حقوق کودکان کار و کودکان خیابان، روز و شب خویش را در پشت میله‌های مخوف زندان‌های جمهوری اسلامی می‌گذرانند! دختران خیابان انقلاب به خاطر مبارزه علیه حجاب اجباری، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان را به دور از خانواده و جامعه باید در زندان باشند! رفتار خشونت‌بار مسئولان زندان نیز ادامه‌ی خشونت‌های حکومتی در جامعه است. از هاشورهای ستم و ستمگری بی‌شمار نظام جمهوری اسلامی اگر بگذریم، اما تبعیض و نابرابری حقوق زنان در قانون و دستمزد و سیستم قضایی از یک سو و از سوی دیگر تفکیک جنسیتی، کودک همسری، پوشش اجباری و... خشونت‌های نهادینه شده‌ی آشکار حکومتی است.
پس از خیزش سراسری دی ماه 1396، زنان ایران خیز برداشته‌اند تا با ستمگری و ستم‌پذیری مبارزه‌ای جانانه کنند. افزون براینکه، زنان کشور ایران شکوفاتر از پیش با شجاعتی بی‌مانند در برابر خشونت‌های جمهوری اسلامی ایستادگی می‌کنند، آوازه‌ی دختران خیابان انقلاب، جهانی شده است و ورق‌های رسانه‌های بین‌المللی پر از اخبار جنبش زنان ایران است. هراس و وحشت حکومتیان نیز موجب شد که با دستپاچگی به بازداشت آزادیخواهان و مبارزان اقدام کنند. در نتیجه، تنها راه پیروزی زنان، همبستگی همه‌ی کنشگران اجتماعی با خواست به حق زنان است، از کارگران گرفته تا معلمان، از دانشجویان گرفته تا عناصر مترقی وظیفه‌ و مسئولیت اجتماعی دارند تا با مبارزات زنان به ویژه علیه حجاب اجباری و ترویج آزادی پوشش همصدا شوند.
زنان در اوج شادی یا در اوج اندوه و غم، این توانایی را دارند که تفکر کنند و فرآیند آن اندیشه‌ی تنیده بر شادی یا غم، لبخندی است که به جهان هدیه می‌کنند، مهم نیست که آن لبخندها و تبسم‌ها تلخ باشد یا شیرین! مهم این است که لبخند زنان سرشار از زندگی است. به همین خاطر، آینده را می‌توان دید، آینده نمی‌تواند بی‌رمق‌تر از اکنون باشد، چراکه صدای اعتراض کارگران، کارخانه‌ها را و صدای زنان، کف خیابان‌ها را پرطنین کرده است، طنینی گوشنواز و دل‌انگیز و آوایی پرشور و پرطراوت که بوی رهایی می‌دهد. سیمون دوبوار گفته است: "زیرکانه‌ترین راه برای تسلط بر هر جامعه‌ای، تحقیر و محدود کردن زنان آن جامعه است. زیرا زنان اسیر، هرگز نخواهند توانست انسان‌هایی آگاه و آزادیخواه پرورش دهند."
در نتیجه، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، چهارم آذر ماه برابر با 25 نوامبر را گرامی می‌داریم و به موازات آن، اراده‌مند و توانمند با خشونت علیه زنان در همه‌ی عرصه‌ها بیش از پیش گام برمی‌‌داریم.
ساسان دانش
24 نوامبر 2018
سوم آذر ماه 1397


**********************


اعتراض کارگران نیشکر هفت‌تپه و تسخیر خیابان‌های شهر شوش

تا کنون سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و کارگران فولاد اهواز از خواست‌های کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه پشتیبانی کرده‌اند، اما مبارزه‌ی متحد کارگران هفت‌تپه، نیاز به پشتیبانی از سوی کارگران، معلمان و فرودستان سراسر کشور دارد تا کارگران هفت‌تپه خواست خود را ارتقا دهند.
امروز پنجشنبه 24 آبان ماه 1397، کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه به همراه خانواده‌های خویش برای سومین روز پشت سرهم در مقابل فرمانداری شهر شوش تجمع کردند. کارگران هفت‌تپه امروز نیز در خیابان‌های شهر شوش راه‌پیمایی کردند. یازده روز است که کارگران نیشکر هفت تپه اعتصاب کرده‌اند و خواهان پرداخت حقوق های معوق خود هستند و همچنین خواستار این هستتد که اداره‌ی شرکت توسط بخش خصوصی به پایان برسد. هرچند که کارگران می‌دانند دولت نیز کارفرمای بزرگ استثمارگر است، اما اگر کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌تپه، مدیریت کارخانه و کنترل تولید را خودشان به عهده بگیرند، به پیروزی نزدیک خواهند شد

ساسان دانش

*********


.سخنرانی اثرگذار زن کارگر که در اعتصاب کارگران هفت‌تپه حضوری فعال دارد
در نهمین روز اعتصاب زنان و مردان کارگر متحد هفت‌تپه، صدای مجتمع کارخانه‌های هفت‌تپه و شهر کوچک شوش، گوش جهانیان را ناچار کرد که واقعیت‌ها و ناهنجاری‌های نظام سرمایه را بشنوند و بدانند که کارگران به ویژه زنان، در سایه روشن‌های اعتصاب و اعتراضگری، اینگونه آگاه و شکوفا می‌شوند. فرارویش زنان و کارگران اما، آن روزی نمایان خواهد شد که کارگران، مدیریت تولید و کنترل کارخانه را خودشان در دست گیرند و پیشرفت و پیروزی آنها موجب خواهد شد که فرودستان جامعه گامی بزرگ به سوی اجتماعی شدن "اعتراض" بردارند. زنان و کارگران ایران خیز برداشته‌اند تا با تشکل‌های مستقل خویش، نمایندگان سرمایه را به عقب برانند، تداوم این اعتصاب‌های هدفمند و همایش‌های پرشور منجر به پیوستن هم‌سرنوشت‌هایی چون فروشندگان نیروی کار و سرانجام به سراسری شدن تشکل‌ها دامن خواهد زد.
هر روز که می‌گذرد کارگران، زنان، دانشجویان و همه‌ی کنشگران، مسئولیت اجتماعی خویش را در تشکل‌یابی و اتحاد نمایان می‌سازند و تا تحقق پیروزی به مبارزه‌ با نظم موجود ادامه خواهند داد

ساسان دانش

14 نوامبر 2018
23 آبان 1397

***************


:انیمیشن کوتاه
"مردی كه درخت می‌كاشت"
The Man Who Planted Trees
محصول کانادا، سال 1987
نویسنده: ژان جیونو
کارگردان: فردریک بک
برنده‌ی اسکار بهترین انیمیشن کوتاه 1988
برنده‌ی نخل طلا در سال 1987
با رتبه‌ی 44 در لیست پنجاه انیمیشن برتر جهان

داستان از سال 1910 آغاز می‌شود که یک نوجوان تصمیم می‌گیرد پياده به منطقه‌ی "پروونس" فرانسه برود. پس از چندين روز پياده‌روی خود را در بيابانی بی‌آب و علف می‌یابد و ذخيره‌ی آب او تمام می‌شود. در اين اوضاع نه چندان مناسب به چوپان ميانسالی برخورد می‌كند و چوپان او را نجات می‌دهد. نوجوان شب را در خانه‌ی چوپان كم‌حرف اما باصفا سپری می‌كند و درمی‌یابد كه نام او "الزيارد بوفير" است. مردی كه همسرش و تنها فرزندش را در حادثه‌ای از دست داده است و اكنون تنهای تنها در آن منطقه با چند گوسفند زندگی می‌كند و تنها هدف او آباد كردن زمين‌های باير آنجاست. او هر روز راهی صحرا شده و هنگامی که گوسفندان به چرا مشغولند، او نیز درخت بلوط و یا هر گیاهی که در دسترس بود می‌كارد.
با آغاز جنگ جهانی اول، آن نوجوان که اینک جوان شده بود به جبهه‌ی جنگ می‌رود و پس از پایان جنگ که جان سالم به دربرده بود، بار ديگر به ديدن "الزيارد بوفير" رهسپار می‌شود و ناگهان به جای بيابان خشک و بی‌آب و علف با منظره‌ای زیبا پر از گیاهان رنگارنگ و انبوهی از درختان بلوط روبرو می‌شود...!
انیمیشن "مردی که درخت می‌کاشت" نشان می‌دهد که هستی انسان مجموعه‌ای از تلاش در میان امکانات از یک سو و از سوی دیگر محدویت‌هاست که می‌تواند در اوج رنج و اندوه، زندگی نوینی را بیافریند. آن مرد در سوگ همسر و فرزندش، در ژرفای افسردگی به کاشت گیاه و درخت روی آورد و نه تنها زندگی خویش را یافت، بلکه منطقه‌ی "پروونس" بایر را به یکی از زیباترین مناطق فرانسه تبدیل کرد. آن مرد ثابت کرد که می‌توان در رنج بی‌شمار غوطه‌ور شد، اما با این جهان زندگی کرد! می‌توان در غمی جانسوز سوخت، اما به زیبایی‌ها و شادابی سبزه‌ها امید داشت! می‌توان رویش جوانه‌های اندوه را در اندرون خویش دید، اما با اندیشیدن به رویش گیاهان و درختان زندگی را طراوت بخشید! می‌توان سکوت سرشار از سوگ را با هیاهوی شادی آیندگان معنا کرد! هم‌اینک اما، هزاران هزار فرانسوی به خاطر گیاهان چشم‌نواز و درختان بلوط به منطقه‌ی "پروونس" سفر می‌کنند تا از زیبایی‌های آنجا لذت ببرند و هزاران خانوار در آنجا زندگی می‌کنند. افزون براین، "پروونس" یکی از مناطق مهم گردشگری در فرانسه محسوب می‌شود.
ساسان دانش
7 نوامبر 2018
16 آبان 1397

در سال 1994، پنجاه انیمیشن برتر جهان که از 1000 هنرمند و کارشناس، نظرسنجی شد، "مردی که درخت می‌کاشت" در ردیف 44 این لیست قرار گرفت.
جوایز:
1988: برنده‌ی جایزه‌ی اسکار بهترین انیمیشن کوتاه
1987: برنده‌ی جایزه‌ی بزرگ فستیوال بین‌المللی انیمیشن Annecy در فرانسه
1988: برنده‌ی جایزه‌ی بزرگ فستیوال بین‌المللی انیمیشن در اتاوا
1987: برنده‌ی جایزه‌ی Special Award در فستیوال Prix Italia ويچنزا در ايتاليا

*********************
**************

پیشکش به همه‌ی انسان‌هایی که انسانی زندگی می‌کنند و چه بی‌دریغ لبخندی مهرآمیز بر لب دارند
*****

همگان می‌دانند که خیزش اجتماعی دی ماه سال گذشته در بیش از یکصد شهر کشور، اعتراض به فقر و گرانی و بیکاری و تبعیض در جای جای کشور ایران بود. اعتراض‌های دی ماه هرگز فروکش نخواهد کرد، چرا که اعتصاب‌ها، کنش دختران خیابان انقلاب و هزاران اعتراض همچنان ادامه دارد، در چنین شرایطی که قدرت خرید به شدت کاهش یافته است و حکومت نیز به دستمزدهای فروشندگان نیروی کار و بازنشستگان هجوم آورده، حتا از کودکان نیز برای ارزان خریدن نیروی کار سواستفاده‌ی وحشتناک می‌کند، بودجه‌ی نهادهای مذهبی که انگل‌وار تار و پود جامعه را با بی‌شرمی و گستاخی می‌بلعند، اعلام شد. پیرو اخبار مستند، بودجه‌ی سال جاری نهادهای مذهبی:

480 میلیارد تومان، کمیته امداد امام،
118 میلیارد تومان، بنیاد شهید،
134 میلیارد تومان، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، 
430 میلیارد تومان، سازمان تبلیغات اسلامی،
305 میلیارد تومان، جامعه‌المصطفی العالمیه،
896 میلیارد تومان، مرکز خدمات حوزه‌های علمیه،
110 میلیارد تومان، بنیاد مسکن انقلاب اسلامی،

**********

بد نیست نظر ژان پل سارتر را در مورد دین بخوانیم و بیاموزیم:

دین چیست؟
برخى فکر می‌کنند دین اعتقادات مردم است، در حالیکه اینطور نیست! دین یک صنعت است. صاحبى دارد، به نفع عده‌اى است و باعث ثروت مادى و قدرت سیاسى طیف معینى در جامعه می‌شود و به یک حاکمیت سیاسى و طبقاتى در جامعه خدمت می‌کند. مذهب، صنعتى است که میلیاردها دلار پول در آن جابجا می‌شود. هزینه‌ی تبلیغاتش توسط این پول‌ها پرداخت می‌شود. این پول‌ها را با کلاهبردارى و اخّاذى از جیب مردم بیرون می‌کشند. این پول‌ها را از طریق دولت از جیب مردم درمی‌آورند. این یک دستگاه نشر اکاذیب است. دروغ تحویل مردم می‌دهند. مردم را می‌ترسانند. مردم را در این دنیا از خشونت می‌ترسانند و در آن دنیا از عقوبت. این درست مثل مافیاست!
نهاد مذهبى، چه مسیحیت باشد، چه اسلام چه یهودیت، پیش از اینکه مجموعه‌اى از باورهاى اجتماعى باشد، یک ساختمان و عمارت بزرگ اجتماعى است که افزون بر مالیات، بودجه می‌گیرد، حقوق می‌گیرد و خرج بقای خود و حاکمیت خودش می‌کند.
دین شراب ناب نیست، اتانول است که مستی می‌دهد، اما به قیمت کوری جامعه!
ژان پل سارتر

************



بیست و یکم آبان، زادروز پدر شعر امروز در زبان فارسی است.
نیما یوشیج در منطقه‌ای به نام یوش در نزدیکی کوه البرز از توابع نور استان مازندران چشم بر جهان گشود.
تاثیر او بر شعر امروز زبانزد هر فارسی زبانی است که ادب و ادبیات را در چارچوب توسعه‌ی انسانی تعریف می‌کند. نیما افزون بر آفرینش شعر، واژه‌ها را آنچنان عریان کرد که بتوان در زندگی انسان‌ها جاری ساخت. در واقع او شعر و ادبیات را که ویژه‌ی برخی نخبگان بود با همه‌ی انسان‌ها آشتی داد و با کار سترگی که کرد، انسان و ادبیات را با یک جهش بزرگ به بستری برای رشد اندیشه و خردورزی آماده کرد. خردی که سراسر کامیابی انسان‌ها و گشایش‌گر نیازمندی‌های اندرون انسان بود و هر که به آن ویژگی برتر پیراسته شد با شکیبایی و عشق به اندیشه‌ورزان پیوست. به راستی که نیما یوشیج، سزاوار زیبایی‌های زندگی و شایان ارجمندی و بزرگواری است.
یادش همواره گرامی باد
.
ساسان دانش


************


دو نوازی "ترمین" و "عود"
ترمین، ساز منحصر به فردی است که بدون لمس شدن نواخته می‌شود.
زمانی که ترمین روشن می‌شود، یک میدان مغناطیسی اطراف ساز را فرا می‌گیرد و زمانی که دست نوازنده به این میدان وارد می‌شود، تغییرهایی در فرکانس و حجم صدا ایجاد می‌شود. دو آنتن از بدنه‌ی ترمین خارج شده‌اند که یکی کنترل‌کننده‌ی بلندی و فرکانس صدا و دیگری کنترل‌کننده‌ی حجم و مقدار آن است. زمانی که دست نوازنده به سمت آنتن عمودی حرکت می‌کند، صدا بلندتر می‌شود و نزدیک کردن دست به آنتن افقی، صدایی با حجم ملایم‌تر از آن شنیده می‌شود. از آنجایی که هیچ تماس فیزیکی بین ساز و نوازنده وجود ندارد، نواختن ترمین به مهارت بالا و گوش موسیقی عالی نیاز دارد.
صدا نیز توسط نوسان دوگانه‌ی ساز به وجود می‌آید که با هم به ارتعاش در می‌آیند. یکی از نوسان سازها در فرکانسی با طیف بالا برای شنوایی انسان عمل می‌کند و فرکانس‌های نوسان دیگر با ورود دست به میدان مغناطیسی تغییر می‌کند. ضرباهنگ فرکانس که تفاوت میان فرکانس‌های دوگانه‌ی نوسان ساز است، صدایی است که می‌شنویم.
‌ ترمین به زبان روسی: Терменво́кс
ترمین در سال 1919 توسط "لئون ترمین" فیزیکدان روسی اختراع شد


*************



!!!صدای پای فاشیسم در برزیل به واقعیت پیوست

در حالیکه بحران ساختاری نظام سرمایه‌داری، جهان را فراگرفته است و کاهش دستمزدها در جای جای این کره‌ی خاکی بیداد می‌کند و قدرت خرید فرودستان نیز روز به روز کاهش می‌یابد، نگرش‌های فاشیستی به فعالیت موزیانه‌ی خود افزوده‌اند و در قالب احزاب و تشکل‌های راست‌گرا پا به میدان تسخیر پست‌های سیاسی.گذاشته‌اند
پراکندگی چپ در جهان به طور کلی از یک سو و از سوی دیگر به خاطر نبود تشکل‌های کارگری در کشورها و حتا نبود تشکل بین‌المللی مستقل کارگران، موجب شده است که راست‌های افراطی به مسئولیت‌های قانون گذاری و حتا اجرایی برخی کشورها حمله کنند! در کشورهای فرانسه، هلند، دانمارک و برخی کشورهای اروپایی، راست افراطی تا آنجا پیش رفت که به مرحله‌ی دوم انتخابات ریاست جمهوری نیز رسید، هم‌اینک اما در کشورهای پیرامونی مثل ایران، ترکیه، افغانستان و برخی کشورهای آسیای جنوب شرقی و خاورمیانه، سال‌هاست با نگرش فاشیستی، نظام سرمایه‌داری جهان را نمایندگی می‌کنند و هیچیک از کشورهای مدعی توسعه‌ی انسانی به مسائل و ناهمگونی‌های آن کشورها نمی‌پردازد، افکار عمومی جهان نیز با افسار رسانه‌های وابسته به حکومت‌ها کنترل می‌شود و از اعتراض‌های دهه‌ی 60 و 70 خبری نیست! نظریه‌پردازان سرمایه نیز با حمله‌ی وحشیانه به نیروی کار تلاش می‌کنند تا بحران ساختاری کنونی را کاهش دهند و نظم موجود در راستای منافع نظام سرمایه‌داری اندکی با تنش اما پیش می‌رود چرا که سود سرمایه‌ی جهانی را حلقه‌های زنجیره‌ی سرمایه در کشورهای پیرامونی و کشورهای درحال توسعه به خوبی تامین می‌شود
یکی از کشورهای در حال توسعه و تا گریبان بدهکار، کشور برزیل است که در کشاکش مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری، راست‌های افراطی با بیش از 55 درصد رای در مرحله‌ی دوم بر کاندید چپ‌گرای برزیل پیروز شدند! هرچند این خبر، نه تنها برای کارگران آمریکای لاتین، بلکه برای فروشندگان نیروی کار در همه جای جهان ناگوار است، اما بد نیست تا اندکی به نگرش‌"ژایر بولسونارو"، رئیس جمهور راست‌گرا و فاشیست بیاندازیم تا بدانیم جهان به کدام سو می‌رود؟
پیشاپیش بهتر است بدانیم که برخی بانک‌های جهانی‌ ازجمله دئوچه بانک که یک بانک معروف آلمانی است، تمام قد از "ژایر بولسونارو" در همه‌ی مراحل مبارزه‌ی انتخاباتی از وی پشتیبانی کرد! دوم اینکه پس از اعلام نتایج انتخابات، "ژایر بولسونارو" در تلویزیون ظاهر شد و با میلیون‌ها برزیلی سخن گفت، نخستین جمله‌ی وی این بود:
"اول از همه می‌خواهم خدا را شکر کنم. این قول یک حزب یا سخنی از طرف یک شخص نیست. این سوگندی است که در محضر خداوند بیان می‌شود"
ایشان از یکم ماه ژانویه 2019 به طور رسمی به تخت ریاست جمهوری تکیه خواهد داد، اما "از خدا شاکر بودن" و "سوگند خوردن در محضر خداوند" رفتار همیشگی حکومت‌های خودکامه است که یکی از بارزترین آنها جمهوری اسلامی در ایران است و برای زنان و مردان، به ویژه کارگران و فرودستان اینگونه سخن گفتن تازگی ندارد! اما بد نیست با برخی از مواضع بی‌شرمانه و گستاخانه‌ی "ژایر بولسونارو" رئیس جمهور جدید برزیل آشنا شویم:
1- وی بیان کرده است که طرفداران سرخ برزیل را ترک کنند
2- مواضع زن‌ستیزی او زبانزد همه‌ی اهالی آمریکای لاتین شده است، چونکه در همه‌ی سخنرانی‌هایش زنان را تحقیر و تمسخر کرده است
3- ایشان به طور شفاف گفته است: "هرگز به زنان و مردان حقوق برابر پرداخت نخواهم کرد."
4- وی رنگین‌پوستان و دیگر اهالی آمریکای لاتین را در برزیل تحقیر کرده و گفته است: "از رنگین‌پوستان کاری برنمی‌آید، حتا به درد تولید مثل هم نمی‌خورند."
5- او به طور شفاف گفته است که در برابر مخالفان خویش، موافق زندان و شکنجه و تیرباران و اعدام است
6- او در مراسمی در شهر ریودژانیرو در برابر صدها هزار نفر گفت: "بزرگترین ضعف من این است که پس از داشتن چهار پسر، پنجمین فرزندم دختر شد."
7- وی اعلام کرد که از روابط با دیگر کشورهای آمریکای لاتین دست خواهد کشید و روابط مستحکم‌تری را با کشورهای ایالات متحده‌ی آمریکا، ایتالیا، آلمان و اسرائیل برقرار خواهد کرد
8- وی قول داده است که سیستم آموزشی و دروس مدارس را تغییر و نظام آموزشی را کالایی خواهد کرد
9- ایشان با افتخار گفته است که قوانین سختگیرانه‌تری را در مورد سقط جنین به اجرا خواهد گذاشت
10- وی اعلام کرده است که با هم‌جنس‌گرایی به هر شکل آن مخالف است و ریشه‌ی آنها را در برزیل خواهد سوزاند!
با اندکی توجه به این 10 مورد، می‌توان پی برد که این جمله‌ها برای ما چقدر آشناست و حکومت جمهوری اسلامی، همه‌ی این موارد را در کشور ایران در چهل سال گذشته اجرا کرده است. هرچند دقایقی پس از پیروزی "ژایر بولسونارو" نهادهای پشتیبان حقوق بشری بین‌المللی به وی انتقاد کردند، اما رشد منفی اقتصاد و رکود بی‌سابقه در عرصه‌ها‌ی صنعت و تجارت و کشاورزی در کل کشور برزیل از یک سو و از سوی دیگر ناکارآمدی چپ موجود در برزیل موجب شد که یک فاشیست راست‌گرا از صندوق‌های رای بیرون بیاید. اما باید یادآوری کرد که از آغاز سال 2019، فرودستان برزیل به ویژه زنان و رنگین‌پوستان روزگار دشوارتری خواهند داشت و چنانچه چپ به معنای مخالفان راستین نظم موجود در جهان نتوانند به این مشکلات به شکل متشکل و هم‌صدا بپردازند، می‌توان ظهور راست‌گرایان را در دیگر کشورهای آمریکای لاتین و اروپایی نیز از همین امروز پیش‌بینی کرد
ساسان دانش
 بیست و نهم اکتبر 2018
 هفتم آبان 1397

*******************************



وقتی سکوت معنادار جامعه و عناصر مسئولیت‌پذیر، اجتماعی شود و وقتی دم و بازدم خودخواسته‌ی آدم‌ها در بستری از آلودگی و جنایت‌های فیزیکی و روانی و تحقیر گسترش یابد، تلاش باید کرد تا این "نفس‌ها" اجتماعی شود. شاید دشوار باشد، اما می‌توان با ترویج روابط انسانی در جامعه و شرایطی برای انگیزه‌ی اعتراضگری، راهی برای همبستگی اجتماعی یافت و سکوت‌ها را به فریاد تبدیل کرد.
هرچند که نه تشکلی سراسری در جامعه‌ی ایران وجود دارد و نه رسانه‌ی مستقل! ولی کوشش انسان‌ها برای رهایی از ستم و مبارزه با ستمگری و ستم‌منشی از چشم‌ها پنهان نخواهد ماند و اگر دست از کوشش و تلاش برداریم چه بسا در وجدان خویش احساس کنیم شریک جرم این همه جنایت‌های حکومت جمهوری اسلامی ایران هستیم! البته نه به اندازه‌ی آنها که ادعای انسان بودن می‌کنند و هر چهار سال یک بار در پای صندوق‌های انتخابات جمهوری اسلامی سجده می‌کنند و به قاتلان و جنایتکاران و چپاولگران خودشان، رای می‌دهند!
همین پریروز پیرو آمارهای رسمی از سوی جمهوری اسلامی ایران، بی‌شرمانه اعلام کرده‌اند که فقط در بلوچستان، 12هزار و 897 کودک، دچار سوء تغذیه‌ی شدید هستند. ببینید چقدر دقیق و بی‌شرمانه آمار گرسنگی کودکان را فقط در یک منطقه می‌نویسند! از سوی دیگر همگان از اختلاس‌های نجومی و چپاول‌ها و دزدی‌های کلان حکومتیان خبر دارند و در رسانه‌ها از حضور بیشتر مسئولان کشور در کربلا برای مراسم اربعین و هزینه‌های سنگین آن برای دامن زدن به خرافه‌گرایی در جامعه با خبریم‌. به این ترتیب، چگونه می‌توان این اختلاف طبقاتی دهشتناک را دید و سکوت کرد؟ چگونه می‌توان این همه سرکوب عریان را در جامعه دید و سکوت کرد؟ چگونه می‌توان زندگی کارگران و بیکاران را دید و سکوت کرد؟ چگونه می‌توان معلم‌ها و فعالان پشتیبان حقوقی کودکان را پشت میله‌های زندان دید و سکوت کرد؟
از کثافت‌زاده‌هایی که با افتخار اعلام می‌کنند حتا لباس‌های زیرشان را از لافایت پاریس و رم و لندن باید بخرند تا کودکان کارتن خواب و کودکان کار در خیابان‌های سرد شهرهای بزرگ و فقر و گرانی در همه جای ایران، دره‌ای ژرف پر از صخره‌های تند و تیز است! چگونه می‌توان....!!!
ساسان دانش
 بیست و نهم اکتبر 2018
 هفتم آبان 1397

*****************


:نامه‌ی آتنا دائمی از زندان اوین
برای مادرم؛
۴سال پیش در همین روز، در صبح سرد ۲۹مهر ۹۳ عازم محل کارم بودم، رفته بودی برایمان نان داغ بخری، دیرم‌ شده بود و بی‌آنکه ببینمت با پدر از خانه خارج شدیم، هنوز به انتهای کوچه نرسیده بودیم که راهمان را بستند، دستور ایست دادند، بازداشتم کردند، مرا به ماشین دیگری منتقل کردند، با پدر به خانه برگشتند ۱۱نفر، نمیدانستم وقتی به خانه برگردی و با ماموران مواجه شوی چه می‌شود، بعد از یک ساعت مرا نیز به خانه آوردند، از دیدنت شوکه شدم، از فریادهایت بر سر ماموران شوکه شدم، میگفتی دختر مرا هم ببرید، این همه جوان را بردید به کجا رسیدید؟! اصلا بکشید، دختر مرا هم بکشید، ستار بهشتی و جوانان دیگر را کشتید چه به دست آوردید؟! تهدیدت کردند که تو را هم بازداشت خواهند کرد، یادم هست که گفتی مرا هم ببرید مگر کم مادران را زندانی و عزادار کردید؟!
گمان می‌کردم که بترسی اما نترسیدی و مرا سرزنش کنی اما نکردی، مرا بوسیدی به زبان خودمان گفتی برو اولین بار است که شب در خانه نخواهی بود، اما من در کنارت هستم تا دیگر هیچ فرزندی را از مادر جدا نکنند... باری از دوشم برداشتی، انگار ۲بال پرواز به من هدیه دادی! رفتم و تو لحظه‌ای تنهایم نگذاشتی، بیشتر از هر زمان دیگر با هم بودیم، همراه، متحد! حکم ۱۴سال که صادر شد، صورتت در دادگاه انقلاب یادم هست که با خنده و تمسخر گفتی ۱۴سال که چیزی نیست ما فکر میکردیم اعدام صادر کنند! می‌دانستم پشتت لرزید اما خم به ابرو نیاوردی!
بعد از ۱۶ماه به خانه بازگشتم، حالت خوب بود اما میدانستی ماندنی نیستم، بعد از ۹ماه، تهران نبودی، زنگ زدم، مامان آمدن مرا ببرند! گفتی صدایت را پخش کنم تا بشنوند، صدایت پخش میشد، فریاد میزدی که از جان بچه‌های ما چه میخواهید؟ چه کردند؟ چه خواسته‌اند؟ روزی خواهد رسید که باید پاسخگوی ما مادران باشید... رفتم، اما برای دو دختر دیگرت هم پرونده تشکیل دادند، حکم دادند، اما تو خندیدی و گفتی بگوییم یک سوییت خانوادگی در زندان به ما بدهند همه خانواده را با هم زندانی کنند!
اعتصاب غذا کردم، نگرانی در چشمانت را فراموش نمیکنم اما حرف‌های پر از امیدت اراده‌ام را قوی‌تر می‌کرد. دخترانت تبرئه شدند و من ماندم! باز پرونده و باز پرونده! به قرچک بردنم با کتک و فحاشی! فردای آن روز که پنجشنبه بود به خانه زنگ زدم، صدایم را شنیدی و خوشحال شدی و گفتی چه شده پنجشنبه تلفن خیراتی داده‌اند؟ خندیدم و گفتم صدای مرا از زندان قرچک می‌شنوید گفتی باید زنان آن زندان را هم میدیدی! بگذار ببینیم تا کجا میخواهند پیش بروند!
چند روز بعد هر چه تماس گرفتم جواب ندادی، گفتند برای پیگیری کارم به دادسرا رفته‌ای، هر چه میگذشت نگرانی‌ام بیشتر میشد، بعد از ۷ساعت جواب دادی و گفتی بازداشتت کرده بودند با هانیه! تعریف کردی که کتکتان زده‌اند، شوکر برقی... وای که تمام تنم لرزید!
گفتی وقتی حاضر نبودی سوار ماشینشان شوی با شوکر به پاهایت میزدند، گفتی اصلا درد نداشت مامان انگار گزنه زده بودن به پاهام‌...!
از عصبانیت میلرزیدم ولی تو میخندیدی و میگفتی ما که کم نیاوردیم هر چی خواستیم گفتیم... تلفن هایم را قطع کردند، ملاقات نداشتم، عروسی دختر کوچکت بود، خواهرم هانیه... نگذاشتند به مرخصی و به عروسی بیایم، به ملاقاتم و به قرچک آمدید، هانیه بی‌قرار بود، اما تو آرامش کردی، به او گفتی گریه نکن بخند باید شاد باشیم تا گمان نکنند میتوانند با این چیزها آتنا را از بین ببرند!یادم هست که به او گفتی به ترانه دختر فریبا کمال آبادی فکر کن که نگذاشتند مادرش به عروسی‌اش برود! از من خواستی بین زنان هم‌بندم در بند مادران قرچک شیرینی عروسی پخش کنم و جشن به پا کنم! و چه زیبا بود آن شب...‌ به اوین بازگشتم، زانیار و لقمان و رامین را اعدام کردند، اعتصاب غذا کردی و با لباس سراسر مشکی به ملاقاتم آمدی، گریه میکردی، همان روز باز مرا مورد آزار قرار داده بودند اما دست در دست هم برای سه عزیز اعدام شده‌مان سرود خواندیم و بعد گفتند محروم از ملاقاتیم‌‌‌‌‌...
مادرم میبینی چه حقیرند؟! چه کوته فکرند؟ زانیار مرادی ۹سال مادرش را ندید و اعدام شد... حال تصور میکنند ما به خاطر ملاقات سر خم میکنیم؟! ما درد و رنج مادران را میبینیم و ادامه میدهیم. در تصوری باطلند و گمان میکنند میتوانند با این اعمال کودکانه ما را تنبیه کنند یا صدایمان را قطع کنند یا ما را از کرده‌هایمان پشیمان کنند...! اما نه تنها تنبیه نمیشویم بلکه مصمم‌تر ادامه خواهیم داد... سه هفته است که یکدگر را ندیده‌ایم اما تو به دیدن مادر رامین و خانواده زانیار و لقمان و شریف در آتش سوخته‌مان رفتی، به دیدن نرگس و مادر و پدر هما رفتی، تو مرا ندیدی اما درد رنج مادران دیگر را به آغوش گرفتی... مادرم سلام مرا به مادران عزادار ایران برسان و بگو تا زنده‌ام دادخواه خون فرزندانشان خواهم بود....
آتنا دائمی 29 مهر، زندان اوین

********



!کودکانی که باد آنها را می‌‌زاید و توفان درو می‌کند

سال به سال، تعداد کودکان ازدواج موقت رو به افزایش است، اما امسال بیش از 60 هزار نفر از آنها بی‌خانمان و بی‌‌شناسنامه مانده‌اند! این کودکان نیز به بازماندگان از تحصیل افزوده شدند چونکه شناسنامه‌ ندارند! آنگاه که سردمداران حکومتی، ازدواج موقتی نیم ساعتی تا سه روزه را آشکارا تبلیغ و ترویج می‌کنند و در شهرهای بزرگ، خانه‌های عفاف به سرپرستی روحانیان تاسیس می‌کنند، در واقع در حال نابود کردن ساختارهای جامعه و روابط طبیعی انسان‌ها هستند. تا روزی که بساط فساد حکومتیان برچیده نشود، این نابسامانی‌ها ادامه خواهد داشت، مگر اینکه جامعه و همه‌ی انسان‌هایی که کودکان را دوست می‌دارند اعتراض کنند و به آسیب‌های اجتماعی خانمانسوز واکنش نشان دهند، چراکه ازدواج موقت نام دیگر تن‌فروشی است! از سوی دیگر، داشتن شناسنامه حق طبیعی همه‌ی انسان‌ها و تحصیل رایگان حق بدیهی همه‌ی کودکان است

:به گفته‌ی "احمد عارف" شاعر ترکیه‌ای
در جغرافیایی که
حتا عمر پروانه‌ها
بیشتر از کودکان است
شما بگویید
من چه شعری بنویسم؟
 ********
******
****
***
**


اعتصاب  سراسری فرهنگیان در بیش از پنجاه شهر در کشور ایران، سمفونی پرشکوه و دلنشینی بود که به گوش هر قلب تپنده‌ و آزاده‌ای رسید و پایه‌های حکومت ننگین جمهوری اسلامی را لرزاند، چرا که این خبر بسیار مهم در هیجیک از رسانه‌های رسمی دولتی و روزی‌نامه‌ها بازتاب نداشت. اعتصاب معلمان، آنگاه با شکوه‌تر شد که دانش‌آموزان نیز با شعار "در کنار معلمان رنج‌کشیده می‌ایستیم و خواهان آزادی بی‌قيدوشرط معلمان زندانی هستيم" از اعتصاب معلمان پشتیبانی کردند، از سوی دیگر بخشی از کارگران متشکل ازجمله کارگران مجتمع هفت‌تپه در جنوب کشور با صدور اطلاعیه‌ای از اعتصاب معلمان پشتیبانی کردند
همبستگی‌ها دل‌های بسیاری را هیجان‌زده و امیدوار کرده است و اگر رودهای خروشان اعتراض به یکدیگر بپیوندند، سیلی خواهد شد که بساط ستم و ستمگری را آنچنان خواهد شست که جامعه‌ی ایران نفسی عمیق خواهد کشید و خیز برخواهد داشت تا آزادی را دست‌یافتنی‌تر کند و توان آن را خواهد داشت که در بستر آزادی موانع را یکی پس از دیگری نابود کند تا فروشندگان نیروی کار، جایگاه واقعی خود را بیابند و جامعه‌ را برای رشدیابندگی و پیشرفت آماده کنند. بی‌شک 22 و 23 مهر 
ماه 1397، بر پیشانی تاریخ کشور ایران درخشان خواهد ماند که اخگر آن را معلمان سراسر کشور شعله‌ور ساختند

پیروزی فرهنگیان که جامعه‌ی ایران را به پویایی همراه با همبستگی میهمان کرد، فرخنده باد

ساسان دانش
پانزدهم اکتبر 2018 
بیست و سوم مهرماه 1397

*****


!تصویر کلاس درسی در استان سیستان و بلوچستان
!روز جهانی معلم گرامی باد

********



وقتی از مدرسه برگشت، مادرش را در آغوش کشید و گفت مرسی که امسال اسم مرا در مدرسه نوشتید. پدر هنوز به خانه برنگشته بود، کودک چشم انتظار پدر بود، مادر پافشاری کرد که زود بخوابد چونکه پدرش دو جا کار می‌کند و دیر خواهد رسید، اما کودک نپذیرفت و بیدار ماند! وقتی پدر رسید بسیار خسته بود. کودک به آغوش پدر جهید و او را نیز بوس کرد و به چشمانش نگاه کرد و به پدرش گفت خیلی از دوستانش که در کوچه با هم بازی می‌کردند نتوانستند در مدرسه نام‌نویسی کنند چونکه پول نداشتند و به پدرش همان را گفت که به مادرش گفته بود و سپس خوابش برد.
معلم گفته بود فردا با خودتان یک کاردستی بیاورید، کودک بلوچ کاغذ رنگی نداشت، مداد رنگی هم نداشت و هیچ نداشت، اما در روستای آنها تا چشم کار می‌کرد خار بود و بیابان! در راه مدرسه با خارهای بیابان و با دست‌هایش کاردستی درست کرد و به مدرسه رفت

ساسان دانش


********


********






!پاییز دلاویز

هر سال که پاییز می‌رسید، بی‌اراده نوشتاری درباره‌ی پاییز و گاهی در ستایش پاییز می‌نوشتم تا رازآلودگی فصل خزان را واکاوی کنم. امسال اما، نه از خش‌ خش برگ‌های رنگارنگ خواهم نوشت و نه از رسیدن انارهای ترش و شیرین که دانه‌های ارغوانی آن پر از خاطره است! نه از غم بازماندگان تحصیل خواهم نوشت و نه از دفتر و مشق و انشاهای لواشک خوران ته کلاس! نه از یلدا که یک دقیقه بیشتر از شب‌های همسایه‌‌های خویش است‌ و مرز میان پاییز و زمستان! به دلهره‌های کودکان کلاس اول نیز اشاره نخواهم کرد و به ناهنجاری‌های اجتماعی نیز نخواهم پرداخت که همیشه هست و همیشه باید گفت و نوشت
از پاییزهای سراسر غم‌انگیز زندان نیز یادی نخواهم کرد، پژمردن لاله‌های سرخ و شقایق‌های وحشی، حتا زیبایی سبدسبد گل ‌بنفشه را نیز تصویر نخواهم کرد! از نخستین عاشق شدن‌ها در راه مدرسه نیز نمی‌نویسم، از جدایی‌های تلخ "شد خزان گلشن آشنایی" نیز ناله نخواهم کرد و سخن‌های بسیاری که از شیارهای مغز می‌تراود تا بر طراوت زندگی بیفزاید، یاد نخواهم کرد
نه دستم به سوی قلم می‌رود و نه قلم میل ماندن در دستم دارد! از هیاهوی بچه‌ها برای رفتن به مدرسه خبری نیست! از بوی کیف و کتاب تازه خبری نیست! از بوی تراشیدن مداد سیاه و سرخ خبری نیست! از کنجکاوی کودکان در التهاب مدرسه خبری نیست! از دختران و پسرانی که امسال به مدرسه نخواهند رفت خبری نیست
دستانم از دلسردی کودکان کار یخ زده است! چشمانم از خستگی کودکان خیابان در پشت نیمکت مدرسه پلک نمی‌زند! قلبم از شرم پدران و مادران در برابر این همه گرانی و فقر و بیکاری نیز یخ زده است؟ یخ در پاییز و زمستان در پاییز مرا به یاد یخ در بهشت‌های یک ریالی راه مدرسه می‌اندازد و بر خود می‌لرزم!
چشمان جامعه باز است، اما گاهی نیمه بیدار و گاهی در خواب! شرم جامعه را می‌توان دید! اما چه می‌توان نوشت درباره‌ی این همه تبعیض‌ها و نابرابری‌ها؟ از کدامیک باید آغاز کرد تا جامعه با این همه آسیب‌های اجتماعی تکانی بخورد؟ زندان‌ها بوی کارگران و دانشجویان را به خود گرفته است! سلول‌های زندان‌ها بوی زن می‌دهند! زنانی که با به چوب کردن روسری‌ها به عنوان ابزار سرکوب، اعتراض کردند و هم‌اینک دور از جامعه در زندانند! زنان و جوانانی که برای پشتیبانی از حقوق کودکان کار و خیابان، هم‌اکنون روز و شب خویش را در بدترین شرایط زندان، در فضایی آلوده و بسته می‌گذرانند
حاکمان اما در هراسند و هراسان و با هر ترفندی می‌خواهند به حاکمیت ننگین خود ادامه دهند! مدرسه‌ها اما بوی زندان می‌دهند، معلمان پشت میله‌های آهنین مخوف زندان اسیرند و فرودستان پشت میله‌های گرانی بیکاری در بند و اسارت! چه می‌توان نوشت؟! چه می‌توان نوشت...؟! آیا وقت آن نرسیده است که دست‌ها به جای رقصاندن قلم، مشت شوند و دهان‌ها فریاد!؟
ساسان دانش
 بیست ویکم سپتامبر 2018
 سی ام شهریور 1397


*************

http://goftemanse.blogspot.com/2014/06/blog-post_14.html

ساعت نه و سه دقیقه‌ی صبح یازدهم سپتامبر 1973، بخش پایانی واپسین پیام رادیویی ⁧آلنده به مردم شیلی

"کارگران سرزمین پدری من، من به شیلی و آینده‌ی آن باور دارم. پس از ما شیلیایی‌های دیگری پرچم مبارزه را به دوش خواهند گرفت و بر این دوره‌ی تاریکی و غمبار که خیانت، وجه مشخص آن است غلبه خواهند کرد! به هوش باشید که دیر یا زود، شاید هم خیلی زود، شاهراه‌های بزرگ، بار دیگر گشوده خواهند شد و انسان‌های آزاده به پیش خواهند افتاد تا جامعه‌ای نوین و بهتری را بسازنزنده باد
 شیلی، زنده باد شیلیایی‌ها، زنده باد کارگران! این، واپسین کلام من است و من یقین دارم که خون من بیهوده نخواهد ریخت و یقین دارم که تصمیم من، پاسخی شایسته به بزدلان و خیانتکاران است

یازدهم سپتامبر، سالروز کودتای ننگین حافظان سرمایه و مزدوران خائن آنها در کشور شیلی علیه آلنده، رئیس جمهور چپ‌گرای شیلی است. در همان روز، کودتاچیان در محوطه‌ی یک استادیوم ورزشی بزرگ، هزاران هزار آزادیخواه را، از جمله "ویکتور خارا" شاعر، نوازنده‌ و خواننده‌ای که نه در کاباره‌ها، بلکه در محله‌ها و کارخانه‌ها برای کارگران و کودکان آواز می‌خواند، تیرباران کردند
هرچند با مبارزات پیگیر و مقاومت شیلیایی‌ها، کودتاچیان رسوا شدند، اما هنوز روابط سرمایه در کشور شیلی حاکم است و هر بار به گفته‌ی آلنده، شاهراهی برای رهایی کارگران گشوده می‌شود، با تعدیل اقتصادی و ترفندهای حکومت‌ها با تکیه بر قدرتمداران جهان، آن شاهراه‌ها در هاله‌ای از مه‌گرفتگی ناپیدا باقی مانده است
!یاد مقاومت آزادیخواهان شیلی و جهان گرامی باد
!یاد آلنده و یاد ویکتور خارا همواره گرامی باد
ساسان دانش
 یازدهم سپتامبر 2018
 بیستم شهریور 1397


*****************************


https://www.youtube.com/watch?v=5rJfpOMYMeI

لينک يوتوب


الیستر هیولت، یک خواننده، ترانه سرا و سوسیالیست بین المللی انقلابی بود. او انسانی اجتماعی، پویا و مهربان بود که برای جهانی برابر مبارزه و عشق و احترام به همه ی انسان ها را ترویج کرد. او یک اسطوره ی موسیقی بود که برای بسیاری الهام بخش بود، برای اینکه با ترکیب موزیک فولکلور و پانک، مبتکر نوعی موسیقی بود که آوازها و زمزمه های آنهایی که دسته جمعی کار می کنند را تداعی می کرد. الیستر هیولت در 1951، در شهر گلاسکوی اسکاتلند متولد شد و در دوران جوانی به عنوان یک سوسیالیست انقلابی فعالیت می کرد، پس از جنگ خلیج در 1991، اندیشه های وی رادیکالیزه شد و به سازمان بین المللی کارگران سوسیالیست انقلابی پیوست، وی همه ی مبارزان راه آزادی، از جمله "ویکتور خارا" را دوست می داشت و در کارنامه ی خویش اجرای زیبای سرود اینترناسیونال را نیز دارد. سال 2010 وقتی الیستر 
هیولت، چشم از جهان فروبست، دوستدارانش و همه ی آنها که او را می شناختند، در سوگی عمیق فرو رفتند.

"ویکتور خارا"، شاعر انقلابی، آهنگساز، آوازخوان و گیتاریست بود. وی در جریان کودتای پینوشه، علیه دولت مردمی آلنده دستگیر شد. در 16 سپتامبر 1973، کالبد تیرباران شده اش با دست های شکسته در کنار یکی از خیابان های شهر رها شده بود.

برگردان شعر: ساسان دانش 

ویکتور خارا شیلیایی بود
کوتاه، اما شهاب گونه، چه  زیبا زندگی را پیمود
برای مردم شیلی چنگ بر گیتار کشید
و مبارزه را با آوازهایش فریاد کشید
دستانش مهربان بود
دستانش توانا بود

ویکتور خارا روستازاده بود
کار را که آغازید، هنوز کوچک بود
آنگاه که پشت گاوآهن پدرش می نشست
چگونگی تغییر جهان را خیره می گشت
دستانش سخاوتمند بود
دستانش پر توان بود

در میان جشنی، کودکی در همسایگی
چشم از جهان فرو بست
مادر، همه ی شب را تا به سحر مویه می کرد
و ویکتور، ناله های مادرغمزده را با آواز همراه می کرد
دستانش لطیف بود
دستانش پر طنین بود

و آنگاه که جوانی را جوانه زد
مبارزه با ظلم و ستم را ترانه کرد
شادی و اندوه مردم را آویزه ی گوش کرد
و سپس شور و رنج را با زبان آوازه کرد
دستانش رفیق بود
دستانش قوی بود

او برای معدنچیان مس، می خواند و می سرود
و برای کسانی که روی زمین کار می کردند، نغمه سرمی داد
او برای کارگران کارخانه آواز می خواند و لب می گشود
کارگران نیز می دانستند که قلب ویکتور برای آنها می تپد
دستانش پر سرور بود
دستانش پر خروش بود

او برای پیروزی آلنده، روز و شب
لحظه به لحظه، جا به جا در همه جا، مبارزه کرد
و اینگونه ترانه خواند:
"دست در دست یکدیگر فشارید"
"که آینده از امروز آغاز می شود"
دستانش گل باران بود
دستانش ستاره باران بود

سرهنگ های پست جنایتکار، شیلی را اشغال کردند
و سپس ویکتور را نیز دستگیر کردند
و همراه با پنج هزار معترض سراسیمه
در زندانی به بزرگی استادیوم، محبوس کردند
دستانش شفیق بود
دستانش قدرتمند بود

ویکتور، سرفرازانه ایستاد و با سینه ای فراخ
در گستره ی استادیوم
برای هم بندی هایش، پی در پی خواند و آواز سرداد
تا اینکه گاردها صدایش را بریدند و گسستند
دستانش با صفا بود
دستانش با وقار بود

استخوان های دستان پر صلابتش را شکستند
سر و روی پرنفوذ و جذابش را مجروح کردند
با شوک الکتریکی، تن رنجورش را پاره پاره کردند
شکنجه، باز هم شکنجه، و پس از دو روز تیربارانش کردند
دستانش شایسته بود
دستانش وارسته بود

سرانجام، قدرت سیاسی را سرهنگ ها تصاحب کردند
انگلیسی ها نیز خوشحال بودند، چون سرهنگ ها
با هواپیماهای جنگنده ی "هاکر هونتر" به شیلی حکومت کردند
با تانک های "چیفتانک" انگلیسی به شیلی حکومت کردند
دستانش پربار بود
دستانش سرشار بود

ویکتور خارا شیلیایی بود
کوتاه، اما شهاب گونه، چه  زیبا زندگی را پیمود
برای مردم شیلی چنگ بر گیتار کشید
و مبارزه را با آوازهایش فریاد کشید
دستانش وه چه زیبا بود
دستانش چه بی پروا بود
************************************************
*********************

                         **************                  

ترانه ـ سروده‌های «ویکتور خارا» ترجمۀ «احمد شاملو» و «محمد زرین‌بال» دکلمه و صدای «مظفر مقدم» 

بیانیه


نه برای خواندن است که می‌خوانم
نه برای عرضه‌ی صدایم.
نه!
من آن شعر را با آواز می‌خوانم
که گیتار پُر احساس من می‌سراید.
چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و پرنده‌وار، پرواز کُنان در گذر است.
و چون آب مقدس
دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید می‌دهد.
پس ترانه‌ی من آنچنان که «ویولتا» می‌گفت هدفی یافته است.

آری گیتار من کارگر است
که از بهار می‌درخشد و عطر می‌پراکند.

گیتار من دولتمندان جنایتکار را به کار نمی‌آید
که آزمند زر و زورند.
گیتار من به کار زحمتکشان خلق می‌آید.
تا با سرودشان آینده شکوفا شود.

چرا که ترانه آن زمانی معنایی می‌یابد
که قلبش نیرومندانه در تپش باشد.
و انسانی آن ترانه را بسراید
که سرود خوانان شهادت را پذیرا شوند.

شعر من در مدح هیچ‌کس نیست
و نمی‌سرایم تا بیگانه‌ای بگرید.
من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم می‌سرایم
که هر چند باریکه‌ای بیش نیست
اما ژرفایش را پایانی نیست.

شعر من آغاز و پایان همه چیز است.
شعری سرشار از شجاعت
شعری همیشه زنده و تازه و پویا.
  

* * *
پرسش

پرسش من این است:
هرگز به فکرتان رسیده است که
این سرزمین مال ماست؟
مال کسی‌ست که
بخش بزرگی از آن را در اختیار دارد؟

پرسش من این است:
هرگز به فکرتان رسیده است
دست‌هایی که در این زمین کار می‌کنند
مال ماست؟
و حاصل آن نیز، مال ماست؟

حصارها را ویران کن!
آن‌ها را در هم بکوب!
این سرزمین، مال ماست.
به «پدرو» و «ماریا»
به «خوان» و «خوزه»

اگر آوازم کسی را آزار می‌دهد
اگر کسی باشد که تحمل شنیدن آوازم را نداشته باشد
اطمینان داشته باشید که او یک «یانکی» است
یا که یک مالک و فئودال بزرگ کشور است

حصارها را در هم بکوبید!
* * *

آواز من

شعر کبوتری‌ست در جستجوی آشیانه.
رها می‌شود
تا بال می‌گشاید
تا پرواز کُند
پرواز.

آواز من، آوازی‌ست آزاد و رها
که ایثار می‌کُند
به آن‌کسی که به‌پا خاسته است.
به آن‌کسی که قصد پرواز به بلندای جاودانگی دارد.

آواز من زنجیری‌ست که نه بدایتی دارد و نه نهایتی.
در آواز من تمام مردم را خواهی یافت.

بگذار تا با هم بخوانیم سرود خلق را
چرا که آواز، کبوتری‌ست که
برای رسیدن به دریا پرواز می‌کُند.
رها می‌شود
بال‌هایش را می‌گشاید
تا پرواز کند
پرواز.

 



*************

به مناسبت سالروز درگذشت آموزگار راستین، یکی از نوشته‌های او را در مورد تربیت کودکان، باهم بخوانیم؛

:صمد بهرنگی
"آیا نباید به کودک بگویيم که در مملكت تو هستند بچه‌هایی که رنگ گوشت و حتا پنير را ماه به ماه و سال به سال نمی‌بينند، چرا که عده‌ی قليلی می‌خواهند هميشه "غاز سرخ کرده در شراب" سر سفره‌شان باشد. آیا نباید به کودک بگویيم که بيشتر از نصف مردم جهان گرسنه‌اند و چرا گرسنه‌اند و راه برانداختن گرسنگی چيست؟ آیا نباید درک علمی و درستی از تاریخ و تكامل اجتماعی انسان به کودک بدهيم؟ چرا باید بچه‌های شسته و رفته و بی‌لک و پيس و بی‌سروصدا و مطيع تربيت کنيم؟"

نهم شهریور، سالروز درگذشت فرهاد نیز هست، دوران جوانی نسل ما با ترانه‌ها و شعرهای فرهاد آنچنان رنگ و بو گرفته است که هر یک خاطرات به یادماندنی داریم. از "یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب" تا "گنجشکک اشی مشی" و دهها ترانه برایمان به یادگار گذاشته است تا خواب و بیداری خود را دریابیم

!یاد و خاطره‌‌ی صمد و فرهاد همواره گرامی باد


***************


برای هفتصدمین بار
....جنبش "مادران روز شنبه" گردهم آمدند، اما

پس از کودتای نظامی 1980 در کشور ترکیه و جنگ موسوم به "جنگ کثیف" بین حکومت و معترضان به کودتا هزاران هزار انسان توسط نیروهای امنیتی و پلیس ترکیه ناپدید شدند! از آن روز تا کنون، خانواده‌های افراد ناپدید شده و فعالان اجتماعی هر شنبه در میدان "قلات سری" که هم‌اینک به میدان "تحصن" معروف شده‌ است گردهم می‌آیند و خواستار پاسخ حکومت درباره‌ی سرنوشت فرزندانشان هستند. در طول این 38 سال گذشته، اعتراض‌ها و دادخواهی ادامه داشته و حکومت و نیروهای امنیتی و پلیس، هرگز پاسخ شفافی در مورد ناپدیدشدگان ندادند
دیروز نیز "مادران روز شنبه" به همراه فعالان اجتماعی و آزادیخواهان، چون سال‌های گذشته، هفتصدمین تحصن هفتگی خود را در شهر استانبول برگزار کردند، اما پلیس و نیروهای امنیتی با حمله‌ی وحشیانه و پرتاب گاز اشک‌آور، نه تنها تحصن را برهم زدند، بلکه برخی از حاضران در تحصن را بازداشت کردند
تصویر بالا، "امینه اونجاک" را در حال بازداشت شدن توسط پلیس در سال‌ 1997 و امسال یعنی سال 2018 نشان می‌دهد! جهانیان و میدان تحصن شاهد مادران رنجدیده‌ای هستند که پیگیرانه در پی دادخواهی فرزندانشان از ستم و ستمگری حکومتیان تاریخ مبارزه را بر پیشانی خود ثبت کردند
خانواده‌های ناپدیدشدگان و هزاران آزاده که پشتیبان "مادران روز شنبه" هستند شاخه‌های گل لاله و عکس عزیزانشان را به مرکز شهر استانبول آوردند تا برای هفتصدمین بار اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانند. خواست اصلی "مادران روز شنبه" مشخص شدن گورهای فرزندانشان و محاکمه شدن دست‌اندرکاران این جنایت هولناک و اجرای عدالت است. این جنبش به خاطر طولانی‌ترین اعتراض بر سر یک موضوع مشخص و تداوم آن، اثبات می‌کند که "مادران روز شنبه" هرگز ساکت نخواهند نشست
جنبش "مادران روز شنبه" از جنبش "مادران میدان مایو" الهام گرفت که نخستین بار در دهه‌ی 1970 خواهان مشخص شدن سرنوشت ناپدید شدگان در زمان دیکتاتوری پینوشه در کشور آرژانتین شدند. مادران خاوران در کشور ایران نیز در پی دادخواهی کشتار دهشتناک دهه‌ی شصت، همه ساله به خاوران می‌روند و گورهای دسته جمعی فرزندانشان را گل‌باران می‌کنند. با این تفاوت که اگر کنش‌ها و اعتراض "مادران میدان مایو" در آرژانتین و "مادران روز شنبه" در ترکیه به جنبش اجتماعی تبدیل می‌شود و در رسانه‌های جهان بازتابی گسترده دارد، اما در کشور ایران به خاطر سرکوب عریان نظام جمهوری اسلامی ایران، اعتراض و دادخواهی "مادران خاوران" هنوز به یک جنبش اجتماعی تبدیل نشده است
مادران ناپدید شدگان، چه در آرژانتین و چه در ترکیه و ایران یا هر کجای این جهان تا به سرانجام نرسیدن دادخواهی، جنایت حکومتیان را نه خواهند بخشید و نه فراموش خواهند کرد! چرا که اندرون مادران در جستجوی فرزندانشان همواره در فریاد است
ساسان دانش
بیست وششم اوت 2018
  چهارم شهریور 1397



************


آموزش رایگان حق همه‌ی کودکان است؛

خصوصی‌سازی مدارس، پس از انقلاب 1357 توسط حکومت جمهوری اسلامی گسترش یافت و آرام آرام به کالایی شدن آموزش دامن زدند تا مناسبات نظام سرمایه را در ایران ثبات بخشند و از سوی دیگر بتوانند به تاراج ثروت کشور بپردازند. سودجویی و زیاده‌خواهی حکومتیان منجر به فزونی فرودستان در جامعه شد و این روند همچنان رواج داشته و ادامه دارد، پیرو چنین سیاستی بسیاری از کودکان از تحصیل بازمانده‌اند و هیچکس پاسخگوی این فاجعه‌ی اجتماعی نیست
دو سال پس از انقلاب، مدارس پولی را با نام مستعار "غیرانتفاعی" تاسیس کردند و پس از سرکوب جنبش دانشجویی، انقلاب به اصطلاح فرهنگی راه انداختند و سپس دانشگاه آزاد را بر جامعه‌ تحمیل کردند و برای رسیدن به اهداف شوم خویش، تبعیض را در آموزش عالی نیز نهادینه کردند! هم‌اینک اما، وجود بیست نوع مدرسه در ایران نشانه‌ی تبعیض آشکار در جای جای کشور ایران است
انواع مختلف مدارس در نظام آموزش و پروش کشور، فاجعه‌ای ژرف در جامعه ایجاد کرده است که از درون آن افزون بر کودکان بازمانده از تحصیل، کودکان کار و کودکان خیابانی برآمده است، به جز مدارس غیرانتفاعی، مدارس شاهد، مدارس تیزهوشان، مدارس ایثارگران، مدارس وابسته به دستگاه‌ها، مدارس هیات امنایی، مدارس عشایری، مدارس شبانه‌روزی، مدارس بزرگسالان، مدارس قرآنی، مدارس دولتی، مدارس استثنایی، مدارس ورزش، مدارس آموزش از راه دور و مدارس هوشمند از جمله مدارس فعال در کشور ایران هستند. در نتیجه، فرزندان هزاران هزار خانواده به دلیل هزینه‌های سنگین تحصیل، از آموزش و رفتن به مدرسه بازمانده‌اند، اگر تا یک دهه پیش فقط فرزندان کارگران و فروشندگان نیروی کار از رفتن به مدرسه بازمی‌ماندند، هم‌اکنون به خاطر گسترش فقر و گرانی، فرزندان بسیاری از فرودستان نیز از آموزش باز‌مانده‌اند! پیرو آمارهای رسمی، سال به سال به شمار بازماندگان از تحصیل افزوده می‌شود
علت آسیب‌های اجتماعی از اخلاق و فرهنگ جامعه نیست، بلکه ریشه‌های آن را در ساختار اقتصادی و اجتماعی، به ویژه در نبود آموزش و پرورش مبتنی بر برابری باید جستجو کرد! در حالیکه آموزش رایگان حق همه‌ی ‌کودکان است، پژوهش‌های انجام شده درباره‌ی نظام آموزش و پرورش کشور ایران، نشان می‌دهد که تقسیم بندی‌های تبعیض‌آمیز مدارس از مرز تقسیم بندی‌های طبقاتی که پایگاه اجتماعی آن را کارگران و بیکاران تشکیل می‌دهند گذشته است و به تقسیم بندی‌های جایگاه اجتماعی که پایگاهی‌ در قدرت دارند رسیده است
پس از گذشت نزدیک به چهل سال از حکومت جمهوری اسلامی در ایران، برای داشتن جامعه‌ای سالم، پویا و رشدیابنده، اگر به انتقاد اکتفا کنیم و زیرساخت‌های جامعه را بر پایه‌ی فرصت‌های برابر برای همه‌ی کودکان دگرگون نسازیم، نابرابری‌های اجتماعی و آموزشی دامنگیر همه‌ی جامعه خواهد شد و فقط فرزندان سردمداران حکومتی و نمایندگان سرمایه از آموزش برخوردار خواهند بود! افزون براین، در همین سال جاری پس از شوک پایین آمدن قدرت پول و یا پایین آمدن قدرت خرید که رسانه‌ها و سخنگویان حکومت، آن را گران شدن ارز می‌نامند، نوشت‌افزار نیز 150 درصد گران شده است و این گرانی در حالی است که هنوز سال تحصیلی آغاز نشده است! برای مثال قیمت برخی از نوشت‌افزارها، هم‌اکنون به شرح زیر است
دفتر 100 برگ: 9500 تومان
خودکار پنتر: 2500 تومان
پاک‌کن کوچک: 2500 تومان
مداد رنگی 12تایی: 32500 تومان
نوک‌ استدلر: 6000 تومان
گواش شش رنگ: 135000 تومان
یک بسته کاغذ: 20000 تومان
چسب نواری: 1500 تومان
پیرو گزارش‌های رسیده، کارشناسان پیش‌بینی کرده‌اند که با آغاز سال تحصیلی با گرانی دوباره‌ی 50 درصدی نوشت‌افزار روبرو خواهیم بود! گفتنی است که خصوصی‌سازی مدارس و آنگاه کالایی شدن آموزش، آسیب‌های اجتماعی جبران‌ناپذیری بر جامعه زده و خواهد زد، این گره‌ی کور تنها به دست فروشندگان نیروی کار باز خواهد شد که با اعتراض سامان‌یافته با تشکل‌های مستقل و هدفمند به ساختار نظام آموزش کشور میسر خواهد بود
ساسان دانش
19 اوت 2018

28 مرداد 1397

**********

*****************
^^^^^^^^^^^
**********
*****
***
**

غروب بامداد! در دوم مرداد؛

احمد شاملو، زبان شیوا و آهنگین فارسی را پالایش داد و شعر و واژه را از پشت درهای آکادمیک رها کرد و از چنگ نخبگان درآورد و در میان مردم رواج داد. شاملو شاعری است که با شعرهایش "عشق" و "انسان" را معنایی دوباره کرد، او فقط ادیب نیست، چراکه واژه‌ها را آنچنان در هم تنید که خواب‌آلودگان را هیجان‌زده و جوانان را سرآسیمه کرد، هنر برای هنر برای شاملو معنا ندارد، شاملو هنرمندی پویا و اجتماعی است که نگرش هر آدمی را گسترش می‌دهد. واقعیت زندگی شاملو با منافع جامعه، به ویژه فرودستان جامعه گره خورده است و گواه آن، در شعرها و سی سال تلاش و پژوهش‌ وی با یاری 10 دوره دانشجویان رشته‌ی ادبیات برای انتشار "کتاب کوچه" آشکار است، افزون براین انتخاب متون و داستان و رمان و شعرهای بزرگان ادبیات جهان و برگردان زیبا و ارزشمند آنها به فارسی، داستان‌های پرمعنای او برای کودکان، روزنامه‌نگاری نوین و خستگی ناپذیر و سرانجام نگاه و شیوه‌ی زندگی او بسیار درخشان است، به همین دلیل با تمام وجودش به حکومت‌ها پشت کرد و اندیشه‌ورزی را در جامعه دامن زد
شاملو اما عاشق است، عاشقی که آزادی را از ژرفای درون، آگاهانه فریاد کشید، فریادی که هنوز طنین‌انداز فضایی است که هر آزاده‌ای از پژواک صدای آن تاثیر می‌پذیرد‌. جهان و پدیده‌های آن و همچنین روابط اجتماعی و روابط میان فردی انسان‌ها با شاملو و شعرهایش جلوه‌ای دیگر دارد. احمد شاملو در دوم مرداد 1379 درگذشت، اما بامداد شعر و ادبیات ایران غروب نخواهد کرد و نام شاملو در امتداد تاریخ برای جستجوگران زندگی، ماندگار خواهد ماند.
!يادش هماره گرامی‌باد

ساسان دانش
24 ژوئیه 2018
دوم مرداد 1397

______________________________

:شعری از احمد شاملو

انسان، زاده شدن تجسد وظیفه بود
توان دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان انده‌گین و شادمان‌شدن
توان خندیدن به وسعت دل
توان گریستن از سُویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن
در ارتفاع شکوه‌ناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غم‌ناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان
انسان
.دشواری وظیفه است
***************



بی‌شک، کارکردن کودکان و سالمندان مایه‌ی ننگ بشریت است! اما کودکان و سالمندان باید از حمایت‌های اجتماعی برخوردار باشند، امنیت مالی و روانی حق طبیعی و بدیهی کودکان و سالمندان است‌
در چهل سال گذشته، این حکومت در هر دوره‌ای به هر دروغ و شایعه‌ و سرکوب عریان آویزان شده تا در قدرت بماند و جامعه را از واقیعیت‌های موجود دور نگه دارد
اخبارهای حاشیه‌ای که توسط حکومت شایعه می‌شود برای اندیشه نکردن و ندیدن پیرامون خویش است، در حالیکه ستم‌هایی که توسط جمهوری اسلامی بر پیر و جوان جامعه‌ روا داشته می‌شود، بیداد می‌کندا با اندکی توجه کردن و اهمیت دادن به واقعیت‌‌های تلخ موجود در عرصه‌های مختلف جامعه، می‌توان به اخبار حکومتی پی برد و در دام فریب دروغگویان و ستمگران حکومتی اسیر نشد! شایعه‌ها و دروغ‌پردازی‌هایی که از فردای انقلاب 1357 توسط سردمداران جمهوری اسلامی آغاز شد، ترفندهایی بود برای چپاول و چپاولگری منابع طبیعی و نیروی کار، به گفته‌ی رزا لوکزامبورک
"عدالت نظام سرمایه‌داری، چون توری است که نیزه‌ماهی‌های غارتگر به ‌آسانی از شبکه‌های آن عبور می‌کنند، درحالی‌که آبنوس‌ماهی‌های کوچک زیبای درمانده در آن گیر می‌افتند"
به همین دلیل است که در برابر این همه ستم، باید واکنش نشان داد و خواب راحت را بر حکومتیان آشفته کرد، امیلیانو زاپاتا در این مورد جمله‌ی بسیار ژرفی دارد:
"اگر عدالتی برای مردم وجود ندارد، اجازه نده آرامشی هم برای حاکمیت وجود !!داشته باشد
در نتیجه، به خاطر کارکردن کودکان و سالمندان، فقر و بیکاری و گرانی، تبعیض جنسیتی، تجاوزهای جنسی و تظلم‌های بی‌شمار در زندان‌ها و جامعه، به هر دلیلی اگر نمی‌خواهیم واکنشی نشان دهیم، دستکم فریب اخبارهای حکومتی را نخوریم

ساسان دانش
 بیست ودوم ژوئیه 2018 
برابر با 31 تیر 1397

****

***************

همبستگی و داستان بادکنک‌ها؛

در سمیناری به حاضران گفته شد نام خودشان را روی بادکنکی بنویسند و همه این کار را انجام دادند، آنگاه مسئولان سمینار تمام بادکنک‌ها را درون اتاقی دیگر قرار دادند. سپس اعلام شد که هر کسی باید بادکنک خود را در مدت پنج دقیقه پیدا کند! همه با شتاب به سمت اتاقی که بادکنک‌ها آنجا بود رفتند و سراسیمه به دنبال بادکنک خود گشتند، اما پنج دقیقه تمام شد و هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند! این بار اعلام شد هر کس بادکنکی را که برمی‌دارد به صاحبش دهد. این روش نتیجه داد و در کمتر از پنج دقیقه همه بادکنک خودشان را یافتند
آری همبستگی در کنش‌های اجتماعی، رفتاری است که در عمل می‌توان آموخت. شادی و بهروزی در زندگی نیز نیاز به همبستگی اجتماعی دارد. واکنش‌های سراسیمه‌ی عناصر اجتماعی در فراز و فرودهای موجود در جامعه، هر هدف ارزشمندی را از ما دور می‌کند! به طور مثال شادی انسان در گرو شادی جامعه نهفته است و اگر به تنهایی در پی مفاهیمی چون شادی باشیم، هرگز به آن نخواهیم رسید. چرا که شادی و بهروزی، مفهوم یا مقوله نیست که بتوان آن را درک کرد، بلکه شادی واقعیتی اجتماعی است که با زندگی درمی‌آمیزد و جلوه‌های آن در زندگی روزمره ریشه می‌دواند و لذت و شوق آن از حس و درک می‌گذرد تا به فهمی اجتماعی و پایدار بدل ‌شود
در نتیجه، دستیابی به شادی یا هر هدف رشدیابنده‌ی دیگری، وقتی تحقق خواهد ‌یافت که دیگران و جامعه نیز از آن برخوردار باشند و همبستگی اجتماعی تنها روشی است که جامعه را به سوی واقعیت‌هایی چون شادی، بهروزی و پیروزی رهنمون می‌سازد‌
ساسان دانش
هجدهم ژوئیه  2018
برابر با 27 تیر 1397


*********





!کامیار شاپور، فرزند فروغ فرخزاد در 66 سالگی درگذشت



غم‌انگیز است، اما در بستر این جامعه، زیر حاکمیت جمهوری اسلامی جایگاهی شایسته برای آنانکه انسانی می‌زیند نیست، به ویژه برای هنرمندانی که در اوج تنهایی با هنر خویش در پی شب و روز دویدند تا نام نیک باقی بماند و یا شاید امروزه روز، خورشید با طلوع و غروب خویش، گوشه چشمی غمگنانه برای انسان‌ها و هنرمندان دارد تا شب و روز و تنهایی معنایی دیگرگونه داشته باشد!
چند سال پیش ویدئو مستندی درباره‌ی کامیار شاپور ساخته شد و نشان می‌داد که وی در پارک قیطریه گیتار می‌نوازد تا زندگی را شرافتمندانه بگذراند‌
!یادش گرامی باد


*****



طراحی کامیار شاپور از مادرش فروغ فرخزاد؛


کامیار شاپور افزون بر نوازندگی گیتار که خود را آماتور می‌دانست، اما به نقاشی و طراحی علاقه‌ی وافری داشت که همین چند وقت پیش نقاشی‌هایش را در قالب یک 
نمایشگاه ارائه داد که توجه دوستداران و منتقدان طراحی را به خود جلب کرد

ساسان دانش
  شانزدهم ژوئیه 2018


************

ماکسیم گورکی:
ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ به جای ﺳﺘﺎﯾﺶِ کینه ﺑﻪ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﻤﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ؟
ﻻﺑﺪ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ و فرودستان جامعه ﺗﺒﻠﯿﻎ ﮐﻨﻢ نظام ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﺩﺍﺭی ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ، چونکه سردمداران ﺁنها حاصل ﻧﯿﺮﻭی کار ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﻠﻌﻨﺪ! ﺁنها ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﮔﻨﺞﻫﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ و طبیعت ﺷﻤﺎ ﺭﺍ برای منافع خودشان نابود ﻣﯽکنند! ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ، برای اینکه ﺍﺯ ﺁﻫﻦ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﺑﮑﺸﺎﻧﻨﺪ! این ﭘﺴﺖ‌ها و پلشت‌ها ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﻭ رنج به ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ کشانده‌اند!

*********

:برتراند راسل
هیچ هماهنگی بین علم و دین وجود ندارد. آن زمان که علم یک بچه بود، دین به دنبال خفه‌کردن علم در گهواره بود. هم‌اکنون علم به دوران جوانی خویش رسیده است و دین و خرافات دوران پیری خود را می‌گذراند، دین با اینکه متزلزل و پوسیده شده است با ترس و لرز به علم می‌گوید: بیا با هم دوست شویم
این موضوع مرا به یاد گفتگوی خروس با اسب می‌اندازد؛ خروس به اسب می‌گوید: بیا توافق کنیم که پا روی پای همدیگر نگذاریم


*******


!به چشمان یک پناهنده نگاه کن

تصویر کودکی به نام زهرا محمود، دختر سوریه‌ای که به کشور اردن پناهنده شده است. حس کودکانه و درد بی‌خانمانی و !!!!بی‌امنیتی را می‌توان از چشمانش خواند

"به چشمان یک پناهنده نگاه کن!" عنوانی است که "محمد محیسن" عکاس سوری، این عکس و برخی از تصاویر پناهندگان" را جهانی کرده است‌


**********


وارونگی این‌‍ روزگار
!زنان را نیز به لشکر کولبران پرتاب کرد

زندگی، با هیاهو یا بی‌سرو‌صدا مسیر پر از سنگلاخ خویش را نفس زنان می‌پیماید! سرمایه و مناسبات سرمایه، هرگز به جز سود به هیچ چیز دیگر نمی‌اندیشد! نه سود و نه راه پر سنگلاخ، زن و مرد و کودک نمی‌شناسد! آهنگ ناساز شرایط اجتماعی با آهنگ سوزناک سرما در هم تنیده است تا زمختی و ناهمگونی خویش را به رخ جهانیان بکشاند! فراز و فرود کوه‌های مرز، مانند فراز و فرود این روزگار وارونه، تماشا‌گر سکوتی خشمگین و شانه‌هایی پر از بار است! صخره‌ها حتا تاب دیدن ندارند و شب‌ها با سبزه‌های رنگ پریده‌ی دامنه‌های شیب‌دار کوهستان درد دل می‌کنند! قلو‌ه سنگ‌های شرمگین فریاد برآورده‌اند که نه دلسوزی اثر دارد و نه بغض در گلو مانده می‌تواند راهی برای رهایی بگشاید! این نابرابری و این ناهمگونی به آنانی نیاز دارد که به ناچار نیروی کار خویش می‌فروشند تا زندگی را با نان و آزادی آشتی دهند! درد زخم‌های ژرف جامعه سوزناک‌تر شده است! شگفتا که هنوز می‌توان به تماشای این روزگار نشست و سکوت کرد و شرم نکرد! سکوت سکوت است، اما شرم نوعی خشم بر خویشتن است! در این دوران و در این گسستگی اجتماعی، فقط تغییر پاسخگوست و برای تغییر بپاخاستن پاسخگوست و برای بپاخاستن اندکی شرم!
ساسان دانش
بیست و پنجم ژوئن 2018
برابر با 4 تیرماه  1397


********


نجات جهان و نگاهی بر بیانیه‌ی "راسل-انیشتین"

ده سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، اوایل سال 1955 میلادی، در اوج جنگ سرد و رقابت جنون‌آمیز تسلیحات هسته‌ای بین دو قدرت شوم آمریکا و شوروی که با تهدیدهای شدید همدیگر همراه بود، هر لحظه امکان آغاز جنگ هسته‌ای دو ابرقدرت وجود داشت که به نابودی انسان‌های بی‌شمار و منابع طبیعی این کره‌ی خاکی منجر می‌‌شد! در آن روزها برتراند راسل، متفکر بزرگ قرن بیستم، نامه‌اى تهیه کرد و برای نابغه‌ی فیزیک، آلبرت انیشتین فرستاد و پیشنهاد داد برای جلوگیری از یک فاجعه‌ی جهانی باید دانشمندان و متفکران دست به کار شوند و به سیاستمداران سودجو و قدرت‌طلب هشدار دهند و به مردم بفهمانند که این جنگ، نقطه‌ی پایان حیات بشری خواهد بود. انیشتین، به سرعت در پاسخی به راسل نوشت: "با واژه به واژه‌ی سخنان شما موافقم، ما باید اقدام و مردم را بیدار کنیم."
راسل، بیانیه را نوشت و آن را برای همه‌ی دانشمندان بزرگ آن دوران فرستاد، اما بیشتر دانشمندان به خاطر همسویی با منافع قدرتمندان و مسائل سیاسی، آن را امضا نکردند، به ویژه هیچکدام از دانشمندان چین و شوروی این بیانیه را امضا نکردند! کار به کندی پیش می‌رفت، ناگهان انیشتین دچار بیماری شد و گرفتار بستر مرگ شد، واپسین روزهای زندگی این نابغه‌ی باهوش فرارسیده بود! اما پیش از مرگ به راسل نامه نوشت و بیانیه را امضا کرد.
برتراند راسل، بیانیه را فقط با امضای 11 دانشمند بزرگ قرن بیستم، در نهم ژوئیه 1955، در لندن منتشر کرد که بازتاب گسترده و موثری در میان افکار عمومی جهان داشت؛ جنبش‌های ضدجنگ و جنبش انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز به راه افتاد. واکنش و فشار جهانیان و سازمان‌های ضدجنگ، موجب شد که دانشمندان سراسر دنیا تلنگری بخورند و نسبت به این بیانیه واکنش نشان دهند، حتا ساخاروف در شوروی نیز سرانجام علاقه نشان داد که در راستای اهداف این بیانیه مشارکت کند. ماکس برون از امضا کنندگان اولیه‌ی بیانیه‌ی "راسل-انیشتین"، با اقدامی دوباره موفق شد همین بیانیه را به امضای بیش از 50 نفر از برندگان جایزه‌ی نوبل برساند، به این ترتیب سیاستمداران و افکار عمومی جهان متوجه هشدار و خطر نابودی جهان شدند.
انتشار بیانیه‌ی "راسل-انیشتین" و به موازات آن، تلاش‌ پیگیر و مداوم گروه‌های آزادیخواه و صلح‌دوست، به ویژه فعالیت کمونیست‌های راستین، دست به دست هم دادند تا در نتیجه‌ی فشارها و خواست همگان، دو ابرقدرت آمریکا و شوروی که به جز حکومت کردن، به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کردند، ناچار شدند عقب‌نشینی کنند؛ آیزنهاور مجبور شد آزمایش‌های تسلیحات هسته‌ای آمریکا را به حالت تعلیق درآورد! خروشچف نیز چاره‌ای نیافت که به بیانیه‌ی راسل-انیشتین واکنش نشان دهد و مطرح کرد که ماجرای تسلیحات هسته‌ای نیاز به بازنگری اساسی و همه‌جانبه دارد! سال‌ها بعد، وزیر امورخارجه‌ی گورباچف بیان کرد، بیانیه‌ی راسل-انیشتین، در آن دوران حساس، افق تازه‌ای را برای سیاستمداران و مردم جهان گشود که تاثیر بسزایی داشت.

یاد برتراند راسل و آلبرت انیشتین گرامی باد!
برتراند راسل، پس از عمری تلاش سرنوشت ساز، برای رشد و پیشرفت علم، فرهنگ، صلح و انسان دوستی در دوم فوریه 1970، در سن نودوهفت سالگی، بر اثر آنفولانزای شدید در شهر ولز انگلستان درگذشت. بنا به وصیت خودش، پیکر این متفکر بزرگ سوزانده شد و خاکسترش را بر بلندای کوه‌های ولز پاشیدند.
آلبرت انیشتين نیز تئوری نسبیت را به جهانیان ارایه داد که او را باهوش‌ترین نابغه‌ و یکی از بزرگترین دانشمندان جهان می‌دانند. بسیاری از نظریه‌های اينشتين سبب شد تا روند رشد علم در جهان تسریع شود، تاثیر او بر پیشرفت علم و دانش، ستایش برانگیز است. آلبرت انیشتین نیز در روز هجدهم آوریل 1955، در سن هفتاد وشش سالگی، در شهر پرینستون ایالت متحده آمریکا درگذشت.
پرسیدنی است که امروزه روز، چگونه می‌توان در برابر سودجویی حکومت‌های آمریکا، روسیه، انگستان، فرانسه، آلمان، جمهوری اسلامی ایران، ترکیه و عربستان سعودی در مورد جنگ خانمان برانداز گسترده ایستاد؟ فقط در کشور سوریه در چهار سال گذشته هزاران کودک کشته شده‌اند، زنان و مردان بی‌شماری قربانی جنگ‌افروزی شده‌اند، هزاران خانواده آواره‌ی جهان شده‌اند! اگر جامعه‌ی انسانی سکوت کند، کودک کشی و نسل کشی و این جنایت آشکار، دامن همه‌ی ساکنان کره‌ی زمین را خواهد گرفت.

ساسان دانش
 چهاردهم آوریل 2018
برابر با 25 فروردین 1397

@@@@@@@@
@@@@@@

طرح:  ساسان دانش

اشک‌ها و شبنم‌ها در آینه‌ی واپسین گام جامعه؛

وقتی عفونت به مدرسه رخنه می‌کند، پرورش پیشکش! اما نظام آموزشی چرکین می‌شود؛ در نتیجه پایه‌ای‌ترین نهاد فرهنگی جامعه یعنی خانه و مدرسه متزلزل می‌شود؛ پدران و مادران دل‌نگران می‌شوند و دانش‌آموزان سراسر کشور انگیزه‌های خویش را برای درس خواندن از دست می‌دهند و ورود آنها به عرصه‌ی جامعه با دست‌اندازی ناموزون روبرو می‌شود و پیرو آن، بهداشت روانی هر عنصر اجتماعی نیز آلوده می‌شود! اگر جامعه، به مداوای خویش نپردازد، فاجعه‌ای جبران ناپذیر بر جای می‌گذارد و اگر جامعه واکنشی در جهت بهبود شرایط خویش نشان ندهد، افزون بر اینکه زیر بار سرزنش فرزندان خود قرار خواهد گرفت، نخواهد توانست زندگی را و همبستگی اجتماعی را حتا برای خودش بیان کند! به راستی آیا نسل ما داوری آیندگان را به خاطر سکوت در برابر این همه رنج و ستم و فساد و خشونت و استثمار خواهد پذیرفت؟
هم‌اینک دمل چرکین نظام جمهوری اسلامی بر پیشانی تاریخ چهل ساله‌ی جامعه‌ی ایران،‌ آنچنان زخم عمیقی نهاده است که با هیچ پانسمانی نمی‌توان آن را پنهان کرد، مگر با واژگونی ساختار این نظام و نابودی تار و پود فساد نهادینه شده و از بین رفتن غده‌ی پر از چرک که بر پایه‌ی استثمار بنا شده است
عفونت نظام جمهوری اسلامی با خشونت علیه زنان از فردای انقلاب 1357 آغاز شد تا بتواند به قدرت تکیه دهد، آنگاه با ترفندی آگاهانه به کارگران و زحمتکشان یورش بردند تا دست آنها را از کارخانه و تولید کوتاه کنند، سپس با برپا کردن زندان‌ها و اعدام و سرکوب عریان آزادیخواهان و هر صدای مخالف، قدرت خود را اختاپوس‌وار به هر سویی چنگ انداختند و با چپاول و دستبرد بر دسترنج تولید کنندگان ثروت جامعه و تاراج منابع طبیعی کشور به حلقه‌ای از نظام جهانی پیوستند
پاسخگو نبودن اما، یکی از ویژگی‌های حکومت‌های دیکتاتوری است، خاک گورهای دسته جمعی و آسمان غم‌انگیز زندان‌های کشور می‌دانند که دختران و پسران دهه‌‌ی 60، فریاد کشیدند که صدای چکمه‌ی دیکتاتوری از نعلین‌ جنایتکاران این حکومت به گوش می‌رسد و تا آنجا پیش رفتند که شدیدترین شکنجه‌های جسمی و روانی را پذیرا شدند و به نظام حکومتی "نه" گفتند، بسیاری نیز سینه‌هایشان را سپر کردند و آزادی را فریاد کشیدند و رفتند تا جامعه از بند فریب حکومتیان برهد، هرچند مبارزه در جای جای کشور ادامه دارد، اما جمهوری اسلامی، نرخ استثمار را در سراسر کشور فزون‌تر کرد، زنان آگاه را به عقب راند، رفته رفته قدرت خرید پایین آمد، بیکاری را برای ارزان سازی نیروی کار دامن زد، اعتیاد گسترش یافت، فقر گریبانگیر جامعه شد، تن‌فروشی رواج یافت، کودکان کار پدیدار شدند، بسیاری از کودکان از تحصیل بازماندند، کودکان فقیر در خیابان خوابیدند و برخی گورخواب شدند! سرانجام شکاف طبقاتی روز به روز بیشتر و بیشتر شد! سی سال از قتل عام 1367 و نزدیک به چهل سال از استقرار حکومتی می‌گذرد که پلشتی را در چارچوب جمهوری اسلامی ایران به نمایش گذاشته است، نمایشی که سود آن سردمداران حکومت را به جایی رسانده است که از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کنند و جز خدمت به سرمایه‌ی جهانی فقط در پی تثبیت قدرت خود در خاورمیانه و سهم‌خواهی خویش از 
چرخه‌ی نظام جهانی است
فروش اعضای بدن و تجاوز جنسی به کودکان و نوجوانان به عنوان خبری عادی در رسانه‌ها پخش می‌شود! خشونت پنهان و آشکار، روابط اجتماعی را از هم گسسته است! اما امروزه روز همگان فهمیده‌اند که سردمداران این حکومت، نه تنها نسبت به فجایعی که ایجاد کرده‌اند پاسخگو نیستند، بلکه همه‌ی ویژگی‌های نظام دیکتاتوری را یکجا با هم دارند
مبارزه‌ی اجتماعی در همه‌ی عرصه‌ها با نظام جمهوری اسلامی با فراز و فرودی که داشته است، همچنان ادامه دارد و تاریخ با مبارزان و معترضان خویش ورق‌های غمگین اما امیدوارانه‌ی خود را پر کرده است، سرکوب عریان نیز یارای ایستادگی در برابر اعتراض‌های فراگیر ندارد و نخواهد داشت. پس از خیزش دی ماه 1396، جامعه نفسی عمیق کشید تا دست‌های پینه بسته‌ی خود را بر زانوان خسته‌ی خویش بگذارد و بپاخیزد، با اینکه جهانیان دیدند که این خیزش سراسری نیز توسط حاکمان ددمنش سرکوب شد، اما اعتراض فرودستان جامعه در پی نان و آزادی برگشت ناپذیر است. به همین دلیل، دختران خیابان انقلاب روسری‌های بندگی را به پرچم آزادی تبدیل کردند و حکومت را رسوا کردند! بیش از چهار هزار تحرک اعتراضی کارگران، خواب را از چشمان حاکمان ربوده‌ است! کشاورزان با اعتراض پی در پی جایگاه فراموش شده‌ی خویش را بر همگان گوشزد کردند! جاده‌های سراسر کشور، چون مرده مارانی با اعتصاب کامیون‌داران بیدار شدند و رگ‌های ارتباطی اقتصاد رانتی حکومت را هدف قرار دادند! معلمان و فرهنگیان اما با کاری سترگ به اعتراض سراسری و هماهنگ پرداختند و به همه‌ی جامعه درس مبارزه دادند
هم‌اینک، ابتکار در اعتراضگری انگیزشی شورانگیز و پویایی جوانان جامعه شده است، اعتراض‌ها به مبارزه و مبارزه به زندگی پیوند خورده است، اما هنوز فراگیر نشده است. به گفته‌ی جامعه‌شناسان، روند تاریخ ثابت کرده است که حکومت‌ها به تنهایی بسیار ناتوان‌تر از آن هستند که جامعه‌ای را برای همیشه به اسارت بکشند، هرچند برای رسیدن به اهداف شوم خویش حتا فساد و دروغ را در جامعه رواج می‌دهند، در نتیجه تغییر و تحول اجتماعی به کنشگری جامعه بستگی دارد، واکنش هر عنصر اجتماعی اگر احساس مسئولیت کند، می‌تواند جامعه را به سوی تغییر و پیشرفت سوق دهد و سکوت او می‌تواند به تداوم فساد و چپاولگری از سوی حکومت دامن زند. در نتیجه، جنایت و دروغ و فساد و استثمار و خشونت حکومت در لجنزار خود همچنان به کار خود ادامه خواهد داد؛ اما واپسین گام جامعه در گرماگرم اشک‌ها می‌تواند با تکیه بر توانمندی خویش با سازماندهی نوین در راستای اعتراضگری سامان‌ یابد و بپاخیزد، سپس به شفافی شبنم گل‌های آتشین شقایق بدرخشد تا نظام سرا پا فاسد جمهوری اسلامی را زیر و رو و نسل‌های آینده را برای یک زندگی پیشرفته و توسعه‌ یافته بسترسازی کند

ساسان دانش

 سی ام ماه می 2018
برابر با 9 خرداد 1397

**********
طرح از: ساسان دانش

@@@@@


"فیلم انیمیشن کوتاه "باد
نام: Wind
کارگردان: Robert Löbel
محصول: 2013
برنده‌ی 19 جایزه‌ی بین‌المللی
منتخب بیش از 30 جشنواره‌ی بین‌المللی


نقدی کوتاه بر انیمیشن کوتاه "باد"؛

هیچ رابطه‌ای مثل عادت‌‌ها، ریشه‌ی روابط اجتماعی و انسانی را نمی‌سوزاند، انیمیشن باد، به این موضوع مهم می‌پردازد و نشان می‌دهد که زندگی آدم‌ها چگونه با عادت‌گونه‌هایی که به آنها تحمیل شده، در بستری از هماهنگی ساختگی، اما ناهنجار است
کارگردان، نماد "باد" را هوشمندانه به عنوان ابزاری عادت‌گونه انتخاب کرده و زندگی مردم را زیر سیطره‌ی باد بزرگ‌نمایی می‌کند، اما نشان می‌دهد که افسار باد در جایی مخفی و به دور از چشم جامعه است و به نیکی نشان می‌دهد وقتی باد از حرکت می‌ایستد زندگی مردم نیز از مسیر خود‌ خارج می‌شود
کافی است اندکی به پیرامون خویش بنگریم تا بفهمیم شرایط ناهنجار امروز را آگاهانه بر ما و جامعه تحمیل کرده‌اند و این عادت‌ها رفته رفته به رفتار اجتماعی تبدیل شده است، این عادت‌گونه‌ها را چکه چکه بر شریان جامعه تزریق کرده‌اند و هم‌اینک ناهنجاری‌های موجود در جامعه، عادی و عادت شده است تا جاییکه حتا سخن گفتن در مورد آنها برخی را برافروخته می‌کند!
عادت‌گونه‌ها بسیارند، از جمله می‌توان به رفتار دوگانه‌ی افراد به خاطر شرایطی که حکومت بر جامعه تحمیل کرده توجه کنیم، به آنهایی که در خلوت، دروغ‌ها و فریب‌ها و تعصب‌های موجود در جامعه، چه از سوی مردم و چه از سوی حکومت را نمی‌پذیرند، اما در کوچه و خیابان، در خانه و بازار، در اداره و مدرسه، در خانواده و میهمانی وقتی با این همه ناهنجاری روبرو می‌شوند، لبخندی ملیح بر لبانشان نقش می‌بندد و هیچ اعتراضی در رخسارشان پدیدار نمی‌شود! خشونت پنهان در جامعه، تبعیض آشکار در مورد زنان، اعدام‌ها، شکنجه‌ها در زندان، کار کودکان، کودکان خیابان، بازماندگان از تحصیل و بیکاری از بارزترین این عادت‌گونه‌هاست!
انیمیشن کوتاه "باد" به این رابطه‌ی اجتماعی می‌پردازد تا ضمن اینکه ما و مخاطب را به مناسبات موجود در جامعه حساس کند، بتواند حس اعتراض را در اندرون جامعه بیدار کند و با عادت‌گونه‌هایی که بیشتر آنها از سوی حکومت در جامعه ایجاد شده، اعتراض و مبارزه کنیم تا انسان به خویشتن خویش به عنوان موجودی اجتماعی برگردد، رشدیابندگی خود را پی گیرد، برای یگانه شدن خویش با انسان و طبیعت گام بردارد، ازخودبیگانگی تحمیل شده را دور افکند و سرانجام رهایی 
خویش و جامعه را بازیابد

ساسان دانش
 پنجم می 2018
 پانزدهم اردیبهشت 1397

******

گسترش فزاینده‌ی کودک‌ آزاری در زیر پوست جامعه؛

کودک‌آزاری در حاشیه نیست، در متن جامعه است! شگفتا از رنج بی‌شمار کودکان و شگفتا از این همه سکوت! خبر اسفبار شکنجه‌ی سه کودک ماهشهری در چند روز پیش، جان و تن هر آدمی را می‌لرزاند! تکرار رخدادهای ناهنجار در مورد کودکان، در چارچوب نظام جمهوری اسلامی ایران و قوانین پسمانده‌ی آن، به رویدادی روزمره بدل شده است و هر روز و هر لحظه خبرهای دلخراش رنج بی‌شمار کودکان، پرده‌های گوش را پاره پاره می‌کنند
شگفتا از این همه سکوت و تا هنگامی که واکنشی جدی از سوی جامعه انجام نگیرد و فقط اندکی رنجیدن و لحظه‌ای آه از درون کشیدن، نه تنها این درد دهشتناک را درمان نمی‌کند، بلکه به یقین می‌توان گفت که این ناهنجاری‌های اجتماعی گسترش خواهد یافت و به خانه‌ها و مدرسه‌ها نیز کوچ خواهد کرد و گریبان همه‌ی کودکان و خانواده‌ها را خواهد گرفت
کودکان کار و کودکان خیابان، نمونه‌های بارز کودک‌ستیزی نظام جمهوری اسلامی ایران را به نمایش گذاشته است، کودک‌آزاری فقط کتک خوردن و شکنجه شدن کودکان، توسط نامادری نیست که در ماهشهر اتفاق افتاد، سکوت هر آدمی نسبت به زندگی رنجبار بی‌شماری از کودکان، به ویژه کودکان کار و کودکان خیابان و کودکان بازمانده از تحصیل نیز کودک‌آزاری ساختاری است، چرا که اگر جامعه برای طبیعی‌ترین حقوق کودکان، واکنشی نشان ندهد، چرخه‌ی کودک‌آزاری بازتولید می‌شود و ادامه خواهد یافت! حکومتی که در پی سود بیشتر، دسترنج فرودستان را چپاول می‌کند و آشکارا حقوق کارگران و زنان را پایمال می‌کند، به حقوق کودکان نیز دست‌درازی می‌کند و برای حفظ منافع خود از تحمیل هیچ ستمی فروگذار نیست و نخواهد بود
یک جامعه‌ی مسئول به تک‌تک انسان‌هایی نیاز دارد که به خویشتن خویش و فرزندان خویش ارج می‌نهند و به پیشرفت روابط اجتماعی می‌اندیشند. در برابر این همه کودک‌آزاری نظام‌مند، نباید سکوت کرد و با گفتمان سازی در جامعه می‌توان به حقوق کودکان پرداخت تا اراده‌مندانه از کودکان پشتیبانی کرد. رشدیابندگی یک جامعه، به کودکان شاد و خندان و پرشوری بستگی دارد که در بستری از آرامش و آسایش، کودکی خود را سپری کنند و به جای کارکردن در کوچه و بازار و کارگاه‌ و کوره‌پزخانه و بازیافت زباله‌ها، پشت میز مدرسه اندیشیدن بیاموزند و به جای خوابیدن در خیابان، سرپناهی شایسته داشته باشند و در کنار پدران و مادران و همراه دیگر کودکان بازی کنند و پرورش یابند. عشق به کودکان، یکی از ویژگی‌های انسان است و بدون عشق به کودکان، هیچ تغییری در جامعه پدیدار نخواهد شد

ساسان دانش

 بیست و هفتم آوریل 2018 
برابر با 7 اردیبهشت 1397
********************


گذری کوتاه بر خاطرات زندان؛


بی‌شک شعر "بی‌‌خوابی" محمد مختاری هر یک از ما را سوار بر واژه‌های ژرف شعرش می‌کند و با صدای دلنشین خودش، خاطرات زندان را در سکوتی خشمگین، اما پرطنین برای ما ورق می‌زند. آنجا که سخن از "سوزن سوزن پا" می‌کند و یا "هجوم کاشفانی با تاخیر حضور" را با "هیچکس هیچکس را به خاطر نمی‌آورد" پیوند می‌زند و از "التهاب کتاب‌هایی که باز می‌شوند و دست‌هایی که بسته می‌شوند" سخن می‌راند و خاطرات یاران زندان را در مردمک چشمان ما به تصویر می‌کشد و...
اما روزهای پایانی مهر ماه 1361 بود، رنگ تیره‌ی آسمان از روزنه‌ی پنجره‌ی کوچک نزدیک به سقف غم‌انگیزتر می‌نمود و بادی که بوی آخرین برگ‌ها را به داخل سلول می‌پراکند، آمدن پاییز را خبر می‌داد. درب سنگین و آهنی سلول که اتاق نامیده می‌شد قژقژ کرد و باز شد و یک جدیدی وارد اتاق شد، بند دو، 2 بالا بودیم، آن روزها بند یک و دو، بندهای پسران و بند سه و چهار، بندهای دختران بود، همه‌ی زندان پر از مبارزان راه آزادی بود، جمعیت اینقدر زیاد بود که در هر یک از اتاق‌های 6×6 زندان اوین اصلی، بیش از نود نفر، زندگی که نه، دلهره‌ای آمیخته با ایستادگی و انتظار و دلخون از خبر اعدام یارانمان شب را به روز و روز را به شب می‌دوختیم. ما نود و دو نفر بودیم و با آن مرد جدید، نود و سه نفر شدیم، او موقر و چشمانی متنفذ داشت و طبق معمول خودش را معرفی کرد تا با او آشنا شویم، رفتارش بسیار پخته بود، هرچند پس از چند روزی که دوستی ما آغاز شد، فهمیدم که او چقدر بی‌پیرایه است، اندکی بعد فروتنی او و شمرده شمرده سخن گفتنش برای همه برجسته شد، از زندانیان سیاسی سابق بود و نگاهی تامل برانگیز و رفتاری پر از آرامش داشت. آری او محمد مختاری بود و تا تابستان 1362، در اتاق دو، 2 بالای بند اوین، همه‌ی ما باهم گریستیم و باهم سراسیمگی را تجربه کردیم، بسیاری از یارانمان را از دست دادیم و بسیاری دیگر را از بی‌خبری زانوی غم بغل کردیم و صدا، صداهایی در سحر، فقط صدای تیرهایی بود که از پشت پرده‌ی گوشمان به شیارهای مغزمان فرو می‌رفت و ناگهان، از چشمانمان چیزی بیرون می‌ریخت که گونه‌هایمان را داغ می‌کرد، چیزی شبیه اشک، اما اشک نبود!
هم‌اینک نمی‌خواهم خاطرات زندان را بازگو کنم، گذری کردم تا بگویم به خاطر انبوه زندانیان، زندان دیگری به نام 269، موسوم به آموزشگاه در زندان اوین ساختند و همه‌ی پسران را به آنجا منتقل کردند و بند یک و دو را نیز به دختران زندانی اختصاص دادند. من نیز به سالن سه، اتاق 61 منتقل شدم، اما در کمتر از یک ماه، پس از یک درگیری با زندانبانان، همه‌ی اتاق 61 را دوباره تقسیم کردند و این بار سهم من، اتاق 67 بود و پر از خاطرات گس که تلخی زندان با شیرینی انسان‌هایی که سینه‌ی خود را برای آزادی سپر کردند، حس نمی‌شد و شیرینی آن دوران رنجبار، وقتی است که یارانم را می‌بینم و به کودکی می‌مانم که از ذوق و شوق بالا و پایین می‌پرم و از اندرونی‌ترین لایه‌های وجودم می‌خندم و به مرور خاطرات می‌پردازم.
به هر روی، رفیق خوب همه‌ی ما، محمد مختاری از بند دو، 2 بالا مثل بقیه‌ی ما به آموزشگاه منتقل شده بود و دوران انفرادی او در 209، مهرماه 1361 بود، مدتی بعد شنیدم که او نیز به سالن سه اتاق 62، منتقل شده است
!!یاد همه‌ی یاران که سینه‌ی خود را سپر کردند و آزادی را فریاد کشیدند، گرامی باد

ساسان دانش
 بیست وپنجم آوریل 2018
برابر با 5 اردیبهشت 1397

*******

گلرخ ایرایی پس از 77 روز اعتصاب غذا؛

دروغ‌های نظام جمهوری اسلامی ایران افشا باید گردد، در دهه‌ی شصت، پاک‌ترین جوانان کشور ایران، مبارزه کردند و از جان خویش گذشتند تا ستمگری حکومت را آشکار سازند. دختران و پسران جوان مبارزی که هنوز برخی از آنها با کابوس زندان‌های مخوف جمهوری اسلامی، خواب آرامی ندارند! چرا که در برابر اتهام‌‌های دروغین نظام سراسر فاسد جمهوری اسلامی ایران ایستادگی کردند!
چرا گلرخ ایرایی بر ادامه‌ی اعتصاب غذا پس از هفتاد و هفت روز پافشاری می‌کند؟ او از جان خویش گذشته است تا به همگان بفهماند که نظام جمهوری اسلامی ایران نه تنها فاسد است، بلکه برای چپاول دسترنج فرودستان جامعه‌ از هیچ ستمی فروگذاری نمی‌کند، دختران و پسران دهه‌ی شصت با جانفشانی خویش بذری را کاشتند که مژده‌ی آن در شجاعت رفتار گلرخ ایرایی و دیگر زندانیان سیاسی امروز جلوه یافته است.
حال و روزگار گلرخ ایرایی به عنوان زندانی سیاسی، پس از 77 روز اعتصاب غذا روی تختخواب یکی از بیمارستان‌ها بسی وخیم است، او در پی یک خواست بسیار ساده و انتقال او به زندان اوین، با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند.
پیرو گزارش‌های رسیده، مسئولان ددمنش زندان به او گفته‌اند که اگر اعتصاب غذای خود را بشکند به خواست‌هایش رسیدگی خواهد شد! گلرخ ایرایی با اینکه 44 کیلو وزن کم کرده است و از خوردن داروهای تقویتی پرهیز می‌کند، اعتصاب غذای خود را ادامه می‌دهد و اینگونه پیشنهادها از سوی کارگزاران زندان را دروغی بیش نمی‌داند! هم اینک، گلرخ ایرایی پیشانی فراخ تاریخ مبارزه‌ی اجتماعی، به ویژه مبارزات زنان محسوب می‌شود، پشتیبانی از گلرخ، پشتیبانی از بدیهی‌ترین حقوق زنان و حقوق انسان است
ساسان دانش
بیستم آوریل 2018
برابر با 30 فروردین 1397

*******

روز جهانی کارگر
!!روز تنیدگی مبارزه و زندگی فرخنده باد

به گواه تاریخ از روزی که انسان، جایگاه خویش را در طبیعت شناخت، نبردی سهمگین را پیش برده است تا آزادی و رهایی را به دست آورد. به همین دلیل، مفهوم "مبارزه" با "زندگی" درهم آمیخته است.
روزگاری ویکتور هوگو گفته بود: "از میان دو واژه‌ی انسان و انسانیت، یکمی در میان کوچه و خیابان و دومی در لابلای کتاب‌ها سرگردان است!" اما تلاش و مبارزه‌ی انسان‌ها و اعتراض به نظام سرمایه‌داری، موجب شد که "انسانیت" از لابلای کتاب‌ها پرواز کند و اینک در کوچه‌ها و خیابان‌ها و کارخانه‌ها به فریاد و اعتراض تبدیل شده است که برجسته‌ترین نماد آن، یکم ماه می برابر با یازدهم اردیبهشت، روز جهانی کارگر است.
نقش تولیدکنندگان ثروت جهان برای پیشرفت و رشدیابندگی در همه‌ی عرصه‌ها به اندازه‌ای مهم است که بدیهی است جشنی بزرگ و با شکوه برگزار شود. هرچند حاکمان و قدرتمداران به خاطر منافع خویش، کارگران و مبارزان را به زندان‌ها می‌افکنند و باران تیر بر سینه‌های پر شور آنها می‌بارند، اما مبارزه‌ی کارگران جهان برای رهایی از زنجیر سرمایه، آنچنان طنین‌انداز است که با آغاز آن، سکوت و سکون بی‌معنا خواهد شد و پویایی و پیشرفت در زندگی همه‌‌ی ساکنان این کره‌ی خاکی، به ویژه در زندگی فروشندگان نیروی کار نمایان خواهد شد و عشق به رهایی آنچنان شعله خواهد گرفت که خاموش ناشدنی است.
در کشور ایران اما، بیش از صد سال است نبردی برای نابودی شکاف طبقاتی چون جویباری به راه افتاده است و هم‌اکنون خیز برداشته است تا به رودی خروشان بدل شود. نخستین مراسم روز جهانی کارگر در ایران توسط "شورای مرکزی فدراسیون سندیکای کارگری" در سال 1300 خورشیدی برگزار شد و 8000 کارگر و فرودستان جامعه، تظاهرات با شکوهی را در قالب شانزده سندیکا برگزار کردند. از آن روز تا کنون 97 سال می‌گذرد؛ کندی رشد نیروهای مولده از یک سو و سرکوب عریان کارگران و مبارزان، توسط حاکمان به عنوان حامیان سرمایه، موجب شده است که مبارزات کارگران پراکنده شود، چرا که کارگران هنوز تشکل مبارزاتی خویش را با هویت طبقاتی سازماندهی نکرده‌اند. خیزش اجتماعی فروشندگان نیروی کار و فرودستان جامعه در دی ماه 1396، چهره‌ی مبارزه را آشکارتر کرده است تا گامی موثر برای سازماندهی خویش باشد. برگزاری مراسم روز جهانی کارگر می‌تواند جلوه‌ای از اراده‌مندی کارگران در ستیز با سرمایه باشد تا با هویت طبقاتی خویش با شکاف طبقاتی مبارزه کند و نظم موجود را به چالش بکشد و با دگرگونی اجتماعی، جهان را به جامعه‌ای رهنمون سازد که استثمار و فقر و فلاکت و بیکاری ریشه‌کن شود.
روز جهانی کارگران خجسته باد و مبارزه‌ی کارگران ایران باشکوه‌تر باد!
ساسان دانش
20 آوریل 2018
برابر با 30 فروردین 1397
********


چالش فقر و انسانیت در بستر نابرابری؛


جوانی در نبرد با فقر و فلاکت، برای تهیه‌ی شیر خشک فرزند گرسنه‌اش با یک اسلحه‌ی اسباب بازی داخل بانکی می‌شود و با تهدید یکی از گیشه‌‌های بانک، پنجاه هزار تومان دزدی می‌کند! اما...............
سردمداران این نظام، صحنه‌ی دزدی او را بازسازی می‌کنند و شرافت و هویت انسانی این جوان فقیر را به حراج می‌گذارند تا در تلویزیون نمایش دهند! او در برابر دوربین‌ها و دهها خبرنگار، زیر آوار حقارت و اسارت، صحنه‌‌ی دزدی را با دستبند و لباس زندان توضیح می‌دهد و سپس بغض در گلویش منفجر می‌شود و با گریه می‌گوید به خاطر تنگناهای مالی این کار را کرده است.
چالش‌ با فقر در بستر نابرابری، انسانیت را در هر جامعه‌ای به تاراج می‌برد و همه‌ی اینها در روزگاری رخ می‌نماید که اختلاس‌گران میلیاردی با خیالی آسوده با شراکت مسئولان بالادست خویش اموال و دسترنج زحمتکشان این مرز و بوم را می‌دزدند و می‌روند! آنگاه رئیس دزدها در نقش رهبر جمهوری اسلامی ایران با بی‌شرمی و وقاحت، از تریبون همان تلویزیون استفاده می‌کند و می‌گوید: "اختلاس‌ها را کِش ندهید!"
همگان می‌دانند که علت فساد گسترده‌ی موجود در جای جای کشور ایران، نظام جمهوری اسلامی است که با گسترش فقر و گرانی، در پی ماندگاری خود در قدرت است! از سوی دیگر به گفته‌ی جامعه‌شناسان، گسترش فقر مالی همواره به گسترش فقر فرهنگی در جامعه منجر می‌شود!
اگر بازسازی صحنه‌ی دزدی این جوان فقیر، کاریکاتوری از نظم موجود را به نمایش می‌گذارد، اما بازسازی صحنه‌های اختلاس‌های میلیاردی توسط سردمداران این نظام، واقعیتی تلخ بر تارک انسان و انسانیت در تاریخ کشور ایران خواهد بود!
ساسان دانش
12 آوریل 2018
برابر با 23 فروردین 1397
**********


********

به بهانه‌ی روز جهانی دستمزد برابر؛

پژواک فریادهای دی ماه 1396، هنوز در کوچه پس‌کوچه‌های شهرها و کارخانه‌ها به گوش می‌رسد، فقط در سال جاری بیش از صدها کارخانه در کشور ایران اعتصاب کردند و به خاطر پایین بودن دستمزد اعتراض کردند و خواستار حقوق‌های معوقه‌ی خود شدند، اعتراض بازنشستگان و معلمان هنوز ادامه دارد، دست‌های پینه‌بسته‌ی گرسنگان، هنوز در پی این واژه‌ی سه حرفی یعنی "نان" در چالش‌اند، فرودستان جامعه نیز در فضایی از اختناق سیاه، خیابان‌ها را تسخیر کردند تا آزادی را خوش‌آمد گویند، شعارنویسی روی دیوارها و دیکتاتوری را محکوم کردن، برای چندمین بار در گوشه و کنار کشور مرسوم شده است، دختران خیابان انقلاب با شجاعتی بی‌پروا مرگ این نظام سراپا فاسد و چپاولگر را با ابتکار چرخاندن روسری‌هایشان به نمایش گذاشتند و به جهانیان فهماندند که در بستر سرکوب عریان، اندیشه‌ی ترقی تکیه بر مبارزه، چقدر می‌تواند آفریننده و پرانگیزه باشد.
در چنین شرایطی، دهم آوریل "روز جهانی دستمزد برابر" فرارسیده است، روزی که زنان و مردان آزادیخواه جهان با شکاف جنسیتی مبارزه می‌کنند تا تبعیض در پرداخت دستمزد برای کار برابر از بین برود. هرچند در کشورهای کلاسیک، این نابرابری‌ها گوناگون است و پیرو واپسین آمار سازمان ملل متحد در پایان سال 2017، زنان در کشور آلمان 80 روز بیشتر، در هلند 90 روز بیشتر، در فرانسه 96 روز بیشتر و در سوئد 105 روز، بیشتر از مردان باید کار کنند تا حقوقی برابر با مردان در طی یک سال دریافت کنند!
در کشور ایران اما، همه و همه هنوز در پی حقوق‌های معوقه‌ی خویش هستند، دستمزد تصویب شده توسط شورای عالی کار، دستکم چهار برابر پایین‌تر از خط فقر است! این روزها سخن از افزایش نرخ ارز، بلندگوهای رسانه‌های داخلی و خارجی را پر کرده است تا فقر و فلاکت را طبیعی جلوه دهند، اما به همان اندازه که نرخ ارز افزایش یافته است، واقعیت این است که نرخ واحد پولی کشور، یعنی ریال کاهش یافته است و منجر به پایین آمدن "قدرت خرید" مزدبگیران شده است و زحمتکشان بسیاری دوباره و چندباره به زیر خط فقر پرتاب شده‌اند.
حکومت فاسد و چپاولگر جمهوری اسلامی ایران، هراس خویش را از خیزش دوباره‌ی فرودستان جامعه، پشت گرانی و ترویج فقر پنهان کرده است! از سوی دیگر، مبارزات زنان را در هر عرصه‌ای به بیراهه می‌کشاند تا ماندگاری خود را در حکومت درازتر کند، مبارزه‌ی زنان علیه حجاب اجباری، فقط مبارزه با عقب ماندگی و تفکر پوسیده‌ی مذهبی نیست، بلکه بخشی از مبارزه‌ی طبقاتی نیمی از ساکنان هر جمعیتی است که فهمیده‌اند، حجاب اجباری ابزاری برای سرکوب زنان و پیرو آن سرکوب عریان همه‌ی جامعه است. با مبارزات پیگیر آزادیخواهان علیه نظم موجود، خشکسالی این لحظه‌های بی‌عاطفه سیراب خواهند شد، جوی‌ها و رودها پر آب و درخت‌ها پربار خواهند شد و گل‌های زیبای بهاری رنگ و بویی دیگر خواهند گرفت و سرخی لاله‌ها و شقایق‌ها بار دیگر نمایان خواهند شد تا انگیزه‌ای برای زندگی و رهایی انسان باشد.
ساسان دانش
  دهم آوریل  2018
برابر با 21 فروردین 1397
********


بر جامعه‌ی جهانی چه گذشته است که هیچ واکنش اثرگذاری از خود نشان نمی‌دهد! اگر دردها و رنج‌های بی‌شمار جامعه‌ی ایران را دستاویزی برای اعتراض نکردن بدانیم، نه تنها بر خود و فرزندانمان ستم کرده‌ایم، بلکه بر انسان و انسانیت ستم کرده‌ایم، ستمی که زخمی عمیق در تار و پود جامعه برجای خواهد گذاشت، آهی که در پس این زخم‌ها با هیچ نفس عمیقی درمان نخواهد شد!
نام بابی ساندز با 50 روز اعتصاب غذا جهانی شد، صدها تظاهرات در جای جای این کره‌ی خاکی برگزار شد و از بابی ساندز پشتیبانی شد، جهان و جهانیان در مرگ او به سوگ نشست! یادبودها، یادمان‌ها، کنفرانس‌ها، سمینارها و نشست‌ها از دانشگاه‌ها تا انجمن‌ها برپا شد و پژوهش‌های اجتماعی و روانشناختی نام بابی ساندز را در شیارهای مغز انسان حک کرد!
اگر بابی ساندز ایرلندی، علیه استعمار انگلیس مبارزه کرد، گلرخ ایرایی علیه استثمار، علیه کار کودکان، علیه کارتن خوابی، علیه فقر، علیه بیکاری و علیه تبعیض جنسیتی مبارزه کرد، شصت روز از اعتصاب غذای گلرخ ایرایی گذشت، هر روز و هر لحظه، دژخیمان زندان او را به هر نوعی شکنجه و آزار دادند و نه تنها به خواست او توجهی نکردند، بلکه هیچ اهمیتی به جان او که ذره ذره جان‌فشان می‌شود نمی‌دهند، پس از شصت روز اعتصاب، گلرخ ایرایی را که به اغما فرورفته است، از زندان قرچک ورامین به بیمارستانی نامعلوم بردند!
جان گلرخ ایرایی در خطر است! گلرخ ایرایی، زندانی سیاسی است! گلرخ ایرایی برای آزادی و برابری در زندان است! گلرخ ایرایی برای یک جامعه‌ای انسانی، فعالیت اجتماعی کرده است! گلرخ ایرایی آزاد باید گردد! زندانی سیاسی آزاد باید گردد!
ننگ بر جمهوری اسلامی ایران که با تکیه بر خشونت و شکنجه و اعدام جوانان آزادیخواه، به حکومت ننگین خود ادامه می‌دهد!
ساسان دانش
4 آوریل 2018
برابر با 15 فروردین 1397

********

واقعیت‌های تلخ زیر چتر نابرابری‌ها؛

‏کولبر سمت راست، برادرزاده‌ی روحانی، پسر حسین فریدون، در آن سوی جهان با چپاول ثروت ایرانیان، در حال فرافکنی نیازهای جنسی و جوانی با دسترنج زحمتکشان است و بی‌آنکه یک روز برای تامین زندگی خود کار کرده باشد، در پی لذت‌جویی است!
کولبر سمت چپ اما، جوانی اهل کردستان با پای مصنوعی برای یک لقمه نان، با شرافت و استوار، رنج را شکیبایی می‌کند و با فروش نیروی کار خویش تلاش می‌کند به تامین زندگی خود و خانواده‌اش بپردازد!
پی بردن به معنای نابرابری پیچیده نیست، معنای برابری، نه لباس همگن است و نه زندگی‌های مشابه که تجربه‌های تلخ آن در قرن بیستم، چون تاولی در پوست جامعه‌ی جهانی خودنمایی کرد، هرچند آن تاول‌ها ترکیده و زخم‌های سوزش‌آور آن خشکیده است؛ اما "برابری" ایجاد امکان مساوی و بهره بردن کودکان و نوجوانان و جوانان تک تک افراد جامعه در عرصه‌های "آموزش" و "پرورش" و "لذت بردن از زندگی" است تا جامعه‌ای سالم باشد. "کار" نیز رابطه‌ای اجتماعی برای رشدیابندگی جامعه و عناصر آن است، پیشرفت یک جامعه در گرو جامعه‌‌ای سالم و جامعه‌ای رشدیافته با درکی درست از اعتراض به نابرابری است. در نظام سراسر ننگین جمهوری اسلامی، به هر رو بنگریم، تماشاگر واقعیت‌های تلخ زیر چتر نابرابری هستیم و چپاول و دست‌درازی حاکمان روز به روز بیشتر و آشکارتر می‌شود. آزادی و رهایی آدمی در سامان یافتن برابری در سایه‌ی مبارزه‌ی پیگیر با ستم و ستمگری و ستم‌پذیری و ستم‌منشی، دستیافتنی است
ساسان دانش
31 مارس 2018
برابر با 11 فروردین 1397
*******

از اعتراض تا مبارزه و از آگاهی تا خودباوری؛

مرضیه ابراهیمی، نماد زنانی است که با نظم موجود به اعتراضگری پرداختند و با عقب ماندگی و تفکر حاکمان مبارزه کردند تا جامعه بیدار شود، مبارزه در جامعه‌ای که تبعیض و نابرابری و چپاولگری بیداد می‌کند، انسان را به آگاهی و سپس به خودباوری می‌رساند و گسترش خودباوری در جامعه به انگیزه‌ای می‌ماند که تک تک عناصر آن جامعه را به خیزشی آزادیخواهانه رهنمون می‌سازد، رهایی از چنگال فقر و بیکاری حق طبیعی آدمی است، آگاهی و خودباوری نیز فرآیند اعتراضگری و مبارزه است
وقتی به صورت مرضیه ابراهیمی اسید پاشیدند، او خود را نباخت، چرا که این رخداد ناهمساز را در راستای مبارزه ارزیابی کرد و به همین دلیل با پخش عکس خویش نماد شجاعت زنان ایران را به نمایش گذاشت، زخم‌های پیدا و ناپیدای زنان در جامعه‌ی ایران با حاکمیت جمهوری اسلامی بسی بسیار است، سرپا ایستادن و سرافرازانه فریاد آزادی را سر دادن، تنها راه رهایی است، شجاعت و مبارزه‌ی زنان علیه حجاب اجباری، 25 روز پس از انقلاب، در 17 اسفند 1357، توسط خمینی جنایتکار و نظام سراپا نابرابر و ستمگر او سرکوب عریان شد! اما دختران و پسران دهه‌ی شصت در زندان‌های مخوف جمهوری اسلامی، پرچم مبارزه را برافراشته نگه داشتند و امروزه روز، مرضیه‌ها و همه‌ی دختران خیابان انقلاب، با ابتکاری بی‌مانند روسری‌ها را در فراز آسمان به چرخش درآوردند تا خودباوری خویش را برای رسیدن به آزادی تحقق بخشند

ساسان دانش

 سی ام مارس 2018
برابر با 10 فروردین 1397

********



در آن سوی خیابان که آب و هوا خوش‌تر است، شب را به آغوش کشیده‌اند و در این سوی خیابان که دود و آلودگی بیداد می‌کند با رویای نان، ستاره‌ها را می‌شمارند! آسمان نیلگون اما بر همگان آبی است، نیلوفر و سوسن و لاله یا میخک و ریحان و پونه در همه جا بوی خوشایند بهاری را پراکنده است، اما برای بیش از 9 میلیون جویای کار، داستان زندگی بسی غم‌انگیزتر از بوی سبزه‌ی بهاری است و بیان آن آسان نیست و در وادی واژه‌ها نمی‌گنجد
حاکمان و حامیان نابرابری، دهها کارخانه را در جای جای کشور تعطیل کردند تا از اعتراض بگریزند، کارگران هفت‌تپه اما اعتراض کردند، کارخانه‌ی ایران خودرو را تکه تکه کردند و باز هم فروشندگان نیروی کار با هیولای بیکاری دست و پنجه نرم خواهند کرد تا آن سوترها و حکومتیان به اهداف شوم خویش برسند! در این لابلا اما هر روز را به مناسبتی نسبت می‌دهند و مردم را مشغول می‌کنند تا از روابط درون جامعه دور بمانند
این بار شیپور "روز مرد" را از سر گشاد آن دمیده‌اند!!! روزی که برای بیکاران تهوع‌آور است! روزی که برای زنان زحمتکش سخره‌آور است! روزی که برای فرودستان جامعه بی‌نام و نشان است! روزی که برای کودکان کار و کودکان خیابان هرگز معنا نخواهد داشت! برای کودکانی که به جای نشستن در مدرسه و آموختن و کودکی کردن و لذت بردن، در کوچه و خیابان با دلهره‌ای ناپیدا کار می‌کنند تا نان‌آور خانواده باشند، روز مرد کاریکاتوری بیش نیست
برای سیربودگان و چپاولگران نیز روز مرد مفهومی ندارد، چراکه هر روز با هدیه‌ای گرانبها به خانه برمی‌گردند. شادی ساختگی و زودگذر فریب‌خوردگان نیز با جورابی یا شاخه‌گلی رخ می‌نماید تا خود را از جامعه‌ و از روابط درونی جامعه‌ی خویش بیگانه‌تر ‌کنند! اما کودکان گل‌فروش، تنها کسانی هستند که وقتی با گل وارد خانه می‌شوند، همه غمگین می‌شوند

ساسان دانش

 بیست و نهم مارس 2018
برابر با 9 فروردین 1397
*********
******
****
:پل الوار، شاعر فرانسوی پس از جنگ جهانی دوم، شعر زیر را سرود

سپیده که سر زند
در این بیشه‌زار خزان‌زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز، نگو هرگز

پل الوار در سال 1952 درگذشت، اگر او زنده بود و کودکان کار و کودکان خیابان را در شهر شهرهای ایران می‌دید، آیا سکوت پیشه می‌کرد؟ چه می‌سرود و چه می‌کرد؟
دخترکانی که از پشت میز مدرسه، در امتداد خیابان‌ها، دود تنفس می‌کنند تا گلی بهاری بفروشند، پیشاپیش زندگی آنها را چپاول کرده‌اند، دختران و پسران پاک این جامعه که ناخواسته پایشان به این جهان نابرابر گشوده شده است، دستفروشی می‌کنند تا خود و خانواده‌ی خود چند روزی بیشتر زنده بمانند! اگر چشم‌هایمان را نبندیم، لحظه به لحظه این صحنه‌ها را خواهیم دید که چهره‌ی کریه مدیران و سردمداران این جامعه‌ را آشکار و آشکارتر کرده‌اند تا جامعه تکان بخورد، این آسیب‌های اجتماعی، به ویژه روزگار غم‌انگیز کودکان ایران، به یک "جامعه‌تکانی" نیاز دارد، وگرنه همین آسیب‌ها دیر یا زود گریبان تک‌ تک عناصر جامعه را خواهد گرفت، بیاییم بوی گل‌های زیبای بهاری را با بوی آزادی درهم‌ سازیم. به گفته‌ی پل الوار: "به نام زندگی هرگز نگو هرگز..."
.با تکانی جدی، "آدمی و همه‌ی کودکان" جایگاه خویش را خواهند یافت و چپاولگران جمهوری اسلامی فروخواهند ریخت

ساسان دانش

 بیست و سوم مارس 2018
برابر با 3 فروردین 1397

*******



مریله فرانکو، فعال حقوق زنان در شهر ریودوژانیرو برزیل ترور شد! محرومان و فرودستان، به ویژه زنان برزیل، دوستدار او بودند، چراکه مریله فرانکو همواره از حقوق آنها در همه‌ی عرصه‌ها پشتیبانی می‌کرد. وی عضو حزب "سوسیالیست و آزادی" و عضو "شورای شهر" ریودوژانیرو نیز بود
در جای جای این جهان، زنان و فرودستان جامعه، مبارزه می‌کنند تا زندگی انسانی را در این کره‌ی خاکی برقرار کنند. در ایران نیز آزادیخواهان بی‌شماری هم‌اینک در زندان هستند، حال گلرخ ایرایی به خاطر اعتصاب غذا بسیار وخیم است و بسیاری از جوانان در زندان‌های مخوف جمهوری اسلامی، زیر بدترین شکنجه‌ها ایستادگی می‌کنند تا فریاد آزادی خاموش نشود، روش و عملکرد سردمداران جمهوری اسلامی از تروریست‌های برزیل بدتر است که با چنین شیوه‌هایی گلرخ‌ها را به آستانه‌ی مرگ کشانده‌اند و بسیاری را زیر شکنجه کشتند و نام خودکشی بر آن نهادند.
یاد همه‌ی آزادیخواهان جهان، یاد مریله فرانکو و یاد مبارزان راه آزادی ایران گرامی باد و امید که دیوار و میله‌های زندان‌های ایران فروبریزند و زندانیان سیاسی 
و اجتماعی آزاد شوند

ساسان دانش
2018 بیست و دوم مارس
برابر با 2 فروردین 1397
*******



بهار، پاورچین پاورچین می‌آید و آفتاب گرماگستر، این کره‌ی خاکی را نوازش می‌کند. برف‌های کوهساران با چشمه‌ساران روان شده‌اند تا در دامنه‌ها خروشان شوند و صحرا و دشت‌ها را برای رویش گل‌های رنگارنگ سیراب کنند تا صبح و شب را و روز و روزگار را نو کند. نوروز، پیام‌آور زادروز طبیعت و جلوه‌ای برخاسته از زیبایی‌هاست. نوروز، گوشه‌چشمی از زایش و ورق خوردن خاطرات تلخ و شیرین آدمی است‌
سالی پر از دلهره پشت سر گذاشتیم، از کشته شدن سوگوارانه‌ی کارگران معدن در مازندران تا مرگ غم‌انگیز بی‌شمار انسان در زلزله‌ی غرب کشور و از غرق شدن کشتی سانچی تا سقوط هواپیمای یاسوج، از کشته شدن آزادیخواهان در خیابان تا کشته شدگان در زندان‌ها و دهها رویداد ناهنجار، خراشی دلخراش بر دل‌ها کشید. فقر و فلاکت در جامعه، کار کودکان و کودکان کارتن‌خواب و صدها آسیب اجتماعی، آهی ناتمام، نفس‌های سراسیمه‌ی هر آدمی را آلایش داد. اما خیزش سراسری دی ماه فرودستان جامعه و اعتراض سلسله‌وار دختران خیابان انقلاب به حجاب اجباری، آشیانه‌هایی در دل‌ها ساخته است، آشیانه‌های زیبایی که جنسی از روشنایی، بهروزی، آسایش، آرامش، امید، نظمی نو، رونق، آزادی، شادمانی، پیروزی و پیشرفت دارد
!بهاران خجسته باد
ساسان دانش
نوروز 1397


******
ساسان دانش

!!ایران، در انتهای جدول نابرابری جنسیتی
ساسان دانش

پیرو جدیدترین گزارش "مجمع جهانی اقتصاد"، درباره‌ی نابرابری جنسیتی در حکمرانی جمهوری اسلامی، کشور ایران در رتبه‌ی 15 در خاورمیانه قرار دارد
شاخص‌های رتبه‌بندی برای ارزیابی نابرابری جنسیتی، موارد زیر بوده:است
1- فرصت و مشارکت اقتصادی زنان
2- دستیابی به امکانات آموزشی زنان
3- سلامت و تندرستی و طول عمر زنان
4- توانمندسازی سیاسی زنان
اگر سرکوب عریان و ضرب و شتم زنان، توسط نظام چپاولگر جمهوری اسلامی، یکی از شاخص‌های "مجمع جهانی اقتصاد" بود، به یقین ایران در قعر جدول قرار داشت! اما همبستگی و اعتراض زنان و مردان شجاع و آزاده‌ی ایران، توازن این جدول را به زودی برهم خواهد ریخت، چراکه سنجش آزادی یک جامعه، آزادی و رهایی زنان آن جامعه است
 نهم فوریه ی 2018
برابر با  19 اسفند 1396

******
 گرامی باد، 8 مارچ روز جهانی زن
******

!!خبری خوش، لابلای خبرهای ناگوار

!!شیما بابایی، روز شنبه 12 اسفند آزاد شد






در دی ماه 1396، پس از خیزش فرودستان جامعه در بیش از هشتاد شهر ایران، نظام چپاولگر جمهوری اسلامی ایران، پایه‌های حکومت خود را به ناگهان لرزان یافت و با دستپاچگی، اقدام به بازداشت بیش از 4000 نفر را در دستور کار نیروی‌های امنیتی قرار داد! یکی از بازداشت شدگان، شیما بابایی فعال اجتماعی بود که در تجمع اعتراضی کارگران لاستیک دنا حضور داشت، وی همچنین در کنار خانواده‌های زندانیان سیاسی در تجمع اعتراضی مقابل زندان اوین نیز حضور فعال داشت، اما شیما بابایی در تداوم تکثیر دختران خیابان انقلاب، روسری خود را روی شاخه‌ای به پرواز درآورد و به حجاب اجباری اعتراض کرد که همان شب در مقابل منزل مسکونی خود بازداشت شد! سپس، ماموران امنیتی با یورش وحشیانه به خانه‌ی شیما بابایی، تلفن همراه و تمام لوازم شخصی او را با خود بردند! حتا تلفن‌های همراه اعضای خانواده‌ی او نیز توسط ماموران امنیتی توقیف شد.

شیما بابایی، 22 ساله و دانشجوی ترم چهارم رشته‌ی معماری در دانشگاه تهران است. ابراهیم بابایی، پدر شیما نیز چند سال پیش به خاطر اعتراض به تبعیض و نابرابری‌های اجتماعی نزدیک به چهار سال زندگی خود را پشت میله‌های زندان اوین گذراند و پس از تحمل حکم 74 ضربه شلاق، آزاد شد.



از سوی دیگر، موج اعتراض سراسری داخل و خارج کشور به بازداشتی‌های دی ماه، موجب شد که جمهوری اسلامی ایران دو روش کاملا متفاوت در پیش گیرد، در مورد برخی از زندانیان سیاسی، فشارها را چندین برابر کرد که بیش از شش جوان از زندانیان بر اثر شکنجه‌های وحشیانه کشته شدند و برخی نیز به زندان‌ قرچک که شرایطی بس دشوار دارد منتقل شدند! اما تعداد معدودی را نیز از زندان آزاد کردند تا بهانه‌ای برای کاستن موج اعتراض‌های سراسری بیابد!



آزادی شیما بابایی، خبری خوش در لابلای خبرهای ناگواری است که از زندان‌های دهشتناک جمهوری اسلامی ایران به گوش می‌رسد، اعتراض به بازداشت کردن آزادیخواهان، همچنان ادامه دارد و ادامه خواهد داشت، چرا که جای هیچ انسان معترضی در زندان نیست، اعتراض به حجاب اجباری حق طبیعی و بدیهی زنان ایران است، اعتراض به فقر و فلاکت، اعتراض به بیکاری مزمن در جامعه، اعتراض به کارکردن کودکان، اعتراض به کارتن خوابی، اعتراض به گرانی، اعتراض به فساد حکومتی، اعتراض به تن‌فروشی، اعتراض به اعتیاد، اعتراض به تبعیض، اعتراض به همه‌ی نابرابری‌های اجتماعی نیز حق طبیعی و بدیهی هر عنصر اجتماعی است که نگرشی انسانی به روابط اجتماعی دارد



ساسان دانش



 چهارم مارس 2018

13 اسفند 1396


******

!سقوط هواپیمای تهران - یاسوج و اندکی درنگ

گردآوری و طرح پرسش: ساسان دانش

⁠⁣⁠⁣⁣سقوط هواپیمای پرواز شماره‌ی 571 اروگوئه، یکی از معروف‌ترین و بحث‌ برانگیزترین حوادث تاریخ هوانوردی جهان است. این پرواز، 46 سال پیش در 13 اکتبر 1972 با 45 سرنشین در کوه‌های "آند" سقوط کرد. اما آنچه این سانحه را با دیگر سوانح تاریخ هوانوردی متفاوت می‌کند، پیدا شدن و زنده ماندن 16 سرنشین این هواپیما در 23 دسامبر 1972، یعنی دو ماه و ده روز بعد از سقوط هواپیماست!

در روز 13 اکتبر 1972، تیم آماتور راگبی با برخی مسافران از اروگوئه برای مسابقه به سمت شیلی پرواز می‌کنند. به دلیل نبود دید کافی و محدودیت امکانات راداری آن دوران، هواپیما به کوه‌های "آند" برخورد می‌کند، بخش انتهایی هواپیما جدا می‌شود و بدنه پس از برخورد به کوه به سمت پایین سر می‌خورد و با برخورد به تخته سنگی متوقف می‌شود. دوازده نفر از مسافران در همان لحظه‌ی سانحه، جان خود را از دست می‌دهند. در همان ساعت‌های نخست، شش نفر دیگر به دلیل شدت جراحت و سرمای کوهستان جان می‌دهند و 27 نفر باقیمانده هنوز زنده بودند و حال برخی از آنها وخیم بود!

از این لحظه به بعد، شکل دیگری از فاجعه برای بازماندگان پرواز 571 رقم می‌خورد. پس از سقوط هواپیما، کشورهای شیلی و آرژانتین همزمان، عملیات جستجو را بر فراز کوه‌های "آند" آغاز می‌کنند و بعد از هشت شبانه روز، هیچ اثری از هواپیمایی که سقوط کرده پیدا نمی‌کنند، در نتیجه عملیات تجسس را متوقف می‌کنند! بازماندگان حادثه، روزها و هفته‌ها را در شرایط بسیار فلاکت‌باری می‌گذرانند، در این مدت چند تن دیگر نیز جانشان را از دست می‌دهند. مسافران هواپیما، هیچگونه تجهیزاتی برای مقابله با سرما و گرسنگی نداشتند، اما به ابتکارهای عجیبی برای زنده ماندن دست می‌‌یازند.

آنها به سختی توانستند برف را آب کنند و جیره‌ی غذایی آنها فقط چند شکلات و مقدار محدودی کنسرو بود. آنها حتا از بقایای چرم لباس و چمدان‌ها و پارچه‌های صندلی‌های هواپیما تغذیه کردند! بازماندگان، شب‌ها برای در امان ماندن از سرما در لاشه‌ی هواپیما سپری می‌کردند. در یکی از شب‌ها تمام لاشه‌ی هواپیما زیر بهمن دفن می‌شود و آنها سه شبانه روز در زیر بهمن، درون لاشه‌ی هواپیما مدفون بودند تا اینکه سرانجام در آستانه‌ی خفگی توانستند با حفر برف به بیرون برسند!

پس از هفته‌ها گرسنگی شدید و نبود امکانات کافی، آنها از هر چیزی تغذیه می‌کردند تا زنده بمانند. ⁣گرسنگی، سرما و برف و حتا کور شدن برخی از آنها موجب شد که دو نفر از اعضای بازماندگان به نام‌های "ناندو پارادا" و "روبرتو کانه‌سا" برای یافتن راه نجات، گروه را ترک کنند. آن دو تصمیم گرفتند برای پیدا کردن کمک به سمت شرق، یعنی جایی که تصور می‌کردند کشور شیلی است بروند. "ناندو" و "روبرتو" بعد از دوازده روز کوهنوردی بدون امکانات از میان کوه‌های سر به فلک کشیده و یخچال‌های عظیم "آند" گذشتند و در کنار رودخانه‌ای چند گاو دیدند. ناگهان در کنار گاوها یک اسب همراه با یک سوار مشاهده کردند. نخست فکر کردند که توهم است، اما واقعیت داشت! یک چوپان به نام "سرجیو کاتالان"، آنها را پیدا کرد. سرانجام خبر زنده ماندن آنها به دولت شیلی رسید و چند هلیکوپتر به محل لاشه‌ی هواپیما اعزام شد و 14 مسافر دیگر نیز نجات پیدا کردند. خبر این اتفاق در آن روزها همه‌ی رسانه‌های جهان را پر کرد و تعداد زیادی از مردم کنجکاو و خبرنگاران راهی منطقه شدند تا این شگفتی را .با چشمان خودشان ببینن!

آری 46 سال پیش، 16 نفر پس از هفتاد روز در آن شرایط بسیار دشوار، زنده ماندند! دولت شیلی برای جلوگیری از هرگونه آلودگی، تمام بقایای هواپیما را سوزاند و یک "بنای یادبود" در محل سقوط هواپیما ساخت که هنوز برخی برای دیدن آن "بنای یادبود" کوهنوردی می‌کنند. مدتی بعد برپایه‌ی خاطرات بازماندگان، از این واقعیت و حادثه‌ی تلخ، چندین کتاب داستان مستند نوشته شد و چندین فیلم سینمایی نیز ساخته شد

:اندکی درنگ و سه پرسش کوچک و یک سخن

1- چگونه می‌توان باور کرد که همه‌ی 66 سرنشین هواپیمای تهران - یاسوج که در 80 کیلومتری فرودگاه سقوط کرد، در کمتر از دو روز جان باختند؟

2- یک روز پیش از سقوط هواپیما، تعداد 14 فعال محیط زیست، در مجلس حضور یافتند و با ارایه‌ی مدارکی خواستار پیگیری قتل کاووس سیدامامی در زندان شدند؛ همه‌ی آن 14 نفر مسافران همین هواپیما بودند، آیا به سقوط کشاندن هواپیما، می‌تواند ادامه‌ی خودکشی کردن کاووس سیدامامی باشد؟

3- فعالان محیط زیست، به چه اطلاعات محرمانه‌ای دست یافته بودند که اینگونه بیرحمانه کشته !!شدند؟

نیازی نیست کوه‌ها سخن بگویند، "دنا" برعکس "آند"، فقط در واژه است، وگرنه کوه کوه است و برف برف، سرما سرماست و گرسنگی همان گرسنگی است! جان انسان و انگیزه برای زنده ماندن نیز ورق‌های تاریخ زندگی انسان است


گردآوری و طرح پرسش: ساسان دانش

  بیست و هشتم فوریه ی 2018

برابر با  9 اسفند 1396


*******

ورقی از تاریخ و تجربه‌ای گرانبها
در کشاکش خیزش‌ اجتماعی دی ماه 1396؛

ساسان دانش

  
️چگونه ایرانیان، مغول‌ها را از ایران بیرون کردند و به آزادی دست یافتند؟
مغول‌ها 120‏ سال در ایران حکومت کردند و جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشند! از کشتن دهها هزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت شهرها و روستاها و چپاول ثروت کشور ایران! درست مثل جمهوری اسلامی ایران که در 39 سال گذشته از هیچ جنایتی چشم نپوشیده است
هشتصد سال پیش، مغول‌ها به ایران حمله کردند و 120 سال، ایران را چپاول کردند و پس از تسخیر ایران هر کاری را حق خود می‌دانستند، مثل جمهوری اسلامی ایران خود را مجاز می‌دانستند هر که را خواستند بکشند، به هر که خواستند تجاوز کنند. به راستی که حاکمان جمهوری اسلامی ایران، روی مغول‌ها را سفید کردند! ‏به گواه تاریخ در دوران مغول‌ها رویدادهای ناگواری به وقوع پیوست که منجر به سکوت و ناامیدی مردم شد! چنان یاسی گریبانگیر مردم ایران شده بود که ایستادگی در برابر !این همه ستم، دست نیافتنی به نظر می‌رسید
‏ابن‌اثیر می‌نویسد: "مردی برای من نقل کرد که ما هفده نفر در راهی می‌رفتیم، یک مغول سوار بر اسب‌ به ما رسید و امر داد که دست‌های یکدیگر را با طناب ببندیم، همراهان من به اطاعت امر او قیام کردند، به همراهانم گفتم او یک نفر است و ما هفده نفر، علت توقف ما در کشتن او و گریختن چیست، گفتند می‌ترسیم! گفتم او الساعه شما را می‌کشد اگر ما او را بکشیم شاید خلاص شویم، خدا می‌داند کسی بر این اقدام جرأت نکرد! عاقبت من با کاردی او را کشتم و پا به فرار گذاشتیم و همگی نجات یافتیم"
اما سرنگونی سلطه‌ی مغول‌ها از یک روستا آغاز شد! ‏رویای آزادی از روستای باشتین و دو برادر که همسایه بودند به واقعیت پیوست. چند مغول به خانه‌ی این ‌دو برادر می‌روند و زنان و دخترانشان را طلب می‌کنند! ‏بر خلاف 120 سال گذشته، آن دو برادر مقاومت می‌کنند و مغول‌ها را می‌کشند. مردم باشتین نخست هراسان می‌شوند! اما سپس شجاعانه به اعتراض و ایستادگی می‌پردازند
‏خبر به روستا‌های اطراف می‌رسد. حاکم سبزوار مامورانی می‌فرستد تا دو برادر را دستگیر کنند
آن دو برادر با همبستگی مردم روستا در برابر ماموران حاکم ایستادگی می‌کنند. سرانجام، حاکم سبزوار لشکری چند صد نفره به باشتین می‌فرستد، اما جسارت و مقاومت مردم با تکیه بر خودباوری جوانه زده بود؛ در نتیجه اعتراض مردم علیه ستم حاکمان آغاز شد، ‏مردم در روستاها به قوانین ضدانسانی مغول‌ها تن نمی‌دادند و پخش شدن همین خبر در سراسر کشور امید در دل هر ستمدیده‌ای ‌آفرید. بسیاری از آزادیخواهان متشکل شدند و از جان خویش گذشتند! درست مثل دختران و پسران دهه‌ی شصت که از جان خویش گذشتند و آزادی را فریاد کشیدند، همچنانکه امروز، دختران خیابان انقلاب، روسری‌ها را روی شاخه‌ای می‌چرخانند و ندای آزادی سرمی‌دهند تا حقارت ستمگران را به نمایش گذارند.
آری در همان دوران، موج خروشان مردم به‌ستوه آمده به باشتین رفتند تا به مبارزان بپیوندند و در برابر لشکر ارغونشاه، حاکم سبزوار و ستم مغول‌ها بایستند! مبارزان راه آزادی با تکیه بر اراده‌ی خویش، مبارزه کردند و بر لشکر ارغونشاه پیروز ‌شدند و شهر سبزوار را از متجاوزان مغول پس گرفتند. اگر مناسبات دهقانی آن دوران، سبب شد که مغول‌ها 120 سال در ایران حکومت کنند، ایرانیان اما سرانجام، مغول‌ها را به عقب‌نشینی وادار کردند. به یقین آن روز، روز پرشکوهی برای همه‌ی آزادیخواهان و ایرانیان بوده است
‏طغای‌تیمور، ایلخان مغول یک ایلچی مغول را می‌فرستد تا ایرانیان سازماندهی شده را به اطاعت وادارد. ایرانیان اما، با اراده‌ای راسخ، اطاعت نمی‌کنند و به طغای‌تیمور پیامی مبنی بر اینکه که او باید از ایرانیان اطاعت کند می‌فرستند. مغول‌ها پیام ایرانیان را بی‌پاسخ می‌گذارند و جنگی سخت درمی‌گیرد که مغول‌ها شکست می‌خورند و این پیروزی، نقطه‌ی پایان حکومت ننگین ایلخانان مغول در ایران است
خیزش دی ماه 1396، در بستری از مناسبات اجتماعی نمایان شده است که به دوران انفجار اطلاعات موسوم است و حکومت ننگین چهل ساله‌ی جمهوری اسلامی، پیش از اینها باید واژگون می‌شد. مشروعیت جمهوری اسلامی با خیزش دی ماه فروپاشیده و پایه‌های این نظام ددمنش توسط دختران خیابان انقلاب لرزیده است، تحرک‌های اجتماعی در همه‌ی عرصه‌ها آغاز رودررویی با نظامی است که بدتر از مغول‌ها، ثروت و فرهنگ کشور ایران را به تاراج برده‌اند. فروشندگان نیروی کار و فرودستان جامعه، برای ایجاد یک زندگی انسانی دست در دست زنان که امروزه روز، شجاعت را معنایی دوباره بخشیدند، خیز برداشته‌اند تا آزادی و رهایی را به جامعه‌ی ایران برگردانند، خیزشی که می‌تواند با سازماندهی نوین، اراده‌مندانه گام بردارد تا غده‌ی چرکین نظام جمهوری اسلامی را برای همیشه واژگون کند

ساسان دانش
دوم فوریه 2018
برابر با 6 اسفند 1396


*******
نگاهی به سایه روشن‌های روابط ناپیدای جامعه
پس از خیزش دی ماه 1396؛

سقراط آمد و رفت!
ابوعلی سینا آمد و رفت!
نیوتن آمد و رفت!
زکریای رازی آمد و رفت!
انیشتین آمد و رفت!
صادق هدایت آمد و رفت!
فروید آمد و رفت!
فروغ و شاملو نیز آمدند و رفتند!
استیون هاوکینگ نیز آمد و...!
دختران خیابان انقلاب اما، آمدند و هنوز نرفتند...!

آزادگان بسیاری آمدند و مبارزه و تلاش جانکاهی کردند تا نگرش‌ها، بر پایه‌ی علم و رهایی انسان و یا دستکم بر پایه‌ی واقعیت‌های موجود جامعه باشد، دختران و پسران بسیاری در دهه‌ی شصت سینه‌ی خود را سپر کردند تا آزادی و عشق معنا یابد، چه بسیار پدران و مادرانی که خون گریستند تا جامعه گامی به سوی پیشرفت بردارد.
اما هنوز!
در همين نزديکی‌ها!
برای دوری چشم بلا، اسپند دود می‌کنند!
گوسفند می‌کشند و به همسايگان پولدار کادو می‌دهند!
دختران و پسرانی یافت می‌شوند که طالع می‌بینند تا بدانند همسر آینده‌شان باید متولد چه ماهی باشد!
برای بسیاری کارها استخاره می‌کنند!
به زنان به خاطر حجاب اجباری، تهمت می‌زنند!
کودکان، برای لقمه نانی کار می‌کنند تا خانواده را از گرسنگی نجات دهند!
کارتن خوابی و بی سرپناهی، عادی شده است!
بیکاری، ریشه‌های ساختار جامعه را پوسانده است،
آموزش و پرورش، کالایی لوکس و گران شده است!
هنوز برخی، چشم ديدن نگاه عاشقانه بين دختر و پسر را ندارند! درحاليكه همان‌ها برای ديدن صحنه‌ی پر از خشونت اعدام، دست از پا نمی‌شناسند!
تن‌فروشی، چهره‌ی جامعه را خدشه‌دار کرده است!
وقتی كودکی از خانواده یا همسایه در بيمارستان نیازمند پول داروست، آش نذری می‌پزند و در کوچه و بازار پخش می‌کنند!
وقتی تنها نان‌آور خانواده، به علت بيماری و فقر درحال مرگ است، فرسنگ‌ها مسير را به زيارت فلان امام و امامزاده می‌روند تا شفا گیرند!
برآیند جامعه نشان می‌دهد که ازخودبیگانگی انسان در همه‌ی عرصه‌ها بیداد می‌کند.

آنگاه که مبارزان راه آزادی بپامی‌خیزند تا این ساختار پوسیده را بشکنند، توسط حکومت ددمنش و فاسد جمهوری اسلامی ایران، سرکوب عریان می‌شوند!
آنگاه که دختران و پسران و حتا سالخوردگان، روی سکوها روسری می‌چرخانند و آزادی را فریاد می‌کشند تا اسارت را درهم ‌بشکنند، حکومت زن‌ستیز جمهوری اسلامی، همه‌ی آنها را بازداشت می‌کند!
زندانیان سیاسی برای بدیهی‌ترین حقوق خویش در اعتصاب خشک، با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند!
آنگاه که تلخی‌های جامعه بیان می‌شود تا شاید روشنگری شود، واقعیت‌ها را وارونه جلوه می‌دهند!
آنگاه که فروشندگان نیروی کار در جستجوی نان با خیزش خویش پایه‌های ستم حاکمان را می‌لرزانند، با زندان و شکنجه و اعدام روبرو می‌شوند!
و هزاران آنگاه دیگر....

آز سوی دیگر، همگان می‌دانند که نظام جمهوری اسلامی ایران به همه‌ی اینها دامن می‌زند تا حکومت ننگین خود را ماندگار کند و بتواند به چپاولگری ادامه دهد!
مفهوم همبستگی اما، در درازای تاریخ واقعیتی دل‌انگیز برای فرودستان جامعه بوده و هست و خواهد بود، در هم تنیدگی منافع زنان، کارگران، دانشجویان و همه‌ی فرودستان جامعه، نیاز به سازماندهی نوینی دارد که بتواند همبستگی فراگیری را در جامعه نهادینه کند. خیزش دی ماه 1396، آتش زیر خاکستری است که اخگران دختران انقلاب، پیام‌آور زنده بودن شعله‌ای است که ستم و ستمگری حاکمان را خواهد سوزاند، خیزش فرودستان بازگشت‌ناپذیر است چرا که دوران ستم‌پذیری پایان یافته است.
جامعه خیز برداشته است تا گفتمانی خردمندانه و هدفمند را با اتکا به خویشتن خویش شکل دهد. این موج اجتماعی، چیره‌دستان و حاکمان را به چالش خواهد کشید. نقد و انتقاد پیگیر، ریشه‌های مناسبات نابرابر جامعه را هدف قرار داده است.
به گفته‌ی مارک تواین: "سیاستمداران و پوشک بچه‌ها، هر دو به یک دلیل باید زود به زود عوض شوند!"
هم‌اینک، وقت آن رسیده است که بوی گند حکومت جمهوری اسلامی از جامعه‌ی ایران زدوده شود تا طراوت خوشبوی آزادی و آسایش و آرامش در لابلای مبارزات اجتماعی شکوفا شود، واقعیت‌های ارزشمند مبارزه‌ی هدفمند، زندگی را ژرفا خواهد بخشید و زیبایی و عشق از نهان‌خانه‌ی پستوها نمایان خواهد شد و رهایی انسان‌ در تار و پود جامعه خواهد درخشید.
ساسان دانش
22 فوریه 2018
برابر با سوم اسفند 1396



@@@@@@@

@@@@@@@@

!!روز عشاق، خجسته باد
!پیشکش به انسان‌هایی که زندگی را عاشقانه می‌پویند و عشق را در لحظه‌ لحظه‌ی زندگی می‌جویند

💜💖
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه پس کوچه‌های خاطرات نخواهد شست، دوست داشتن خوب‌رویان و نیکویان همیشه گفتنی نیست، گاهی سکوت است، گاهی یک نگاه، گاهی عصیان است و گاهی یک پیام! پیامی که عصاره‌ی اشک‌های زلال از دیرباز تا کنون بوده است و خواهد بود، پیامی که شوری اشک را جرعه جرعه باید ‌چشید تا در گذر زمان مزمزه شود! دوست داشتن، چکه‌های شوق‌انگیز گوشه چشمی است لطیف که پیام‌آور چکیده‌ی تمنای زندگی است! آب دیده‌ای که گاهی ذوق شادی است و گاهی بغض درد تا لبه‌های فردا و فرداها را چون سپیدی سحر روشن کند!
عشق اما، مایه‌ورترین سرودینه‌ی جهان است، سامانه‌ای برای رهایی و هیچ را به زندگی آراستن است، بسی رنج دوران را بر دوش کشیدن است و گاهی زندگی را به هیچ کشاندنی است که لحظه‌های ناهنجار را با اندوه ‌!!آلودن است
عشق که قرار بود فرزانگی را بر انسان ارزانی دارد و سرچشمه‌ی پرخروش زندگی باشد، اما در بستر اجتماعی ناهمگون امروز، بیگانگی به ارمغان آورد! مفهوم یگانگی را فقط در رود روان روزهای زندگی و در واقعیت می‌توان جستجو کرد و یافت، شاید می‌شد ارشمیدس‌وار عریان عریان در کوچه و بازار فریاد ‌کشید و "یافتم، یافتم" سر داد! با این چشم‌انداز که شاید انسان‌های پسین، راه را ز بیراهه‌ها بشناسند و در کاستن رنج بشری نقشی انسانی ایفا کنند! افسوس که سفر به گذشته نشاید
چه انسان‌های بی‌شماری، بیکرانی رنج را پذیرا شدند، اما "یافتم یافتم" نکردند! شاید تکرار حادثه، آلایش زمان را باید پالایش کند و در آزمایشگاه بزرگ تاریخ به ثبت رساند تا "نیاز به شادی و آرامش انسان"، زیرمجموعه‌ای از کردار اجتماعی گردد و برآیند آن را "زبا‌ن‌‌های بی‌دریغ" به آیندگان ترجمه کنند! ترجمانی که بالنده باشد و بایسته‌ی آدمی! آدمی که خواهنده باشد و شایسته‌ی زندگی
عشق، در بلندای هر پدیده‌ای رازگونه تماشا می‌کند و ایستاده و پویا بر واقعیت‌ها تبسم می‌زند و سپس از ژرفای درون حقیقت می‌شکفد و بی‌صدا می‌خندد! عشق انتخاب نمی‌کند، بلکه تسخیر می‌کند و تسخیر می‌شود! به همین دلیل است که هیچ پدیده‌ای جز عشق جاودانه نیست، اما دردانگیز است که عشق بورزی، اما نتوانی شوری در معشوق برانگیزی! در فراز و نشیب تلخکامی‌ها و شیرینی‌های روزگار، آموختنی است که روز عشاق را فقط نباید به یک روز سپرد تا عاشقان از بندهای اسارت بازار تجارت رها شوند! آنگاه "دوست داشتن"، جلوه‌گر خواهد شد و عشق‌ورزی می‌تواند ارزش آدم‌هایی باشد که هر روز و شب عشق را با رفتارشان بر دیوار سخت زندگی نقاشی کنند و با زیستارشان بوی عشق را چون گلزاری از گل‌های رنگارنگ در جامعه بپراکنند و با آفرینش دوباره، بتوانند اراده‌مندانه خیز بردارند و جهان را تغییر دهند و لحظه به لحظه، آزادانه و رها زندگی را لبریز از عشق و سرشار از شادی ‌کنند
ساسان دانش
 چهاردهم فوریه 2018
برابر با 25 بهمن ماه 1396

@@@@@@

، بیست و چهارم بهمن سالروز درگذشت فروغ فرخزاد است، او فقط 32 بهار را تجربه کرد و در زمستان 1345، چه نابهنگام رفت! اهالی عشق و شور و شادی به همراه اهالی ادب و شعر و قلم همواره سوگوارند، اما سخنان و اشعار ماندگار او، هر انسانی را به اندیشه وامی‌دارد
!یادش هماره گرامی باد



:فروغ فرخزاد

دردی که انسان را به سکوت وامی‌دارد، بسیار سنگین‌تر از دردی است که انسان را به فریاد وامی‌دارد و انسان‌ها فقط به فریاد هم می‌رسند، نه به سکوت هم




مرثیه‌ای در خاموشی فروغ فرخزاد‌؛
شعر و دکلمه: احمد شاملو

@@@@@@@@




جشنواره‌ی گل نرگس، آیینی شاد است که در بیشتر شهرها و روستاهای ایران برگزار می‌شود
ماه‌های دی و بهمن، موسم گل نرگس است و زیباترین دشت‌های نرگس در ایران است. بیشتر این دشت‌ها خودشان گل می‌دهند و نرگس‌های روییده، بویی مست‌کننده و ماندگار دارند
گردشگران بسیاری و دوستداران گل و کنشگران پاسداشت زیبایی و رهایی به پیشواز این جشنواره می‌روند
تماشای زیبایی‌های طبیعت و کوشش برای نگهداشت ارزشمند زیبایی‌ها در جامعه از آرزو‌ها و اهداف هر آدم آزاده‌ای است
آزادی نرگس، جلوه‌‌ای از طبیعت است، نرگس‌ها شکوفه کرده‌اند و خود را در طبیعت رها کرده‌اند. رهایی نرگس، به رهایی انسان گره خورده است. جوانه‌های نرگس حتا زندان‌ها را در هم خواهد شکست. آزادی نرگس حسینینیز حق طبیعت است  
!، جای هیچ انسانی در زندان نیست. نرگس حسینی آزاد باید گردد

ساسان دانش

  دهم فوریه  2018
برابر با 21 بهمن 1396



*******
ساسان دانش

!نقص عضو جنسی 200 میلیون زن و دختر در 30 کشور جهان

پیرو مرکز اطلاعات سازمان ملل متحد، آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل متحد در پیامی به مناسبت روز جهانی "تحمل‌ناپذیری نقص عضو جنسی زنان و دختران" در روز 6 فوریه 2018، برابر با 17 بهمن ماه 1396 گفت: "امروزه، بیش از 200 میلیون زن و دختر که هم‌اینک زندگی می‌کنند، نقص عضو جنسی را در 30 کشور
 جهان در سراسر سه قاره تجربه کرده‌اند!"

متن کامل پیام آنتونیو گوترش:

"نقص عضو جنسی، نقض فاحش حقوق بشر، به ویژه برای زنان و دختران است. امروزه، بیش از 200 میلیون زن و دختر که هم‌اینک زندگی می‌کنند، نقص عضو جنسی را در 30 کشور جهان در سراسر سه قاره تجربه کرده‌اند! در صورت عدم اقدام سریع و هماهنگ، بیش از 68 میلیون دختر دیگر تا سال 2030 در خطر این اقدام زیان‌آور قرار خواهند گرفت.
با مشارکت سیاسی قوی، در چند کشور شاهد موفقیت‌هایی هستیم. اما این پیشرفت با توجه به رشد جمعیت کافی نیست. هم‌اکنون در صورت عدم اقدام ما، تعداد موارد افزایش خواهد یافت
توسعه‌ی پایدار نمی‌تواند بدون احترام کامل به حقوق بشر در مورد زنان و دختران متحقق شود. هدف پنجم توسعه‌ی پایدار، با تمرکز بر برابری جنسیتی، خواستار لغو نقص عضو جنسی زنان و دختران تا 2030 است
سازمان ملل متحد همراه با اتحادیه‌ی اروپا ابتکار ویژه‌ای را که شامل تعهداتی جهانی و چند ساله است، با هدف ایجاد مشارکت قوی و تلاش‌های هماهنگ در راستای پایان دادن به تمام انواع خشونت علیه زنان و دختران، از جمله نقص عضو جنسی، آغاز کرده است
با توجه به کرامت، سلامت و رفاه میلیون‌ها دختر در معرض خطر، هیچ زمانی برای تلف کردن وجود ندارد‌"
-------------------------------------------------------------

باید گفت و با صدای بلند فریاد کشید که از بدو تاسیس سازمان ملل، پرونده‌ی خشونت‌بار "نقص عضو جنسی زنان و دختران جهان" روی میز سازمان ملل بوده است! روند پیشرفت سازمان ملل در مورد لغو نقص عضو جنسی، همچنان لاک‌پشتی است و فقط سالی یک بار، متن پرطمطراقی منتشر می‌کند و شعارگونه، مواضع خود را کتبی می‌کند و دریغ از یک اقدام عملی در جهت مبارزه‌ی جدی با لغو نقص عضو جنسی زنان و دختران که نه تنها نقض آشکار حقوق بشر است، بلکه خشن‌ترین رفتاری است که انسان قرن بیست و یکمی تجربه می‌کند! سازمان ملل متحد، به سادگی می‌تواند همه‌ی کشورهایی که نقص عضو جنسی زنان و دختران در آن کشورها متداول است را در میثاق‌های سازمان ملل تعلیق کند و مشارکت و حضور سردمداران این کشورها در جلسه‌های سازمان ملل، منوط بر لغو قانونی و عملی نقص عضو جنسی اعلام کند و با پیگیری و اعزام نیروهای متخصص به این کشورها و آموزش جدی گسترده، با خشونت عریان علیه زنان و دختران مبارزه کند. اما چرا سازمان ملل متحد، فقط به صدور یک بیانیه در سال بسنده می‌کند؟ یکی از پرسش‌های بی‌شماری است که سازمان ملل همواره بی‌پاسخ از کنار آن گذشته است! اما بایسته است که کنشگران اجتماعی، جامعه‌شناسان و فعالان حقوق زنان و همه‌ی انسان‌هایی که با خشونت مخالفند، اقدام کنند و چاره‌ای جدی برای لغو نقص عضو جنسی زنان و دختران جهان بیابند. باید اقدام کرد و باید ‌توانست به این خشونت عریان و آشکار پایان داد!
تاسف‌انگیز است، اما نباید ناگفته بماند که هرچند آمار نقص عضو جنسی زنان و دختران در جمهوری اسلامی ایران، نسبت به برخی کشورهای آفریقایی پایین است، ولی یکی از آن 30 کشور جهان محسوب می‌شود
ساسان دانش
 هشتم فوریه 2018
برابر با 19 بهمن 1396

*****
حاشیه‌های تامل‌برانگیز  
در راهپیمایی 22 بهمن 1396؛

فریاد و اعتراض جامعه علیه گرسنگی، گرانی، بیکاری، کودکان کار، ستمگری و نابرابری و به ویژه ابتکار شکوهمند دختران و زنان علیه حجاب اجباری، در خیزش سراسری دی ماه 1396 جلوه یافت و آنچنان درخشید که اخگر امید را در جامعه شعله‌ور ساخت و از سوی دیگر پایه‌های نظام جمهوری اسلامی را در کشور ایران لرزاند، پس لرزه‌های این خیزش نظم موجود را تکان داد و سردمداران این نظام را و همه‌ی جناح‌های مختلف درون حکومت را به واکنش واداشت؛ آنها به تهمت‌ها و افتراهایی آویزان شدند که این بار تبدیل به کاریکاتور شد! چرا که نه گرسنگان و جویندگان کار را می‌توان به عوامل خارجی نسبت داد و نه دختران و زنان را که 39 سال زیر فشار و ستم دوچندان این نظام، زندگی رقت‌باری می‌کنند می‌توان به این و یا آن جریان و دولت‌های خارجی ربط داد!
در نتیجه، پس از دستپاچگی سران و عوامل این نظام چپاولگر و حتا کرکس خواندن معترضان، ماشین سرکوب نظام مثل همیشه فعال شد و بیش از چهارهزار نفر را بازداشت کردند، بیش از 24 نفر را در خیابان‌ها کشتند و شش نفر را در زندان‌ها با شکنجه کشتند و تهمت خودکشی زدند! فشار بر زندانیان سیاسی قدیمی‌تر نیز افزایش یافت، انتقال زندانیان سیاسی به زندان‌های مخوف‌تر و اعتصاب غذای زندانیان سیاسی، روز به روز بیشتر می‌شود.
اگرچه این خیزش به خاطر ماهیت و خاستگاهی که دارد، بازگشت ناپذیر است و در عریان‌ترین سرکوب‌ها، خود را به شکل‌های مختلف بروز خواهد داد و هشیاری فرودستان، مانعی بزرگ برای دسیسه‌های مختلف و به بیراهه کشاندن این خیزش خواهد بود، اما در حاشیه‌ها خبرهایی به گوش می‌رسد که تامل‌برانگیز است و می‌تواند به موازات سرکوب عریان، به خیزش و این اعتراض سراسری آسیب رساند
برخی سایت‌ها با به راه‌انداختن یک نظرسنجی، مبنی بر تغییر ساعت راهپیمایی روز 22 بهمن از ساعت 17 به ساعت 10، هدف شومی را دنبال می‌کنند تا مردم را در راهپیمایی روز 22 بهمن 1396، به خیابان‌ها بکشانند، برای آنها ساعت 17 یا 10 هیچ تفاوتی ندارد و بدیهی است که تغییر ساعت، نکته‌ای انحرافی است! اعتراض‌کنندگان و کنش‌گران اجتماعی که به معنای واقعی با مشکل نان، گرانی، بیکاری و همه‌ی نابرابری‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند، به نیکی می‌دانند که روز 22 بهمن، روزی است که هر ساله، نظام چپاولگر جمهوری اسلامی، تولد شوم خود را با یک راهپیمایی دروغین جشن می‌گیرد تا ماندگاری خود را در حکومت طبیعی جلوه دهد، در حالیکه اعتراض‌کنندگان و دختران و پسران جوان سلحشور در خیزش سراسری دی ماه 1396، این بار فریب نخواهند خورد و سیاهی لشکر این نظام نخواهند شد و هدفمند و اراده‌مند در روز 22 بهمن راهپیمایی نخواهند کرد! چرا که هرگونه حضور در 22 بهمن، می‌تواند به موج‌سواری نظامی منجر شود که پلیس و سپاه و ارتش و رسانه‌ها را دارد.
زنان و مردان آزادیخواه، به ویژه فروشندگان نیروی کار، به خاطر اینکه می‌دانند چه خواست مشخصی دارند، دسیسه‌های آشکار و پنهان این نظام را به طور شفاف می‌شناسند و هرگز در خیمه شب بازی این نظام مشارکت نخواهند کرد! هر روز که می‌گذرد صدای خوشنواز ناقوس پایان نظام جمهوری اسلامی در ایران، بلندتر می‌شود و کنش‌گران اجتماعی خودشان تصمیم می‌گیرند که چگونه و در چه زمانی، اعتراض به حق خویش را فریاد کشند
ساسان دانش
 هفتم فوریه 2018
برابر با 18 بهمن 1396
******


********


*******

!!!کودک کشی جنایت است، جنایت
حمله‌ی اردوغان به عفرین کردستان، بخشی از استراتژی نظام سرمایه‌داری در خاورمیانه و جهان است. هیچ چشمی یارای دیدن صحنه‌های دلخراش جنگ را ندارد، هم‌اینک حزب عدالت و توسعه‌ی اسلامی ترکیه به نمایندگی از محافظان سرمایه، توسط ارتش متجاوز ترکیه، این بار فاجعه‌ای در عفرین کردستان سوریه آفرید که گوش‌ها نیز توان شنیدن حتا خبر کشتار بیرحمانه‌ی کودکان را نخواهند داشت
تاریخ معاصر، سندی بر بی‌اعتباری نظام سرمایه‌داری جهانی است. تاریخ، این همه جنایت و ستم و نابرابری و فقر و گرسنگی و خشونت را یکجا تجربه نکرده بود، اما شعله‌های جنگ در خاورمیانه، سرکوب عریان حکومت جمهوری اسلامی در ایران، کشتار در سوریه و عراق، بی‌عدالتی و تبعیض در دیگر کشورهای پیرامونی، شعارهای توخالی نئولیبرالیسم جهانی را به سخره گرفته است و آنانی که نظام سرمایه‌داری را پایان تاریخ اعلام کرده بودند، هم‌اکنون لب به سکوت دوخته‌اند
تاریخ، به تنهایی معنا ندارد. تاریخ را انسان‌ها و روابط اجتماعی و مبارزات درون جامعه می‌سازد، بیش از هفتصد میلیون نفر در جهان در گرسنگی مطلق و کیلومترها فاصله با خط فقر، امروزشان را به فردایی ناپیدا می‌دوزند، بیش از چهار میلیارد انسان روی خط فقر نیروی کارشان را به ناچار ارزان فروشی می‌کنند تا به آن سوی فقر پرتاب نشوند، بدیهی است که انسان‌ها برای تداوم یک زندگی انسانی تلاش ‌کنند و در برابر ستم و خشونت‌های افسار گسیخته‌ی نظام جهانی مبارزه کنند و این واقعیت در خاورمیانه بیش از از دیگر کشورهای جهان آشکار شده است، خاورمیانه بیش از هشتاد درصد انرژی جهان را تولید می‌کند، اما زنان و مردان، به ویژه کودکان این منطقه، هرگز به این اندازه به بردگی کشیده نشده‌ بودند، اینقدر گرسنه نمانده‌ بودند و به نابودی کشانده نشده‌اند
امروزه روز، خشونت نظام جهانی از آستین سردمداران حکومت‌هایی مثل خامنه‌‌ای و اردوغان بیرون می‌جهد و نه تنها انسان‌ها را برای منافعی کوتاه مدت نابود می‌کنند، بلکه جهان را به پلشتی آلوده‌اند
فروشندگان نیروی کار اما، بپاخاسته‌اند و با اعتراض خویش، حکومت‌ها را، به ویژه در ایران به چالش کشیده‌اند تا خرمن پوسیده‌ی این نظام خشن و کودک کش را به عقب رانند، زنان آزاده نیز در جای جای این کره‌ی خاکی، به ویژه در ایران خیز برداشته‌اند تا حقوق خویش را از حکومت‌های زن‌ستیز و سرکوبگر بستانند، دختران انقلاب در ایران هر روز بیشتر از دیروز تکثیر می‌شوند و زنان کردستان، رو در رو با مزدوران حکومتی در حال مبارزه هستند، زنان غوغا کرده‌اند و نظم فاسد موجود را بر هم زده‌اند
گفتمان رهایی، این بار توسط کسانی در جهان گسترش می‌یابد که با تکیه بر جایگاه اجتماعی خویش کنشگری می‌کنند و احزاب و سازمان‌های سیاسی، به ویژه روشنفکران دروغین را رسوا کرده‌اند؛ توانایی اراده‌مند فروشندگان نیروی کار برای کنشگری در جامعه نیاز به "سازماندهی" دارد، سازماندهی نوینی که تکیه بر خویش دارد، سازماندهی تشکلی که هیچ ارتباطی به تشکل‌های سنتی و مدعی ندارد، تشکل هدفمندی که می‌تواند ساختار نظم موجود را بشکند و انسان را از رنج تاریخی اجتماعی برهاند

ساسان دانش
 دوم فوریه 2018
برابر با ۱۳ بهمن ۱۳۹۶


*******


گزیده‌ای از عکس‌های دختران انقلاب که نه تنها تکثیر می‌شوند، بلکه در تار و پود جامعه ریشه دوانده‌اند تا تیرگی‌های خفقان ستم و اسارت را پس از چهل سال روشنایی بخشند. آسمان نیز به رقص لچک‌های روی شاخه‌ها می‌بالد و خنکای باد زمستانی خویش را بر گیسوان مواج دختران و زنان می‌وزاند تا مبارزه‌ی آنها تحقق یابد. ساختار ضد انسان و زن ستیز نظام جمهوری اسلامی، فقط با اعتراض به حجاب اجباری شکننده شده است و با خیزشی دوباره پایه‌های شوم این نظام با ریشتر بیشتری خواهد لرزید و "آزادی" گوشه چشمی نشان خواهد داد تا چپاول و سرکوب عریان جمهوری اسلامی ایران پایان پذیرد و "رهایی" زایشی دوباره یابد و انسان در جایگاه شایسته و بایسته‌ی خویش، بستر پیشرفت را برای کودکان این جامعه فراهم کند.

ساسان دانش

سی و یکم ژانویه 2018
برابر با ۱۱بهمن ۱۳۹۶

*****

کودکان و خیزش‌های اجتماعی؛


سفره‌ی کارگران و فروشندگان نیروی کار که ثروت کشور را تولید می‌کنند، هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود! وقتی جامعه، از ابتدایی‌ترین امکان زندگی بی‌بهره است! وقتی بیش از نیمی از جمعیت کشور مورد ستم چندگانه است! وقتی تبعیض و نابرابری، روابط اجتماعی را به نابودی کشانده است! وقتی بیکاری مزمن، آسیب‌های جدی به تار و پود جامعه زده است! وقتی گرانی، موجب شده است آدم‌ها سیلی محکم‌تری بر خودشان بزنند تا با سرخی چهره با شرافت زندگی کنند! وقتی کودکان کار و بازمانده از آموزش، دل هر آدمی را به درد می‌آورد! وقتی کودکان کارتن خواب و گورخواب‌ها زخم‌های پنهان و عمیق در اندرون جامعه ایجاد کرده‌اند! وقتی پایین آمدن سن اعتیاد و تن‌فروشی، زبان هر انسانی را به لکنت وامی‌دارد! وقتی که بیشتر مردم از تامین اجتماعی و بهداشت محرومند! وقتی زلزله‌زدگان، پس از دو ماه در سرمای زمستان غرب کشور هنوز چادر ندارند! وقتی همین دیروز 77 نفر فقط از شهر شوش در استان خوزستان به خاطر گردوغبار راهی بیمارستان شده‌اند! وقتی شکنجه و اعدام جوانان در دهه‌ی شصت، در مغز جامعه رسوب کرده است! وقتی مشکل آب و هوای سالم نیز به دیگر مشکل‌ها افزوده شده است! و و... و وقتی خرافات و احکام مذهبی ضد بشری، توسط جمهوری اسلامی در مناسبات اجتماعی نهادینه شده است! وقتی بودجه‌های نهادهای مذهبی نسبت به بودجه‌های بدیهی، سر به فلک می‌کشد! وقتی رفتار و سیاست جمهوری اسلامی، تحقیر انسان است و تعریف انسان را در چارچوب جغرافیای ایران، با شتابی باورنکردنی به سقوطی سهمگین می‌راند! وقتی حاکمان و آقازاده‌ها برای یک سرماخوردگی ساده سر از بیمارستان‌های مجهز اروپایی سردرمی‌آورند! وقتی سردمداران چپاولگر جمهوری اسلامی ایران، برای ماندن در قدرت در این 39 سال، سرکوب عریان کرده‌اند و خواهند کرد و نسبت به خواست طبیعی معترضان، خود را ناشنوا نشان می‌دهند! اعتراض و اعتراضگری، حق بدیهی جامعه است، کودکی که دوران کودکی خویش را با شادی و بازی باید سپری کند تا در جوانی شکوفا شود و بتواند چرخ پیشرفت و توسعه را بچرخاند، در خیابان با برافراشتن شعاری، حقارت نظام جمهوری اسلامی را در ایران و جهان به نمایش گذاشته است؛ کودک نوزده ماهه‌ی ویدا موحد، فقط به شیر مادر نیاز ندارد، بلکه به لحظه لحظه‌ی مهر و نگاه مادر نیاز دارد تا با شخصیتی اجتماعی پای بر جامعه بگذارد‌ و عنصری موثر در سلامت جامعه باشد، هم‌اینک مادرش اسیر چنگال دژخیمی است که آزادی را برنمی‌تابد!

باشد که برای رهایی و آزادی هم‌صدا باشیم، خیزش سراسری دی ماه 1396، آوایی خوش برای برهم زدن نظم موجود بود، آوایی که می‌تواند با صدا و ندای کودکان تنیده شود و با سازماندهی هرچه بهتر به فریاد تبدیل شود. کنشگران جامعه با عصیان و اعتراض دی ماه به قدرت خویش پی برده‌اند؛ هم‌اینک اما، جامعه خیز برداشته است تا با خیزشی دوباره و با درهم شکستن ساختار نظام جمهوری اسلامی ایران، بوی نان را، بوی آزادی را و بوی رهایی را در جامعه‌ بپراکند و گسترش دهد.

ساسان دانش

25 ژانویه 2018

برابر با 5 بهمن 1396

**************
در سوگ نوشین؛


هیچ چیز دردناک‌تر از مرگ کودکان نیست، هر لحظه که می‌گذرد به فهرست مرگ کودکان و نوجوانان، افزوده

 می‌شود! نوشین محمدی، دختری 17 ساله از آبادی ناوه‌فره شهر سرپل ذهاب نیز از عفونت ریه درگذشت!

البته همگان می‌دانند که او از سرما نمرده است! هیچکس در مناطق زلزله‌زده از سرما نمی‌میرد! همه‌ی آنهایی که در مناطق زلزله‌زده، چادر و کانکس نداشتند که نمرده‌اند! پس عفونت ریه‌ی آن دختر نوجوان به احتمال قوی حاصل تفریح او در سواحل هاوایی و جزایر قناری خوش آب و هوا بوده است!!!

نوشین محمدی، از 7 سالگی توان‌یاب بود و مشکل بیماری او موجب ‌شده بود که نتواند راه برود، چندی پیش برایش ویلچر گرفته بودند تا شاید از انزوای تحمیلی اجتماعی بیرون بیاید و بتواند به جامعه بازگردد. 10 سال مقاومت و ایستادگی او چگونه بر باد سپرده شد؟ زلزله آمد و نوشین محمدی زنده ماند، اما با دروغ و انکار وضعیت زلزله‌زدگان توسط مدیران و مدبران زیاده‌خواه این نظام در استان کرمانشاه، او را نیز نزد باقی کودکانی که در حادثه‌ی زلزله کشته شده‌ بودند فرستادند، البته یادمان نرود که نه از سرما!!!!!

علیه فراموشی، علیه خاموشی، علیه دروغ، به ویژه علیه دروغ‌پردازی‌های اصلاح‌طلبان، اعتراض که نه، فریاد هم نه، جیغ بنفش باید کشید! چونکه یکی از سردمداران نظام، در پاسخ به پرسش خبرنگار در مورد وضعیت زلزله‌زدگان و سرمای زمستان و نداشتن چادر و کانکس گفته است، "همانطور که زلزله یک رویداد طبیعی است، سرمای زمستان نیز طبیعی است و بدیهی است که برخی در سرمای زمستان بمیرند"!!!

شرم و هزاران شرم بر سردمداران نظام جمهوری اسلامی ایران که برای لذتی بیشتر و چپاول ثروتی که فروشندگان نیروی کار با خون دل تولید کرده‌اند، حتا اینگونه گستاخی می‌کنند و مرگ نوجوان بیمار را طبیعی جلوه می‌دهند!!!

تنها واکنشی که یک موجود اجتماعی به عنوان یک انسان می‌تواند بکند، اعتراض است، اعتراض به نظم موجود، اعتراض به حاکمان چپاولگر، اعتراض به فساد دامنگیر حکومتیان، اعتراض به فقر و فلاکت، اعتراض به قدرتمداران و حاکمیت مستبد حکومت جمهوری اسلامی! چرا که هیچ چیز دردناک‌تر و رنج‌آورتر از مرگ کودکان و نوجوانان نیست!

ساسان دانش

26 ژانویه 2018

برابر با 6 بهمن 1396



************************



نام کشته شدگان در بازداشتگاه‌ها و زندان‌های مخوف جمهوری اسلامی ایران در خیزش اجتماعی علیه فقر و بیکاری و گرانی تا تاریخ 29 دی 1396:

1- سینا قنبری، تهران
2- محسن عادلی، دزفول
3- وحید حیدری، اراک
4- سارو فهرمانی، سنندج
5- کیانوش زندی، سنندج
6- علی پولادی، چالوس
7- محمد نصیری، زنجان
8- حسین قادری، سنندج
9- حسن ترکاشوندی، کرج
10- سید شهاب ابطحی، اراک

نام کشته شدگان در خیابان، توسط سرکوبگران جمهوری اسلامی ایران در خیزش اجتماعی علیه فقر و بیکاری و گرانی تا تاریخ 29 دی 1396:
1- احمد حیدری، دانش‌آموز 13ساله، قهدریجان
2- غلامحسین شهاب، فروشنده‌ی کفش در پاساژ پارسیان، قهدریجان
3- آرمین صادقی، دانش‌آموز 15ساله، خمینی‌شهر
4- حسین شفیعی زاده، کشاورز، اصفهان
5- حمزه لشنی زند، درود
6- حسین رشنو، درود
7- محمد چوباک، درود
8- احسان خیری، درود
9- محسن ویرایشی، درود
10- محمد کهزادی، ....
11- نعمت‌اله شفیعی، قهدریجان
12- آریا روزبهی بابادی، پیکر شکنجه شده و بیجانش در رود کارون یافت شد!
13- امین رمضانی، مسجد سلیمان
14- مسعود کیانی، دانش آموز 13 ساله، ایذه
15- نعمت‌اله صالحی، همایون شهر
16- عبدالرسول کریمی، اصفهان
17- آرش خدری، مسجد سلیمان
18- محمد ابراهیمی، اصفهان
19- بهزاد شهسواری، کرمانشاه
20- علی مومنی، ....
21- سیروان پسندی، همدان
22- عباس کریمی، ....
23- شهریار هداوند، درود
24- غلام‌رضا هداوند، درود

بیش از 3700 نفر نیز در سراسر کشور از 10 دی تا 29 دی ماه 1396، در اعتراض به فقر و بیکاری و گرانی در خیزش اخیر، بازداشت شده‌اند که هم‌اینک زیر شدیدترین فشارهای روانی و جسمی، در زندان‌های مخوف جمهوری اسلامی ایران ایستادگی می‌کنند

ساسان دانش

@@@@@@@@

واکاوی تاثیر متقابل خیزش‌های اجتماعی با جنبش دانشجویی!

کشور ایران، از دیرباز دارای جنبش دانشجویی فعال و اثرگذاری بوده است و از آغاز تاسیس دانشگاه در کشور ایران، به خاطر اینکه "دانشجو" جایگاه اجتماعی خوبی در جامعه داشته است، دانشجویان "احساس مسئولیت اجتماعی" کرده و در مناسبات جامعه دخالت‌های شایسته‌ و گسترده‌ای کرده‌اند. جانفشانی‌ها و ایستادگی‌های دانشجویان، در هر دوره‌ای در زندان‌های سیاسی ایران بر کسی پوشیده نیست، چوبه‌های دار و تیرها نیز شرمگینانه، اما درستی این حقیقت را گواهی می‌دهند؛ به ویژه اینکه بیشتر اعدام شدگان و زندانیان دهه‌ی شصت در سیاه‌چال‌های مخوف نظام جمهوری اسلامی ایران را دختران و پسران دانشجو تشکیل می‌دادند.
با اشاره به اینکه توسعه و پیشرفت هر جامعه‌ای نسبت به نبرد طبقاتی در اعماق آن جامعه ارزیابی می‌شود، ولی از سوی دیگر، رشدنیافتگی نیروهای مولده در ساختار اجتماعی اقتصادی کشور، موجب شد که رو در رویی‌های اجتماعی با نظام حاکم، توسط جنبش دانشجویی انجام شود، باید با صدای بلند گفت که دانشجویان، بار این مسئولیت اجتماعی تاریخی را مسئولانه و شجاعانه به دوش کشیدند.
اگر تا کنون، دانشجویان و دانش‌آموختگان باورمند به آزادی و رهایی، علیه نابرابری‌های اجتماعی اعتراض می‌کردند و در مبارزه با نظم موجود، کنشگری می‌کردند و بی‌دریغ و بی‌پروا تا پای جان ایستادگی می‌کردند تا با جنبش خویش، سبب‌ساز تحرک‌های اجتماعی شوند، هم‌اینک اما، خیزش اجتماعی دی ماه 1396، با حضور فعال و سراسری خویش، از درون جوشید و اراده‌مند، کوچه‌ها و خیابان‌ها را تسخیر کرد و خسته از تنگناهای بسیار از جمله فقر و بیکاری و گرانی، بغض در گلو مانده را آزاد کرد و با فریاد‌ خویش، اعتراضگری کرد و نشان داد که این بار، فروشندگان نیروی کار، بازیگر اصلی مبارزه با نظم موجود هستند و به یقین می‌توان گفت که این خیزش، خاستگاه طبقاتی داشت.
اگر تا کنون دانشجویان صدیق و شریف و مبارز از اقشار فرودست می‌خواستند که به مبارزات اجتماعی بپیوندند، این بار دانشجویان بودند که به خیزش اجتماعی دی ماه پیوستند؛ روز دوم اعتراض‌های سراسری، دانشجویان بیشتر دانشگاه‌های کشور و روز سوم، دانشجویان دانشگاه تهران صادقانه اعلام کردند که از خیزش اجتماعی پشتیبانی می‌کنند و پیگیرانه، پا به میدان گذاشتند و مثل همیشه با حضوری پویا، نه تنها دانشگاه‌ها را فعال کردند، بلکه با پیوستن به شورش گرسنگان، فریاد این خیزش را رساتر کردند؛ هم‌اکنون نیز جنبش دانشجویی در سراسر کشور فعال‌تر و ریشه‌ای‌تر از پیش، نظم موجود را به چالش کشیده است و از خواست‌های صنفی گرفته تا نقد کلان نظام حاکم، بیش از پیش فعالیت می‌کند.
برآیند این جابجایی، نموداری را ترسیم می‌کند که حاکی از رشد بردار نیروهای مولده از یک سو و از سوی دیگر، کالا شدن نیروی کار را برجسته‌تر می‌کند.
در نتیجه، مناسبات اجتماعی در ارتباط با تحرک‌های اجتماعی، پس از خیزش دی ماه 1396، تغییر کیفی خواهد کرد. هرچند، نظام جمهوری اسلامی ایران به عنوان حافظ سرمایه با اصلاح تعرفه‌های مالی و انعقاد قراردادهای کلان اقتصادی، حلقه‌ی خویش را در زنجیره‌ی نظام سرمایه‌ی جهانی شده هماهنگ‌تر کرده بود، اما لشکر نیروی کار، هنوز با هویت خویش در روابط اجتماعی جامعه، پا به میدان نگذاشته بود. اینک اما، فروشندگان نیروی کار با خیزش سراسری و خودجوش فرودستان جامعه، فقط ورود خود را به سپهر سیاسی اجتماعی ایران اعلام کرد و از این پس برای پیشبرد اهداف ارزشمند اجتماعی توسعه‌یافته و رشدیابنده، مبتتی بر منافع طبقاتی، کنشگری خواهد کرد و این راه بازگشت‌ناپذیر، پیش‌نیازهایی کلیدی دارد و یکی از بارزترین این نیازها، ایجاد تشکل‌های منسجم و هدفمند در تار و پود این جامعه است. فروشندگان نیروی کار، گام‌های با هویت خویش را برمی‌دارد و اراده‌مند، رهایی خویش را با تحرک‌ها و خیزش‌های پسین محقق می‌کند؛ جنبش دانشجویی نیز پس از یک قرن پرداخت هزینه‌‌های شگرف، توانایی همراه شدن با فروشندگان نیروی کار را در سر می‌پروراند تا خیزش‌های اجتماعی، توسط فروشندگان نیروی کار به جنبش اجتماعی بدل شود.
در پایان گفتنی است که آهنگ ورق خوردن ورق‌های تاریخ در مسیر تحولات اجتماعی، شتاب گرفته است و لرزه بر اندام سرمایه، به ویژه بر ساختار نظام جمهوری اسلامی ایران انداخته است؛ سال‌ها بود که تاریخ، دردمند و آبستن بود، زایشی نو در راه است که آزادی و رهایی را از مسیر بوی نان به آغوش خواهد کشید.
ساسان دانش
20 ژانویه 2018
برابر با 30 دی 1396


@@@@@@


@@@@@@
مروری گذرا بر خیزش سراسری دی ماه 1396؛
ساسان دانش

در گوشه و کنار شهرستان‌ها و برخی محله‌ها در شهرهای بزرگ، هنوز تجمع‌های اعتراضی ادامه دارد و حتا فراخوانی برای برگزاری تظاهرات سراسری در ساعت 5 عصر روز چهارشنبه 27 دی ماه اعلام شده است، اما چند روزی است که در کف خیابان‌ها اعتراض‌ها کاسته شده است. باید گفت، وقتی نقش‌آفرینان یک خیزش‌ اجتماعی، جویندگان نان و گرسنگان باشند، آن خیزش، درهم‌بافتگی‌های‌ ویژ‌ه‌ای می‌یابد که حضور نیافتن معترضان در کف خیابان، دلیل بر فروکش کردن آن خیزش نیست.
افزون بر اینکه، این خیزش با هیچیک از تحرک‌های اجتماعی در یکصد سال گذشته قابل مقایسه نیست، خودجوشی این خیزش، به اندازه‌ای ریشه‌ای و برجسته است که بدون سازماندهی، توانست خواست خود را در سراسر کشور، بی‌پروا و شجاعانه فریاد بزند و نه تنها توانست بر ساختار حکومت فاسد جمهوری اسلامی ایران رعشه اندازد، بلکه ورق‌های رسانه‌های جهانی را نیز تسخیر کرد و لرزه بر اندام سیستم حکومتی انداخت و گرانی و فساد حکومتی را نشانه گرفت. خیزش دی ماه ایران، بر فراز احزاب و سازمان‌ها به پرواز درآمد و متفاوت بودن خود را نسبت به همه‌ی حرکت‌های سیاسی اجتماعی معاصر به رخ کشید. در نتیجه، هیچ سازمان سیاسی چپ و راستی این بار، این گستاخی را نتوانست بکند که بر این خیزش سراسری موج‌سواری کند
معترضان و فروشندگان نیروی کار فهمیده‌اند که برای اعتراضگری و گرفتن حق خویش از چپاولگران حکومت جمهوری اسلامی ایران، فقط خودشان را دارند و همین کافی است. بی‌شک این خیزش، با ویژگی خوداتکایی یکی از ارزشمندترین شکل اعتراضگری در قرن حاضر محسوب می‌شود و با آگاهی بر منافع خویش پا به میدان نبرد گذاشته ‌است و تا مشکل نان و معیشت حل نشود، این خیزش فروکش نخواهد کرد و در شکل‌های مختلف، جلوه‌های دیگری پیدا خواهد کرد و در فراز و نشیبی اجتماعی، تداوم خواهد یافت. ناگفته نماند که هر خیزش خودجوش، آسیب‌پذیری‌هایی نیز دارد، انسجام‌نیافتگی یکی از کاستی‌های مهم این شیوه است، مگر اینکه این خیزش، استخوان بندی خود را رو به سوی سازماندهی جهت دهد تا اراده‌مندانه این خیزش اجتماعی را به یک جنبش اجتماعی گسترش دهد
حکومتیان نیز در این مدت، 5 نفر را در زندان‌ها کشته‌اند و هنوز آمار کشته شدگان در خیابان‌ها مشخص نشده است، اما پیرو خبرها بیش از 20 نفر کشته شده‌اند، بیش از 2000 نفر در سراسر کشور یا ربوده‌ شده و یا بازداشت‌ شده‌اند که هم‌اینک در زندان‌های مخوف جمهوری اسلامی ایران، ایستادگی می‌کنند؛ اما برخلاف حرکت‌های اجتماعی پیشین، جمهوری اسلامی ایران به بازداشت‌های گسترده روی نیاورده است، چونکه می‌داند هزینه‌های سیاسی گزافی را باید پرداخت کند و فقط به چهره‌های شناخته شده‌ی دانشجویی یا وکیل اکتفا کرده که ماهیت سرکوبگر خود را به جامعه نمایان سازد، به طور مثال برخی از نمایندگان صنفی دانشجویی را بازداشت کرده و یا محمد نجفی، وکیل دادگستری در شهر اراک را بازداشت کرده است؛ وحید حیدری نوجوان دستفروشی که دژخیمان این نظام، او را در زندان کشتند و اعلام کردند که او در ارتباط با مواد مخدر بازداشت شده و خودکشی کرده است، محمد نجفی با استدلال و با ادبیات قضایی، ثابت کرد که نه تنها وحید حیدری معتاد نبوده، بلکه او در زندان خودکشی نکرده است. سردمداران جمهوری اسلامی ایران به خوبی می‌دانند که این بار توان بازداشت حتا دو درصد معترضان را نخواهند داشت. اما برای حفظ نظم موجود،دست و پا می‌زنند تا نشان دهند بر اوضاع تسلط دارند. از سوی دیگر دستور داده‌اند که شعارها را از دیوار‌ها پاک کنند و اگر روزی روزگاری جامعه با شعار "ننگ با رنگ پاک نمی‌شود" تهییج می‌شد، اما امروزه روز، فرودستان جامعه در پی حق خویش نیازی به تهییج ندارند و آنچه که پیداست دیوار نویس‌ها از پاک کنندگان دیوار پیشی گرفتند و کیفیت مبارزه را ژرفا بخشیدند‌. لایه‌های میانی مدیران جمهوری اسلامی ایران نیز شکنندگی ساختاری حکومت را حس کرده‌اند و با دستپاچگی نسبت به این خیزش سراسری واکنش نشان می‌دهند و برخی از آنها اختلاس و فرار را ترجیح داده‌اند تا کیش و مات نشوند! در خبرهای دیروز آمده بود، یکی از مدیران مدیریت اکتشاف شرکت ملی نفت، 15 میلیون دلار به علاوه‌ی 60 میلیون !!!تومان اختلاس کرده و به کشور کانادا گریخته است‌
سرانجام اینکه خیزش دی ماه 1396، گام برداشته است تا اجتماعی شود و با اجتماعی شدن اعتراض‌ها، میله‌های زندان در سراسر ایران خواهد شکست، زندان‌های ایدئولوژیک نیز در همه‌ی عرصه‌های جامعه درهم خواهد شکست و کودکان و زنان و مردان آزاده، رهایی را در آغوش خواهند گرفت و شکسته شدن زندان‌ها، ساختار جمهوری اسلامی ایران به عنوان حافظان اینک سرمایه در زنجیره‌ی جهانی را آنچنان آوار خواهد کرد که توحش سازمان‌یافته‌ی حکومت جمهوری اسلامی ایران به پایان خواهد رسید
ساسان دانش
 شانزدهم ژانویه 2018
برابر با 26 دی 1396


*******

*****

!!جای کودکان، در مقابل زندان نیست
ساسان دانش

وقتی که فقر، بیکاری، گرانی و دهها مشکل اجتماعی و اقتصادی، بر چهره‌ی هر جامعه‌ای زخمی عمیق ایجاد کند و سردمداران حکومتی برای دستیابی به سود بیشتر، به معیشت و زندگی روزمره‌ی عناصر جامعه حمله‌ور شوند؛ بی شک، آن جامعه بپامی‌خیزد و علیه حکومتی که به چپاول دسترنج انسان‌ها و اموال عمومی مشغول است اعتراض می‌کنند. پاسخ استثمارگران و مستبدان در طول تاریخ، همواره دار و درفش و زندان و شکنجه بوده است و شرایط امروز کشور ایران، جدای از این زنجیره و مناسبات نیست، همانطور که حکومت جمهوری اسلامی ایران، نزدیک به چهل سال است، مبارزان و کنشگران سیاسی اجتماعی را به بند کشیده است و روزی نیست که سخن از اعدام دگراندیشان و مخالفان نظم موجود در جغرافیای کشور ایران نشنویم؛ اما آنگاه که فروشندگان نیروی کار در جستجوی نان، عصیان می‌کنند معنای روابط فرودستان و حکومتیان را بیشتر درمی‌یابند‌ و پیگیرتر از پیش خیز برمی‌دارند و با تسخیر کف خیابان‌ها فریاد می‌کشند تا حق خویش را از چپاولگران و ستم‌پیشگان بستانند‌، شورش سراسری دی ماه 1396، جلوه‌ای از همین نوع مبارزات اجتماعی است که ورق‌های تاریخ ایران را پربار کرد و به مبارزات جوانانی که در دهه‌ی شصت جانفشانی کردند و زیر شکنجه‌ی دژخیمان سرمایه و جمهوری اسلامی ایران اعدام شدند، معنایی دوباره بخشید
این بار اما، پای فرزندان کنشگران اجتماعی و معترضان نیز به مقابل زندان اوین کشیده شده است تا جهان و جهانیان بفهمند در چارچوب نظام سرمایه‌داری جمهوری اسلامی ایران، کودکان نیز به دادخواهی !می‌پردازند‌
امروزه روز، همگان به حقوق کودکان آگاهند، نظامی که حق شادی را، حق بازی را، حق آموزش را از کودکان دریغ کند، نظام پوسیده‌ای است که آینده‌ای بس ناگوار خواهد داشت، در نظام جمهوری اسلامی ایران اما، کودکان کار و کودکان خیابانی، در گوشه و کنار شهرها و روستاها گوش جهانیان را کر کرده است. در نظام جمهوری اسلامی ایران، از کودکان و کار ارزان آنها حتا سواستفاده می‌کنند تا نظم فاسد موجود را سرپا نگه دارند، روابط اجتماعی نیز از هم گسسته است چرا که کودکان از جایگاه واقعی خود در جامعه دور شدند

!!هشدار که جای کودکان، در مقابل زندان نیست

ساسان دانش

 سیزدهم  ژانویه 2018
برابر با 23 دی 1396


@@@@@@@


در سوگ پاییز؛


پاییز واپسین روزهای خویش را می‌گذراند، اما نمی‌دانم چرا پاییز را بیش از دیگر فصل‌ها دوست می‌دارم… خش‌‌خش برگ‌های زیبای رنگارنگ در پاییز، زیر پا له می‌شوند که برای برخی شاعرانه است و پاییز به خاطر دل‌انگیزی درونی خویش با جلوه‌ای غم‌انگیز در بیشتر شعرها حضوری پر رنگ دارد

برای من اما، خش‌خش برگ‌های پاییزی، غوغا و آشوبی است که گویا سخن می‌گویند، آنها اینچنین هوار می‌کشند

"همین چندی پیش ما همان برگ‌های سبز پرطراوت بودیم که علت شوق و شور و شادی و آرامش شما را در سایه‌‌ای مفرح، فراهم کردیم و امروز همراه و همساز با طبیعت پاییز، خشکیده و از شاخه تنها ماندیم و به این سوی و آن سوی پرتاب می‌شویم و اینگونه زیر پای آدمیان، مرگ خویش را ناله می‌کنیم و به سوگ می‌نشینیم

به خاطر همین، من تلاش می‌کنم که پا روی برگ‌های زیبای پاییزی نگذارم، چه بسا من نیز بغض‌های در گلو مانده را در پاییز می‌شکنم و درد و رنج خویش را بی‌دریغ و آشکار با برگ‌های پاییزی به نجوا می‌نشینم! دردهایی که بیشتر یارانم را در پاییز جدا کردند، آنها آزادی را فریاد کشیدند و ایستاده برای همیشه رفتند، آنها می‌دانند که هرگز فراموش نمی‌شوند!

پاییز مثل استراحت میان دو پرده‌ی نمایش است که ما را به حال خویش رها می‌کند تا لختی بر نخستین پرده‌ی زندگی اندیشه کنیم و پرده‌ی دوم را رویاپردازی کنیم تا واقعیت را دریابیم! پاییز شاید فاصله‌ای میان دو خط نوشته است که به ما اجازه می‌دهد بهتر بخوانیم وگرنه از درهم برهم نوشته شدن و پیچیدگی‌های زندگی چیزی نمی‌فهمیدیم! پاییز انگار سکوت بین دو همهمه است که از سراسیمگی به دامن آسودگی پناه ببریم تا پیرامون خویش را درست‌تر بنگریم! پاییز اجرای سمفونی زیبای طبیعت را هماهنگ‌تر می‌کند، چه لحظه‌ای که سازها همه با هم می‌نوازند و چه لحظه‌های درنگ، آنگاه که صدایی از هیچ سازی شنیده نمی‌شود

گوش فرادهیم که پاییز با ما سخن می‌گوید و چیزی برای پایان سخنوری او نمانده است، پاییز چمدان‌هایش را بسته است تا به یلدا بسپارد! یلدا فقط بلندترین شب سال نیست، میهمانی با شکوه رفتن پاییز نیز هست


ساسان دانش


 چهاردهم دسامبر 2017  

برابر با 23 آذر 1396


@@@@@@@@

دهقان فداکار درگذشت



ريزعلى خواجوى به دلیل آسیب شديد ريوى در بیمارستان درگذشت!
ریزعلی خواجوی در سن 32 سالگی در نزدیکی یکی از روستاهای آذربایجان، شب هنگام در حالی که از کنار ریل قطار به خانه برمی‌گشت، متوجه ریزش کوه در مسیر قطار شد.
برای نجات قطار و مسافران آن، بی‌درنگ کت خود را آتش زد و به سمت قطار حرکت کرد. این کار نتوانست راننده‌ی قطار را آگاه سازد، در نتیجه، وی ناچار شد با شلیک چند گلوله از تفنگ شکاری خود، راننده‌ی قطار را متوجه کند و تلاش او باعث شد تا قطار متوقف شود.
به گفته‌ی او پس از توقف قطار، مردم ناراضی از قطار پیاده شدند و او را کتک زدند تا اینکه او آنها را متوجه خطری که در انتظار آنها بود ساخت. پس از آنکه مسافران با چشم خود ریزش کوه را دیدند، از ریزعلی خواجوی پوزش خواستند و سپاسگزاری کردند.
رفتار انسان‌دوستانه‌ی ریزعلی خواجوی او را به دهقان فداکار تبدیل کرد، ازخودگذشتگی او به داستانی تبدیل شد که سینه به سینه در گوشه گوشه‌ی ایران با غرور نقل می‌شد، داستان او به کتاب‌های درسی راه یافت و دهقان فداکار، دستکم قهرمان سه نسل از ساکنان کشور ایران گشت. هرچند نظام‌های حکومتی به شکل سمبولیک، همایش‌هایی برای بزرگداشت او برگزار کردند، اما هرگز به شخصیت قدرتمند او و زندگی او نپرداختند! ریزعلی خواجوی در واقعیت نیز یک قهرمان بود، چرا که دهقان فداکار تا واپسین روزهای زندگی، با دسترنج خویش روزگار گذراند و میهمان‌نوازی بود که میزبان بسیاری از انسان ایرانی بود که فداکاری او را دوست داشتند از زبان خودش بشنوند و او هر بار با خوشرویی و متانت، داستان آن شب را تعریف می‌کرد و گویا هر بار که تعریف می‌کرد، از اینکه توانسته است جان انسان‌ها را نجات دهد، خودش بیش از دیگران مشعوف و مسرور می‌شد.
ریزعلی خواجوی یا دهقان فداکار، جایگاهی ویژه در قلب همه‌ی ایرانیان دارد و با هر تپشی، قهرمانی بی‌دریغ او را مرور می‌کند.
یادش همواره گرامی باد!

خاطره‌ای از ریزعلی خواجوی؛
مجسمه‌ی ریزعلی را به عنوان دهقان فداکار در یکی از میدان‌های شهر میانه نصب کرده بودند. او وقتی مجسمه‌ی خودش را دید، پرسیده بود هزینه‌ی این مجسمه چقدر شده است؟ گفته بودند هفت میلیون! ریزعلی خواجوی با درنگی معنادار گفته بود هفت میلیون را می‌دادند به خودم، شب و روز، زمستان و بهار به جای مجسمه، خودم می‌ایستادم!!!
ریزعلی خواجوی، همان دهقان فداکار نسل ما به کتاب‌ها راه یافت، اما از محرومیت نجات نیافت


ساسان دانش
دوم دسامبر 2017
برابر با 11 آذر 1396




بریده‌ای از روزنامه‌ی اطلاعات، تاریخ سه‌شنبه 16 آبان 1340 خورشیدی که سخن‌های بسیاری دارد، خبر دهقان فداکار نیز در همین صفحه منتشر شده است

*******


تصویر دو دوست که برای بردن دوست معلولشان به مدرسه، در حال تلاش هستند.

انسان بودن، بی‌پایان است و "فهم دوستی" روابط انسانی را در جامعه ژرفا می‌بخشد. این تصویر، ترجمه‌ی رفتاری است که "انسان" و "دوستی" را در هم آمیخته است و همه‌ی ما تصور می‌کنیم که فقط این تصویر را تماشا می‌کنیم، اما نگاه به این تصویر، انگار نگرش هر آدمی را به یک میهمانی پرشکوهی دعوت می‌کند که در آن میهمانی، "عشق" و "شور زندگی" باید نوشید

ساسان دانش


11-25-17
*******

ساخته‌ی





Schody Stairs by Stefan Schabenbeck 1969


انیمیشن کوتاه "پله‌ها"ساخته‌ی 
استفان شابنبک، فیلمساز لهستانی، محصول سال   1969  برنده‌ی جایزه‌ی بهترین 
انیمیشن از فستیوال فیلم "کراکوف لهستان" و برگزیده‌ی منتقدان سینما؛

انیمیشن پله‌ها در همان آغاز، انسانی را در برابر پله‌های پیچیده‌ نشان می‌‌دهد که برای بقای خویش ناچار است یکی پس از دیگری آنها را طی کند. آدمی، از همان دوران کودکی وقتی با تلاش بی‌وقفه‌ی پدر و مادر خویش روبرو می‌شود، در واقع پله‌ای را پشت سر می‌گذارد تا اندکی بزرگ‌تر شود، سیستم مهدکودک‌های امروزی که نه بر پایه‌ی پرورش کودکان، بلکه پدرومادرها برای اینکه بتوانند کار کنند ناچارند کودکان دلبند خویش را به مهدکودک‌ها بسپارند. مهدکودک‌هایی که فقط نگهداری کودکان را عهده‌دار می‌شوند، پله‌ای دیگر برای کودک محسوب می‌شود. دوران دبستان و دبیرستان در سایه‌‌روشن‌های موهوم این نظام از پرورش کودکان و نوجوانان دریغ می‌کنند و فقط به یک آموزش خشک می‌پردازند نیز پله‌ای دیگر است! با بزرگ‌تر شدن آدمی، پله‌ها نیز افزایش می‌یابند و سپس کوران زندگی چه در بازار کار و یا ادامه‌ی تحصیل، پله‌های دیگری را پیش روی انسان قرار می‌دهد. آنگاه که انسان متوجه می‌شود ناچار است نیروی کار خویش را برای زنده ماندن، بفروشد خسته است و نوعی ازخودبیگانگی ساختاری، همه‌ی زندگی آدمی را دربرمی‌گیرد که باز پله و پله و پله! آدم‌ها چاره‌ای جز طی کردن آنها ندارند، حتا اگر چهار دست و پا یا افتان و خیزان آنها را بپیمایند! در پایان، سازنده‌ی انیمیشن پله‌ها، بسیار هوشمندانه صحنه‌ای می‌آفریند که بسیار قابل تامل و تفکربرانگیز است، وقتی که انسان، همه‌ی توان خود را مصرف می‌کند و به بالاترین پله می‌رسد، پیکر جانسوز او به یک پله تبدیل می‌شود و سپس با نشان دادن بی‌شماری از پله‌ها، انیمیشن پایان می‌پذیرد! در واقع کارگردان، با این صحنه نشان می‌دهد که در نظام جهانی کنونی، ما انسان‌ها پله‌ای برای رشد این مناسبات هستیم و ابزاری چون کالا برای این نظام محسوب می‌شویم و سرانجام همه‌ی تلاش ما فقط پله‌ای دیگر برای این سیستم تودرتو شده است تا منافع آنها تامین شود! انیمیشن پله‌ها، جایگاه اجتماعی ما را بی‌پرده نشان می‌دهد و به موازات آن، اهداف کوتاه مدت و دراز مدت نظام‌های موجود جهان را نیز در برابر چشمان ما قرار می‌دهد. این انیمیشن درست پس از جنبش دانشجویی کشور فرانسه که در سال 1968 به یک جنبش اجتماعی جدی انجامید، ساخته شده است. هرچند دامنه‌ی جنبش اجتماعی فرانسه به دیگر کشورهای اروپایی نیز سرایت کرد و کشور آلمان را نیز ملتهب کرد، اما با سرکوب عریان مواجه شد و تاسف‌انگیز اینکه شکست خورد! گفتنی است که هر جنبش اجتماعی، اثرهای ارزشمندی بر روابط اجتماعی جامعه می‌گذارد، به ویژه هنرمندانی که واقعیت نظام‌ها و سیستم‌ها را شناخته‌اند، در نتیجه برخی از هنرمندان که به روابط اجتماعی اهمیت ویژه‌ای قائل هستند، اقدام به آفرینش محصول فرهنگی اعتراضی کرده‌اند و انیمیشن پله‌ها یکی از آنها محسوب می‌شود که نه تنها در دوران خودش جامعه‌ی جهانی و افکار عمومی را هاشور زد، بلکه هم‌اینک نیز اثرگذار است، چرا که ساختار نظام‌های جهانی بر همان پاشنه می‌چرخد و فروشندگان نیروی کار نیز برای رهایی خویش از تار و پود این نظام هنوز در حال تلاش و تکاپو هستند

ساسان دانش 

بیست و یکم  نوامبر  2017 برابر با 30 آبان 1396

 ******  
فردی نیکوکار به دانش آموزان بی‌بضاعت بلوچ در شهرستان هامون از توابع استان سیستان و بلوچستان، تعداد 200 بسته پوشاک و كفش هدیه کرد، اما دانش‌آموزان بلوچ برای همدردی و همبستگی با دانش آموزان مناطق زلزله‌زده‌، همه‌ی این هدایا را به زلزله‌زگان غرب کشور هدیه کردند.

این خبر، شاعرانه‌ترین و لطیف‌ترین خبری بود که در چند روز گذشته خواندم! احساس عجیبی که نه شادمانی است و نه غم، حتا شگفت‌زدگی نیست! احساسی که هنوز نمی‌دانم چیست و چقدر دوست دارم بفهمم و بتوانم این احساس را تشریح کنم، شاید بشود واژه‌ای برایش پیدا کرد، هرچه هست خوب است، اما دریافتم که شعر و ذوق و لطافت درونی، فقط در مولوی و حافظ و خیام و سعدی و فردوسی و فروغ و شاملو یافت نمی‌شود، بلکه واکنش دانش‌آموزان بلوچ، اینقدر اثرگذار است که با نفوذ شعر شاعران نامی در جان آدمی، رقابت می‌کند و در درونمان به گشت و گذار می‌پردازد، گشت و گذاری که سبب ساز مفرح بودن و تازه شدن را به ارمغان می‌آورد، حتا اگر اشک‌هایمان روان شود! زیبایی و عشق، پایان ندارد و  هر آدمی می‌تواند این بی پایانی را با کنش خویش بی‌پایان‌تر کند

ساسان دانش

بیستم  نوامبر  2017 برابر با 29 آبان 1396


*********

سازها و رازها؛


زلزله، دشنه‌ای است بر دل زمین و شکافی که سنگ سخت را می‌جهاند و می‌درد، نه کودک می‌شناسد، نه پیر، نه ساختمان می‌شناسد، نه صخره، نه درخت و گل و گیاه می‌شناسد، نه جویباری که آرام می‌آید و خرامان می‌رود تا ترنم زندگی باشد! زلزله، نه تنها ساز و کار زندگی را نابود می‌کند، سازها و رازهای در گلومانده را نیز زیرو رو می‌کند! پنجه‌ای که تارهای ساز را چون گیسوان یار نوازش می‌کرد، هم‌اینک زیر تلی از خاک گم شده است، سازی که با غرور و متانتی بی‌ادعا بر دیواری تکیه داده بود تا صدای دلنواز سوز عشق باشد، هم‌اینک خاموش و دلش ریش ریش است! افسوس که یارای سخن ندارم، اما صدای تکه تکه شده‌ام، از لابلای بغض راهی می‌یابد و فریاد می‌کشم "آی سازها این چه رازی است؟" سازی سرگشته و دلشکسته، آرام و با وقار گفت "رازهایم را به تار سیم‌هایم سپردم!" پرسیدم بگو با من سخن بگو و او پاسخ داد: روزی روزگاری شاملو از من پرسیده بود "بر کدام جنازه زار می‌زند این ساز؟" زار و نزار من طولانی بود، اما اندکی دیرتر، پاسخ شاملو را اینگونه پاسخ دادم: "من بر دستان پینه بسته‌ی زنان و مردان اهالی زحمت زار می‌زنم، من می‌دانم و خوب می‌دانم که ثروت جهان را اهالی کار تولید می‌کنند و چه شفاف می‌بینم که حاکمان جامعه، دسترنج آنان را چپاول می‌کنند، برای همین زار می‌زنم! برای کودکان کار زار می‌زنم که به جای مدرسه، در خیابان کار می‌کنند و در خیابان می‌خوابند!"ساز، با من سخن‌ها گفت و آنگاه اندکی سکوت و سپس تو گویی با خودش زمزمه می‌کند، صدا و آوای ساز را به سختی می‌شنیدم، او می‌گفت: "بگذار برخیزد مردم بی‌لبخند تا نای من برای همیشه زار نزند، مگر من برای زار و نزار به دنیا آمده‌ام، نه! من بهانه‌ای برای شادی و لبخند، من دلیلی برای رقص و پایکوبی، من برای پویایی و پیشرفت انسان و من برای شادمانی کودکان پای بر این جهان نهادم، بگذار برخیزد مردم بی‌لبخند تا زلزله‌ای باشد برای برچیدن پایه‌های ستم!"در سکوتی خشمگین، فقط سرم را تکان تکان دادم و رازهای ساز را تاییدکنان با خود گفتم، "اگر زلزله فاجعه‌ای است طبیعی که رنج می‌زاید! خیزش مردم، برای آزادی و آزادگی، حاکمان را شخم خواهد زد تا فقر و فلاکت ریشه‌کن شود؛ خیزش جامعه، عشق را دوباره خواهد آفرید تا رهایی "انسان درخشش و پویندگی زندگی  باشد


ساسان دانش

هفدهم نوامبر 2017

 بیست و ششم  آبان 1396
******
زلزله 

تصویری غم‌انگیز از زلزله‌ی سرپل‌ ذهاب که تا مغز استخوان آدمی را درد می‌آورد. طی مصاحبه با زنی که خانواده‌ی او قربانی زلزله شده است، او به طور شفاف اعلام کرده است که کشته‌شدگان و زخمی شدگان بیش از آن آماری است که از رسانه‌ها اعلام می‌کنند! بی مسئولیتی مسئولان، بار دیگر در زلزله‌ی مناطق مختلف کرمانشاه، آشکار شد. نیروهای مردمی، هم‌اینک نیز بدون امکانات در حال یافتن عزیزانشان هستند و هنوز زندگان بی‌شماری زیر آوار هستند که نیاز به کمک و نجات دارند. مسکن مهر با پنج سال سابقه‌ی ساخت، مخروبه شده است و ساکنانش بیشترین کشته و زخمی را داده‌اند، این نظام نه تنها هیچ آموزشی برای مواجه با زلزله به اهالی مردمی که در گسل زلزله زندگی می‌کنند نداده است، بلکه هم‌اکنون نیز از کمک رسانی دریغ می‌کند و مردم و اهالی با هیچ امکانی، حتا بدون دستکش و بدون حتا بیل مکانیکی در حال کاویدن خاکی هستند که زیر و رو شده است و انسان‌ها را در ربوده است! هنوز همت و ارزش‌های مردم کارکرد دارد و هنوز حس نوع‌دوستی آدم‌ها فعال است و هنوز از این سوی و آن سوی کشور برای کمک رسانی اقدام می‌کنند که همه‌ی اینها در شرایط ناهمگون اقتصادی و اجتماعی کشور، جای امیدواری دارد که انسان و انسانیت هنوز نمرده است
چرخه ی ستم این نظام، همچنان ادامه دارد و در هر حادثه‌ای حتا حوادث طبیعی، جا پای این نظام بی‌لیاقت پیداست که جز منافع خویش به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کند و برای ماندن در قدرت و تداوم چپاول، جان 
!!انسان و انسان‌ها برایش ارزش ندارد



ساسان دانش



******

زادروز نیما یوشیج




زادروز نیما یوشیج در 21 آبان را به معناها و مفاهیم باید تبریک گفت، به شکفتن شعر باید نگریست و به رویش زبان پارسی باید بالید، به رهایی واژه‌ها از تار و پود قافیه باید تبریک گفت، به آفرینش شیوه‌‌ای نو که سخن با زندگی آراسته شد و این بار شعر از درون اجتماع برخاست و جامعه ژرفای عشق و تلاش را در واقعیت همه را با هم فهمید، شعر نو چون جویباری زندگی‌ها را طراوت داد، زندگی‌های مردم کوچه، سازها و زنگ‌ها و رنگ‌ها را شعر نو بیدار ‌کرد، گوش‌ها نوازش شدند و چشم‌ها آلایش، نگرش‌ها پالایش شدند و سرانجام انسان، تغییر و رشد را نه در رویاها، بلکه در چشم‌اندازها می‌پوید

!!یاد نیما یوشیج، گرامی باد

تو را چشم در راهم....، گرامی باد

ساسان دانش

******

"نات ترنر" 

Nate Turner, نات ترنر 

در چنین روزی، یعنی یازدهم نوامبر 186 سال پیش "نات ترنر" یکی از آزادیخواهان نخستین قیام بردگان سیاهپوست آمریکا آعدام شد
به همین مناسبت و با یاد و خاطره‌ی همه‌ی آزادیخواهان جهان 
:شعری از لنگستن هیوز با ترجمه‌ی احمد شاملو را با هم بخوانیم

کشیدن بردنم یه جای خلوتی٬
پرسیدن: به نژاد والای سفید ایمون داری؟
گفتم: ارباب جون، اگه راستشو بخواین
همین قدر که ولم کنین
حاضرم به هرچی صلاح بدونین
 ایمون بیارم
مرد سفید در اومد که آخه پسر
چه جوری همچین چیزی ممکنه؟
!ولت کنم که بزنی منو بکشی
اون وخ زدن تو سرم و انداختنم زمین٬ 
بعد رو خاکا حسابی لگدمالم کردن 
یکی شون با لاف و گزاف گفت: کاکا
 راست تو چشای من نگاه کن و 
!بم بگو که به نژاد شریف ما ایمون داری

:مارتین لوترکینگ، یکی از رهبران جنبش مدنی آمریکا، جمله‌ ای به یاد ماندنی دارد
نژادپرستی، پدیده‌ی صرفا آمریکایی نیست. چنگال اهریمنی آن  حد ومرز جغرافیایی 
"... نمی‌شناسد. باید آخرین بقایای آن را از بین ببریم 
مارتین لوترکینگ، علیه نژادپرستی مبارزه کرد و حتا جان خویش را در
 همین راه از دست داد تا انسان‌ها را بر پایه‌ی رنگ و پوست جدا نکنیم، او نمی‌دانست که پس از او آفریقای جنوبی در آتش نژادپرستی خواهد سوخت تا به یک روابط نیم‌بند انسانی برسد! مبارزات بسیاری علیه نژادپرستی در جای جای این کره‌ی خاکی انجام گرفته است، اما شعله‌ی نژادپرستی پنهان، هنوز در برخی کشورهای جهان خاموش نشده است! به طور مثال، رفتار برخی ایرانیان و برتردانستن خویش نسبت به افغانستانی‌ها، یکی از نشانه‌های نژادپرستی است! امید که هر نوع نژادپرستی در همه‌ی این جهان هستی ریشه‌کن شود و انسان‌ها با رنگ و پوست و جنسیت و.... سنجیده نشوند

ساسان دانش 
 یازدهم نوامبر 2017
  بیستم آبان 2017

*******

:"تنهاترین نهنگ جهان و یک فرضیه در مورد "تنهایی
:"تنهاترین نهنگ جهان و یک فرضیه در مورد "تنهایی

"تنهاترین نهنگ جهان"، عنوانی بود که رسانه‌های ارتباط جمعی در سال 2004 به یک وال آبی دادند! موضوع از این قرار بود که تنهاترین نهنگ، نهنگی بود که دانشمندان زیست‌شناسی، از سال 1992 او را تحت نظر داشتند تا سرانجام علت تنهایی‌ آن نهنگ را کشف کردند! نهنگ 52 هرتزی، نامی بود که دانشمندان پس از ضبط صدایش برای او در نظر گرفتند. محدوده‌ی صوتی آوای وال‌های آبی بین 15 تا 20 هرتز است، در حالیکه فرکانس آوای این نهنگ معادل 52 هرتز بود، در نتیجه صدای او توسط هیچ نهنگ دیگری قابل شنیدن و شناسایی نبود، در نتیجه او تنها مانده بود...!!!


این داستان، شاید حکایت تنهایی بسیاری از انسان‌ها باشد. نگرش، سخن گفتن، نوع زیستار، آواها، رویاها، عشق‌ورزیدن و عملکرد انسان‌ها جلوه‌ای از رفتار انسانی است که می‌تواند قابل دیدن، شنیدن و درک و فهم باشد و یا نباشد. معنا و مفهوم "تنهایی" با همین کنش واکنش‌ها سنجیده می‌شود.
تنهایی، مفهومی فراتر از آن دارد که بتوان آن را با یک تعریف مکانیکی و واژگانی توضیح داد! چه بسیار انسان‌هایی که تنها زندگی می‌کنند، اما احساس تنهایی نمی‌کنند! چرا که نگرش آنها سرشار از عشق‌ورزیدن به انسان است، سخن گفتن و عملکرد آنها بی‌شک قابل شنیدن و قابل دیدن است و در دایره‌ی روابط اجتماعی، دوستان بی‌شماری دارند که رابطه‌ی تنگاتنگ و متقابلی نیز با هم دارند. ما انسان‌های بی‌شماری در این جهان هستی، حضور دارند که با نگرش غیر اجتماعی، در همین جامعه زندگی می‌کنند، سخن می‌گویند و در عملکرد خویش در پی دنباله‌روی‌های تکراری از یک قدرت یا یک ایدئولوژی و یا به هر طریقی از نظم موجود، پیروی می‌کنند و آب در هاون می‌کوبند که نه شنیده می‌شوند و نه دیده می‌شوند، در واقع در میانه‌ی جامعه حضور دارند، اما به معنای واقعی تنها هستند. هرچند نتیجه‌گیری قاطع و مشخص، نمی‌توان از این فرضیه گرفت، اما آنچه که پیداست این است که واکنش‌های ما هرچه بیشتر اجتماعی و واقع‌بینانه باشد، بیشتر شنیده و دیده خواهد شد و چه خوب است که در مورد هر رابطه‌ی اجتماعی از پرورش کودکان گرفته تا یک موضعگیری کلان در عرصه‌های فرهنگی و سیاسی، از سخن گفتن در یک میهمانی گرفته تا رفتار ما در جامعه، همه و همه از فرآیند "اجتماعی شدن" بگذرد و اجتماعی شدن معنایی جز انسانی نگریستن و منافع کل جامعه را در نظر گرفتن، عشق به رهایی انسان و باور به آزادی، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند باشد‌
ساسان دانش 

دهم نوامبر 2017 
   نوزدهم آبان 1396
******

خبر: "یتیمِ اینترنتی، کودکانی هستند که پدر و مادر دارند اما در فضای مجازی 
غرق شده‌اند!"


ساسان دانش 

واژه‌ی ترکیبی "یتیم اینترنتی" نیز وارد ادبیات و روابط اجتماعی شد!!! خبر را پی گرفتم و متوجه شدم که پیرو پژوهش دانشجویان رشته‌ی جامعه شناسی، در مورد رفتار متقابل خانواده‌ها با کودکان و روابط کودکان با پدرمادرها، به پدیده‌ی جدیدی مواجه شده‌ایم که توجه کارشناسان علوم اجتماعی و کنشگران اجتماعی را جلب کرده است.
آنطور که در تعریف‌ها آمده است: "یتیمِ اینترنتی، کودکانی هستند که پدر و مادر دارند، اما در فضای مجازی غرق شده‌اند." باید گفت، پیامدهای این پدیده‌ نباید از چشم‌ها پنهان بماند که منجر به آسیب‌های دهشتناک خواهد شد، یکم اینکه فرصت روابط متقابل بین "کودکان" و "مادران‌وپدران" از بین می‌رود، دوم آنکه کودکان به شدت احساس تنهایی خواهند کرد و سپس دوران کودکی که پر از رویاهایی است در جهت‌گیری رشد و پیشرفت انسان، از بین خواهد رفت و انسان‌ها زندگی رقت‌بارتری را تجربه خواهند کرد! با اشاره به رفتارشناسی جامعه، هشداردادنی است که تعداد یتیم‌های اینترنتی، رو به افزایش است و کاسته شدن روابط، میان فرزندان و پدرمادرها، آسیب‌های فراوانی در رفتار و اخلاق و نگرش کودکان خواهد گذاشت! شاید یک دهه طول نکشد که با نوجوانان خشنی روبرو خواهیم شد که دوران کودکی خود را با بی‌مهری گذرانده‌اند و "تنهایی" را در همان دوران کودکی تجربه کرده‌اند! اینگونه کودکان با بازی‌کردن بیگانه‌اند و توان ارتباط برقرار کردن با اسباب‌بازی را حتا نخواهند داشت. بدیهی است که یک جامعه‌ی سالم، به کودکانی شاد و خندان نیاز دارد که توانایی مشارکت در روابط اجتماعی را دارا باشند. امید است که این هشدار، پدرمادرها را هشیار و بیدار کند و توجه به کودکان افزایش یابد و زمان بیشتری را با کودکان خویش بگذرانند، به ویژه در عرصه‌ی روابط عاطفی، فعال‌تر و پویاتر، کودکان خویش را دریابند. شگفتا که اتفاق طبیعی به آغوش کشیدن و بوسیدن فرزندان به قدری نادر شده است که در حال فراموشی است، زمان مراوده و گفتگو نیز میان فرزندان و همه‌ی اعضای خانواده به شدت کاهش یافته است، کارهای مشترک خانگی که در رشد کودکان نقش بسزایی را ایفا می‌کند، مدتی است که در خانواده‌ها انجام نمی‌پذیرد‌! اگر یک نظام حکومتی، با برنامه و آگاهانه به این مکانیسم و روند بی‌مهری در جامعه دامن می‌زند تا اهداف و منافع خویش را در دراز مدت تضمین کند، بایسته است که کنشگران اجتماعی پیشاپیش از خانواده‌ی خویش آغاز کنند و آنگاه روابط تنگاتنگ مهرانگیز میان فرزندان و پدرومادرها را در جامعه دامن زنند. به نظر می‌رسد که می‌شود و می‌توان در همه‌ی عرصه‌ها، نظم موجود را به چالش کشید، به ویژه وقتی که پای کودکان پاک درمیان باشد. کودکان، به میل خویش چشم بر جهان نگشوده‌اند، اما حق دارند بازی کنند و حق دارند که از پرورش و آموزش درست و خوبی برخوردار باشند و مهرورزی را از کودکی تجربه کنند. همه‌ی جامعه و همه‌ی ما مسئولیم که بستری مناسب و شایسته برای کودکان خویش و همه‌ی کودکان جامعه ایجاد کنیم. در حالیکه گل‌های لطیف بنفشه در حال پژمردنند، کودکان طلاق نیز چون بار گران و غم‌انگیزی بر شانه‌های انسان و جامعه همچنان سنگینی می‌کند، اما باشد که واژه‌هایی چون کودکان کار، کودکان کارتن خواب، کودکان بازمانده از تحصیل و...... و یتیم اینترانتی با تلاش پیگیرانه‌ی کنشگران اجتماعی، در هر جامعه‌ای نابود شود


  ساسان دانش 

 هفتم نوامبر 2017  برابر با 16 مرداد 1396

********


انیمیشن پدر و دختر در بستر طبیعت، ابر و آسمان و راه، با دختر و پدری با نمای نزدیک چرخ دوچرخه در زمینه‌ای سفید آغاز و با چرخ دوچرخه در زمینه‌ای سیاه پایان می‌پذیرد. حرکت‌ها و روابط پدر و دختر، فریاد "عشق" در همهمه‌ی روزمرگی زندگی است، غوغایی است که در هیاهوی دلخراش نظم موجود، دلگرمی و آرامش و امید می‌بخشد!
گردش پره‌های دوچرخه در پی یکدیگر، نمادی از زندگی است، اما حرکت دارد، حرکتی که گویا اراده و هدف را در هم تنیده است تا " انسان"، رو به سوی آن تلاش کند. لحظه به لحظه‌ی این انیمیشن، عشق را آنچنان ترجمه می‌کند که تجسم لطافت را در ذهن آدمی می‌گسترد. عشق، پایان ناپذیر است!  عشق، نه به زمان اعتنا دارد و نه بر خمیدگی و موی سپید، نه به خورشید و ماه مربوط است و نه فصل‌ها اثری بر آن می‌گذارند!  رنج‌ها و برف و باد و بوران نیز فوران عشق را شاعرانه‌تر و دوران عشق را دلپذیرتر می‌کند، آب دریا حتا اگر خشکیده شود، زلالی عشق از دوردست‌ها پیداست! طراوت جوانی اگر در لابلای چروک‌های دست و رخ و پیشانی گم شوند، عشق تازگی خویش را بر رخ زمین و زمان می‌کشد!  عشق ماندگار است و در درازای تاریخ، به ژرفای خویش‌افزوده است. انیمیشن "پدر و دختر" در پایان به "مرگ" می‌پردازد و مرگ واقعیتی است که هر موجود زنده‌ای دچار آن خواهد شد، اما این انیمیشن چقدر خوب نشان می‌دهد که "مرگ" در برابر عشق، ذره‌ای بس کوچک است!. افزون بر همه‌ی پیام‌های خوب و لطیف و زیبای این انیمیشن، دامن زدن به "عشق" پیامی است که نویسنده و کارگردان این انیمیشن موفق بوده است تا با آن مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. عشق، نه مقوله است و نه مفهوم، نه علم است و نه یاد دادنی یا یاد گرفتنی! عشق را نه در دالان‌های "حس" می‌توان توضیح داد، نه در هزارتوی درک، چونکه از مرزهای حس و درک و فهم گذر کرده است! عشق، واقعیتی است که با عاشق شدن به تکاپو می‌پردازد و در پویش خویش به آفرینش می‌رسد؛ آفرینشی که گاهی حس است و گاهی درک و حتا گاهی فهم که مفاهیم بی‌پیرایگی و شجاعت را درنوردیده است تا همبستگی نهادینه شده را در اندرون انسان و جامعه بیدار و بیدارتر ‌کند. در نتیجه هر پدیده‌ای، چه محصول فرهنگی و یا کنش اجتماعی به گفتگو درباره‌ی عشق بیانجامد، تحسین برانگیز و ارزشمند است، چرا که "نظم موجود"، لحظه به لحظه بر پلشتی‌های این جهان افزوده است

ساسان دانش

بیستم اکتبر 2017
برابر با 27 مهر 1396


*******


                                                               رنگ‌های پاییز


از وقتی خودم را دریافتم و تفاوت لحظه‌ها و زمان را فرا گرفتم، فصل‌ها و رنگ‌هایش برایم جالب شد و نمی‌دانم چرا پاییز را بیش از دیگر فصل‌ها دوست می‌داشتم و آنگاه که جسارت سخن گفتن یافتم، از هم نسل‌های خویش می‌پرسیدم کدام فصل را بیشتر دوست می‌دارید؟ مثل یک پژوهش میدانی بود، ولی به یک بازی بیشتر شباهت داشت، شاید از پشت میله‌ها پاییز زیباتر است و ترکیب رنگ‌های پاییزی با زنگ‌های آهن‌های فرسوده‌ی موازی، تضادی زیبا می‌‌آفریند!به هر روی، نتیجه‌ی پژوهش نشان می‌داد که نزدیک به صد در صد، بیان می‌کردند که پاییز بهتر از دیگر فصل‌هاست! من هرگز شگفت‌زده نشدم، فقط برایم جالب‌تر شد و در هزار توی شیارهای مغزم، در پی علت و یا علت‌ها می‌گشتم و در کوچه پس کوچه‌های کودکی، این سوی و آن سو می‌دویدم و در زنگ تفریح مدرسه، دفترهای چهل برگ و شصت برگ را ورق می‌زدم و درمی‌یافتم که مشق و مداد، چه همبستگی‌هایی باهم داشتند و گم شدن مدادتراش و پاک‌کن، مثل معمایی بود که جامعه را آرام آرام می‌شناختم؛ آموزگاران خستگی ناپذیر، نخستین خدایگان بودند که دانش را برایم معنا می‌کردند.جدایی برگ‌ها از خانواده‌ی خویش غم‌انگیز بود! درختان، شاخه خم می‌کردند تا برگ‌ریزان خویش را نظاره‌گر باشند و ناله‌های برگ‌های پاییزی زیر پای رهگذران، ترنمی به فضای مه‌آلود می‌بخشید؛ اما آغاز دوستی‌ها در مدرسه، پیام‌آور خانواده‌ای بزرگ‌تر و هیاهوی حیاط مدرسه، شوق و ذوقی را در اندرونمان بیدار می‌کرد. کشف آلبالوخشک‌ها و گاهی نخودچی کشمش‌هایی که مادرم در کیف مدرسه جاسازی کرده بود، همه‌ی دلخوشی‌ها بود و مزمزه‌ی طولانی هسته‌ی آلبالو، چه نشاط‌آور بود! اما فراگرفتن و گنجایش بی‌دریغ مغز را تجربه‌کردن و به کار بستن واژه‌ها و اعداد در زندگی روزمره، حسی غرورآمیز می‌آفرید؛ رقص برگ‌ها و رنگ‌ها در میان زمین و آسمان، شعرهای کودکانه را در یادها حک می‌کرد، تعریف جیب را در پاییز دریافتم که دست‌ها را از سرما نجات می‌داد، وگرنه پیش از آن، دست‌ها فقط برای بازی و بازیگوشی بود و اینک ابزاری برای یک نیاز، نیازی برای نوشتن!"یادگرفتن"، اما جلوه‌ی دیگری داشت و بی‌آنکه بدانیم وارد زندگی شده بود، هر سال که می‌گذشت، پاییز آغازگر لحظه‌های سراسیمگی و انگیزه بود تا عشق و اندیشه را به چالش بکشیم و وارستگی را در چشم‌اندازی نه چندان دور تصویر کنیم! آنگاه که یارانم را فراخواندند تا در خیال خام خویش، اندیشه‌ی آنان را در گور دست‌جمعی خاک کنند، دلهره‌های آغشته به آزادی را با بغض خویش فروبستم و فرارویاندم! و من در پاییز، آدم بودن خویش را مرور می‌کنم؛ به همین دلیل پاییز را دوست می‌دارم و پلک‌هایم را نه بی‌اختیار، بلکه چون کرکره‌ای اراده‌مند، بالا و پایین می‌کشم تا لحظه‌های پاییز را با همه‌ی وجودم ببلعم!آری، پاییز را به خاطر تنیدگی خاطرات با یارانم دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر رنگ‌‌های بی‌همتای زیبا و پریده‌اش دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر مدرسه و سرآغاز آموختن دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر بارش باران آسمان و اشک‌های زلال بی‌پروای چشم‌ها دوست می‌دارم، پاییز را به دلایل بی‌شماری که قلم در نوشتن آن ناتوان است دوست می‌دارم و پاییز را هنوزدوست  می‌دارم 


ساسان دانش 

بیست وششم سپتامبر 2017
 چهارم مهرماه 1396 



*******
یاد داشتی از ساسان دانش
درمورد داستان کوتاه "حلزون و ماهیخوار" ترجمه ی
  احمد شاملو

حلزون و ماهیخوار، داستانی کوتاه از احمد شاملوست که چقدر با واکنش‌ها و زندگی امروزین ما شباهت دارد! طبیعی است که ما در پی یک روابط انسانی و درست، حتا همپالکی‌های خویش را سرزنش می‌کنیم! غافل از اینکه سرزنش شوندگان واقعی حاکمان و قدرتمداران هستند که همه‌ی ما را پیشاپیش به مطبخ برده‌اند!!! شاید داستان ژرف شاملو، ما را بر آن دارد که به جای نشانه‌گرفتن فرهنگ ناهمگون موجود در جامعه، اندکی نیز به ریشه‌ها بپردازیم و به ساختار این مشکلات، گوشه چشمی بیاندازیم و به روابط پنهان جامعه پی ببریم! اگر تفاوت رفتارها در درازای تاریخ، فرهنگ و دانش نام گرفته است، و اگر "دروغ"، کثیف‌ترین فعل انسانی است، چرا بی درنگ سخن از مردم کشورهای فقیر می‌کنیم که دچار فقر فرهنگی شده‌اند؟! اگر به "انسان" ارزش قائلیم و اگر زندگی انسانی را حق کودکانمان و نسلی که نویدبخش رشد و آزادی است می‌دانیم، بی‌شک در پی دروغ‌پردازهای واقعی باید بگردیم و اگر حاکمان، همه‌ی ما را به جان هم انداخته‌اند تا منافع خویش را پاسداری کنند، بیاییم به آشکارشدن روابط جامعه یاری رسانیم تا رهایی انسان، معنا یابد و کودکانمان را با توهم، فریب ندهیم! سخن کوتاه که دروغ‌پردازان این قرن، نه عناصری است که در جامعه، دچار دست‌اندازهای اجتماعی شده‌اند و نه مربوط به فرهنگی است که روبناهای مناسبات جامعه را شکل می‌دهند، بلکه حاکمانی است که برای رسیدن به منافع خویش، تله‌های بسیاری را در جامعه، پهن کرده‌اند و همه‌ی ما انسان‌ها، حلزون‌وار و ماهیخواروار قربانی این روابط ناهمگون اجتماعی هستیم! مگر آنکه، نیمه‌ی پنهان مناسبات اجتماعی را به شفافی ببینیم و کاستی‌‌ها را پیش از آنکه در فرهنگ جستجو کنیم که بسی مهم است، در روابط تو در توی حاکمان جستجو کنیم.
ساسان دانش
10 اوت 2017
برابر با 19 مرداد 1396

داستانی کوتاه از احمد شاملو:
حلزون و ماهیخوار؛
حلزون بزرگی در ساحل دریا، صدف خویش گشوده و تن به آفتاب نیم‌گرم سپرده بود. در همین حین، مرغ ماهیخواری بر او گذشت و به محض دیدنش، به قصد خوردن او، منقار به درون صدف برد. لیکن، حلزون خطر را دریافت و پیش از آنکه طعمه‌ی ماهیخوار شود، صدف خویش محکم فرو بست! منقار ماهیخوار در صدف بماند و تلاش رهایی‌اش، همه بیهوده ماند. حلزون نیز با صدفش به منقار پرنده آویخته ماند و راه رهایی نداشت.
مرغک درازپای ماهیخوار با خود می گفت: "اگر امروز و فردا باران نبارد، بی‌شک حلزون خواهد مرد و یا سست خواهد شد و من او را به کام خواهم کشید"!
حلزون گرفتار مانده در منقار ماهیخوار نیز در دل می‌اندیشید: "اگر یک امروز و فردا دوام آورم و منقارِ ماهیخوار را رها نکنم، بی گمان پرنده هلاک خواهد شد و من نیز نجات خواهم یافت!"
در این گیرودار و در همان هنگام، مرد ماهیگیر که از کناره‌ی ساحل می‌گذشت، چشمش بر آن دو بی‌خبر افتاد و بی‌چمر(بی‌سروصدا) و آرام، ماهیخوار و صدف را به چنگ آورد و شادمانه به مطبخ برد!!!







@@@@@@@@
@@@@@
@@@

@@@@@@@@@@


@@@@@
@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@



نهمین سالروز




ناظم حکمت شاعر مبارز و آزدیخواه ترکیه است که در بسیاری از سروده های خود از عشق، صلح، انقلاب، امید و اندوه و هر آنچه که بایسته ی انسان است سخن گفته است. بی شک، سال های زندان تأثیر فراوانی در بیشتر اشعار وی داشته است، "نهمین سالروز" سرگذشت اندوهبار انسانی است که با وجود تمام رنج ها و مشاهده ی تلخی های روا شده بر انسان در دنیای ممنوع و خوشه های خشمی که تا ابد در او شعله ور است در راه آرمان و آزادی خود همچنان آکنده از جوانه های 
امید و بی هراس به پیش می رود

نهمین سالروز،  زبان گویا و ناگویای همه ی زندانیانی است که برای آزادی و 
رهایی انسان، زندگی و مبارزه را در هم تنیدند


@@@@@@@@@@@@@@@





این برگردان، سروده ای از ناظم حکمت شاعر مبارز و آزدیخواه ترکیه می باشد که در بسیاری از سروده های خود از عشق، صلح، انقلاب، امید و اندوه وهر آنچه که بایسته ی انسان است سخن گفته است. بی شک، سالهایی که در زندان به سر برده در اشعار او به ویژه این شعر تاثیر فراوان داشته " نهمین سالروز" سرگذشت اندوهبار انسانی ست که با وجود تمام رنج ها و مشاهده ی تلخی های روا شده بر انسان در دنیای ممنوع  و خوشه های خشمی که تا ابد در او شعله ور است در راه آرمان و آزادی خود همچنان آکنده از جوانه های امید و بی هراس به پیش می رود.
  برگردان این شعر را پیشکش می کنم به تمام  دلاور زنان و دلاور مردان میهنم که با وجود شکنجه ها و درد های وصف ناشدنی سالیان بی رحم در زندانها استوار و پر امید در راه آزادی تا آخرین نفس مبارزه می کنند و نیز گلهایی که در این راه بی پروا و سربلند پرواز کردند و جاودانه شدند.
پرتو یاران، تابستان 1394  

@@@@ً 

نهمین سالروز

سرگذشت من در
شبی که برف تا زانو بود
آغاز شد
از میز شام مرا کشیدند
در ماشین  پلیس پرتم کردند
و آنگاه در قطاری مرا چپاندند
درون اتاقی حبسم کردند
سه روز پبش، نه سال از آن روز گذشت.

در راهرو مردی روی برانکار
با دهانی  باز
و اندوه سالهای  طولانی بی رحم در رخسارش
جان می دهد.

به  انزوای تنفر انگیز و مطلق خود
همچون دیوانه و مرده ای می اندیشم
نخست، هفتاد وشش روز
در جدل با سکوت حاکم بر در بسته
وهفت هفته در انبار کشتی بوده ام
با این وجود، همچنان  شکست ناپذیرم
تنها من بودم و افکارم.


اکثر چهره هایشان را از یاد برده بودم
و تنها بینی بسیار درازی در خاطرم بود
با اینکه بارها در کنارم صف کشیدند
حکم مرا که خواندند
تنها یک نگرانی داشتند و این بود:
که با  بهت مرا ننگرند
که نتوانستند.
شبیه هر چیزی بودند جز آدمی:
احمق و متکبر چون ساعت دیواری
و سوزناک و رقت بار چون دستبند، زنجیر...
شهری عاری از خانه و خیابان
با خروارها امید و خروارها اندوه
بی هیج جنبنده ای جز گربه ها.

من در دنیای ممنوع  زندگی می کنم!
که در این دنیا بوییدن گونه های محبوبم ممنوع ست
با فرزندان خود دور یک میز غذا خوردن ممنوع
گفتگو با مادر و برادر، بی نگهبان و حفاظ سیمی ممنوع
ارسال و دریافت هر نامه ای ممنوع
خاموشی به وقت خواب ممنوع
بازی تخته نرد ممنوع
با این همه
چیزهایی هست که  می توانی در  قلبت پنهان کنی و در دستانت داشته باشی
مانند عشق، اندیشه و درک.

در راهرو،  مرد روی برانکار مرده
بیرونش می برند
امید و اندوهی نیست
نان وآبی نیست
آزادی و زندان  نیست
تمنای زنان، نگهبان و حتا ساس هم نیست
و نه گربه ای که بشیند و به او خیره گردد
همه چیز تمام شد.

اما سرگذشت من ناتمام
هنوز عشق می ورزم، می اندیشم و درک می کنم
خشم بی اثرم همچنان وجودم را می خورد

و از صبح هنوز کبدم درد می کند.


@@@@@@@@@@@

@@@@@

سروده ای از ناظم حکمت : برگردان از پرتو یاران

آنان دشمنان امیدند، عشق من

آنان دشمنان امیدند، عشق من
دشمنان آب روان
دشمنان درختان پربار
دشمنان زندگی و شکفتن.
زیرا مرگ برایشان رقم زده:
 دندانهایی فاسد و تنی پوسیده
به زودی برای همیشه نابود می گردند
ویقین داشته باش، عشق من،  یقین داشته باش  
که آزادی آغوش  می گشاید
در فاخرترین جامه اش:  لباس  کارگر
....درکشور زیبایمان

******

@@@@@@@@@@@@@@@

سروده ای از لئوپولد سدار سنگور
Léopold Sédar Senghor


اين  و یدئو کلیپ بر اساس شعری از "‌لئوپولد سدار سنگور"‌ شاعر سنگالی است . این ویدئو کلیپ با توجه به اهمیت محتوای شعر که هنوز کهنه نشده است و با اشاره به وقایع اخیر آمریکا،‌ با همفکری وهمکاری دوستان تهیه شده است



وقتی به دنیا می آیم، سیاهم،
وقتی بزرگ می شوم، سیاهم،
وقتی زیر آفتاب می روم، سیاهم،
وقتی می ترسم، سیاهم،
وقتی مریض می شوم، سیاهم،
وقتی می میرم، هنوز سیاهم...
و اما تو که سفید پوستی:
وقتی به دنیا می آیی، صورتی هستی،
وقتی بزرگ می شوی، سفیدی،
وقتی زیر آفتاب می روی، قرمزی،
وقتی سردت می شود، آبی می شوی،
وقتی می ترسی، زردی،
وقتی مریض می شوی، سبزی،
و وقتی می میری، خاکستری می شوی.
و تو به من می گویی: "رنگین پوست" !!!..

 @@@@@@@@@@@@@@
 @@@@@@@@@@
 @@@@@@@


when I was born, I was black, 
when I grew up, I was black,
 
When I'm the sun, I'm black,
 
When I'm sick, I'm black,
 
when I die, I will be black.
 
While you, white man
 
when you were born, you were pink,
 
when you grew up, you were white,
 
when you are out in the sun, you're red
 
when you're cold, you are blue
 
when you're scared, you become green,
 
when you're sick, you're yellow,
 
when you die, you will be gray.
 
So of the two of us,
 
Who is the man of color?

@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@

Quand je suis né, j'étais noir
Quand j'ai grandi, j'étais noir
Quand je suis au soleil, je suis noir
Quand je suis malade, je suis noir
Quand je mourrai, je serai noir...
Tandis que toi homme blanc,
Quand tu es né, tu étais rose;
Quand tu as grandi, tu étais blanc;
Quand tu es au soleil, tu es rouge;
Quand tu as froid, tu es bleu;
Quand tu as peur, tu es vert;
Quand tu es malade, tu es jaune;
Quand tu mourras tu seras gris...
Alors, de nous deux,
Qui est l'homme de couleur?
@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@






Cuando yo nací, era negro,
Cuando crecí, era negro,
Cuando estoy al sol, soy negro,
Cuando estoy enfermo, soy negro,
Cuando muera, seré negro.
En tanto que tú, hombre blanco
Cuando tú naciste, eras rosa,
Cuando creciste, eras blanco,
Cuando te pones al sol, eres rojo
Cuando tienes frío, eres azul
Cuando tienes miedo, te pones verde,
Cuando estás enfermo, eres amarillo,
Cuando mueras, serás gris.
Así pues, de nosotros dos,
Quién es el hombre de color?


@@@@@@@@@@@@@


@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@



___________________________________________________________

هشت مارس، فرياد دوباره فرياد زنان جهان، گرامی باد  


_________________________________

اندرون های توانا

سروده ای از ساسان دانش

تقدیم به یارانی که سرافراز رفتند تا انسان را معنا کنند و تقدیم به یارانی که رنج 
زندان را شکیبایی می کنند تا معنای انسان را ژرفا بخشند



اندرون های توانا


قلبی از نسل سرود
نسل شور و شورش
پشت آن تله ی خاک
با هزاران امید
نعره ی فرهاد را فریاد کشید

سینه چون گستره ی دشت زمان
کوبشی محنت بار
تپشی چون غمبار
واپسین پژواکی
با پیامی ساده
گل وگلشن را رنگین کرد

گیاهان دمن سر برون آوردند
تا که گل های نه چندان با طراوت را
در بهاری سنگین
به نمناکی یک شبنم پاک
به آغوش کشند


و زمان صاعقه ای نو زایید
همهمه ی میکده ها با تب وهم و خیال
به فرودی ناساز سرازیر شدند
سهم دنیا ز جهان از شادی
کاستی خامی بود
درد و غم، جلبکی شد سیراب
در پذیرایی نور، بازی پدیده ها کم رنگ بود
و چه ها شد که به گویش نتوان

اندرون های توانا اما
با نگاهی دلپذیر
از عشق، سخن ها گفتند
در کنار انسان، در فضایی بسته
با دلی پیراسته، اما شکسته
با تن و اندام خسته
رهایی را ستودند
و با کوشش خویش
به پنداره ی یک پندار نیک
با شکیبایی راز
دلنشین بارقه ای
آذرخشی سوزان
سازه ها شالودند

عاشقان دیده ی دل تابیدند
و سپس مردمک، چشمانشان
آینه شد
آینه ها شفاف شد
چهره ها بر چهره ها روانه شد
عشق بی پایان انسان چیده شد
ذره ها و موج ها، چون نور عشق
ساقی مستانه شد
ورق های زبان بر لب و آتش لب
ترانه شد

روزگاران می گذشت بی راوی
از پس پرده ی عشق
به فرخندگی روزنه های سوسو
گذر عمر زمان
بر من و یارانم
زندگی باران شد
کوبش قلب من از زندان ت
آلایش اندیشه شد
وز درونم هیجانی زاده شد
وز لبانم بوسه ها چون غنچه شد

هم اینک اما
تکیه بر حضور رازآلودگان
ساقی میکده ی عشق و زمان
خواهم شد
بوسه های عشق را
در فراگاه، زپیوندی خوش
قلب پژمرده ی این نسلم را
تپشی آهنگین خواهم ساخت
و در منظومه ی خویش
رقص پا خواهم کرد
واژه ها را به مفاهیم عمیق
عریان خواهم ساخت
و ز مرگ، افسانه ها خواهم خواند
زندگی را با سوز عشق خواهم نوشت
و صدایم را با صدای امروز نبودگان
در چکاد قله ها، فریاد خواهم کرد
نگاهم را با نگاهشان آغشته خواهم کرد
و انسان را، عشق را
دوباره معنا خواهم کرد

ساسان دانش


*****************************

به یاد ارغوان ها

"به یاد ارغوان ها"، اثری از ساسان دانش


نيازی به باز نویسی نیست که زندان و زندانیان، تاریخ معاصر ایران را تحول انگیز کرده و پافشاری حکومت ها بر حفظ قدرت، خشونت را بازتولید و روزافزون کرده است. "به یاد ارغوان ها"، نگاه دیگری را بیان می کند که در جستجوی اندیشه ها و هویت جان باختگان و جان به دربردگان، نگرش انسان را به ژرفا کوچ می دهد تا به علت ها بیشتر تفکر کنیم و کنش گران و دخالت گران اجتماعی، سیاسی را از منظر دیگری بنگریم.




@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@



برگردان از ساسان دانش

ویکتور خارا شیلیایی بود
کوتاه، اما شهاب گونه، چه  زیبا زندگی را پیمود
برای مردم شیلی چنگ بر گیتار کشید
و مبارزه را با آوازهایش فریاد کشید
دستانش مهربان بود
دستانش توانا بود

ویکتور خارا روستازاده بود
کار را که آغازید، هنوز کوچک بود
آنگاه که پشت گاوآهن پدرش می نشست
چگونگی تغییر جهان را خیره می گشت
دستانش سخاوتمند بود
دستانش پر توان بود

در میان جشنی، کودکی در همسایگی
چشم از جهان فرو بست
مادر، همه ی شب را تا به سحر مویه می کرد
و ویکتور، ناله های مادر غمزده را با آواز همراه می کرد
دستانش لطیف بود
دستانش پر طنین بود

و آنگاه که جوانی را جوانه زد
مبارزه با ظلم و ستم را ترانه کرد
شادی و اندوه مردم را آویزه ی گوش کرد
و سپس شور و رنج را با زبان آوازه کرد
دستانش رفیق بود
دستانش قوی بود

او برای معدنچیان مس، می خواند و می سرود
و برای کسانی که روی زمین کار می کردند، نغمه سرمی داد
او برای کارگران کارخانه آواز می خواند و لب می گشود
کارگران نیز می دانستند که قلب ویکتور برای آنها می تپد
دستانش پر سرور بود
دستانش پر خروش بود

او برای پیروزی آلنده، روز و شب
لحظه به لحظه، جا به جا در همه جا، مبارزه کرد
و اینگونه ترانه خواند:
"دست در دست یکدیگر فشارید"
"که آینده از امروز آغاز می شود"
دستانش گل باران بود
دستانش ستاره باران بود

سرهنگ های پست جنایتکار، شیلی را اشغال کردند
و سپس ویکتور را نیز دستگیر کردند
و همراه با پنج هزار معترض سراسیمه
در زندانی به بزرگی استادیوم، محبوس کردند
دستانش شفیق بود
دستانش قدرتمند بود

ویکتور، سرفرازانه ایستاد و با سینه ای فراخ
در گستره ی استادیوم
برای هم بندی هایش، پی در پی خواند و آواز سرداد
تا اینکه گاردها صدایش را بریدند و گسستند
دستانش با صفا بود
دستانش با وقار بود

استخوان های دستان پر صلابتش را شکستند
سر و روی پرنفوذ و جذابش را مجروح کردند
با شوک الکتریکی، تن رنجورش را پاره پاره کردند
شکنجه، باز هم شکنجه، و پس از دو روز تیربارانش کردند
دستانش شایسته بود
دستانش وارسته بود

سرانجام، قدرت سیاسی را سرهنگ ها تصاحب کردند
انگلیسی ها نیز خوشحال بودند، چون سرهنگ ها
با هواپیماهای جنگنده ی "هاکر هونتر" به شیلی حکومت کردند
با تانک های "چیفتانک" انگلیسی به شیلی حکومت کردند
دستانش پربار بود
دستانش سرشار بود

ویکتور خارا شیلیایی بود
کوتاه، اما شهاب گونه، چه  زیبا زندگی را پیمود
برای مردم شیلی چنگ بر گیتار کشید
و مبارزه را با آوازهایش فریاد کشید
دستانش وه چه زیبا بود
دستانش چه بی پروا بود





**************
************************



متن سخنرانی ساسان دانش  در شورای همبستگی کارگری فرانکفورت 

پیشاپیش از اینکه در آستانه ی اول ماه می امسال در کنار شما هستم، بسیار خوشحالم و صمیمانه از دست اندرکاران شورای همبستگی کارگری فرانکفورت، سپاسگزاری می کنم که با دعوت از من سبب ساز شرایطی شدند که هم اینک بتوانم با شما اندکی گفتگو کنم. گفتنی است که این جلسه، کنفرانس و سمینار نیست که یک موضوع مشخص نظری را مورد بحث و بررسی قرار دهیم و پیرامون آن به تبادل نظر بپردازیم، به همین خاطر، فرازی از واقعیت مبارزه ی طبقاتی را با نگاهی دیگر بیان می کنم و بدون اینکه همه ی مسایل را بشکافم، به طور گذرا به برخی مفاهیم می پردازم و امید که بتوانم به میزانی چالش ذهنی ایجاد کنم که نگاهی را که بیان می کنم، مورد نقد قرار بگیرد و در آینده، منجر به گفت و شنودهای جدی در جهت یافتن راه حل های نظری و عملی برای مبارزاتمان باشد. ابتکار برگزاری چنین جلسه هایی صمیمی و دوستانه در شب اول ماه می، بسیار جالب است، افزون بر اینکه دارای برنامه های زیبایی ازجمله ترانه و ساز و آواز و رقص و شعرخوانی است.


متن سخنرانی ساسان دانش در شورای همبستگی کارگری فرانکفورت
30 آوریل 2014، برابر با 10 اردیبهشت 1393

روزنه های نگاه و فرارویش دوباره ی کمونیسم
در شرایطی که بحران ساختاری نظام سرمایه داری، تار و پود دهکده ی جهانی را در حال گسستن است، روز بین المللی کارگران جهان فرا می رسد، اگر بخواهیم واقع بینانه و به دور از شعارها و آرزوهای قلبی به این موضوع بنگریم؛ همبستگی و دلبستگی کارگران، هنوز نقش کمرنگی در مناسبات اجتماعی و سیاسی دارد. کارگران جهان زیر بار شدت استثمار، فقر و فلاکت دوچندان را تجربه می کنند، کارگران کشورهای توسعه یافته، خواست ها و اعتراض خویش را در بسته بندی های سندیکاها و اتحادیه های همگام با نظام، در چارچوب منطق سرمایه به حراج گذاشته اند؛ کارگران کشورهای پیرامونی بپاخاسته اند و هرچند از نبود تشکل های کارگری خودشان، رنج می برند، اما مبارزه ی کارگران هنوز برپایه ی منافع طبقاتی با هویت خویش استوار نیست.
کارگران جهان از آفریقای جنوبی تا بنگلادش، از مکزیک تا ویتنام، از افغانستان تا آمریکای جنوبی و از کارگران ایران تا برمه، تحرک هایی ایجاد کرده اند که رسانه های گروهی نظم جهانی را ناچار به بازتاب آن کرده است، جنگی آشکار میان نیروی کار و سرمایه که نظریه پردازان حافظ نظام به پنهان کردن آن مشغولند تا راه حلی برای برون رفت از بحران را بیابند، نیروی کار نیز با اینکه هزینه ی سنگینی را به طور روزمره برای این مبارزه، پرداخت می کند اما هنوز با هویت طبقاتی خویش با سرمایه رودررو نشده است. هرچند نئولیبرال های مدعی در عرصه ی سیاسی، دست و پا می زنند، اما ابزارهای آکادمیک و رسانه ای خود را در قالب محقق و سیاستمدار فعال تر کرده اند تا خروش نیروی کار را در برابر سرمایه به عقب برانند، از سویی برای فریب کارگران، بحران موجود را بدیهی جلوه می دهند و از سوی دیگر به قیمت نیروی کار به طور وحشیانه یورش آورده اند تا به سود بیشتر دست یابند؛ قدرت خرید را اگر شاخصی برای رشد منحنی زندگی بدانیم، هم اینک قدرت خرید کارگران با چهل سال پیش قابل مقایسه است! سالیانی که نظام سرمایه داری برای سود بیشتر به نیروی کار کالا شده هجوم آورد و دستمزد را به افسانه ی تورم وابسته کرد و افزایش دستمزد را به ایجاد تورم تعبیر کرد، توانست کارگران نیمه متشکل را در چرخه ی بی نتیجه ی خواست هایی برای رفاه و بهبود شرایط کار و زندگی، کنترل کند و امروزش را به امید فردایی موکول کند که بتواند نابرابری های موجود را دوباره و چند باره توجیه کند.
اگرچه فریاد کمونیست ها مبنی بر "کارگران جهان متحد شوید" متحقق نشده است، اما پیچیدگی ها و تحول تکنولوژی و انفجار اطلاعات، در سایه ی مبارزات اجتماعی سبب شده است که کارگران بدانند که با فریاد و شعار، حرکتی در جهت منافع کارگران انجام نخواهد شد؛ در نتیجه برای به بار نشستن اتحاد کارگران، از یک مؤسسه ی تولیدی گرفته تا یک کارخانه، از یک مجتمع صنعتی گرفته تا کارگران فصلی و از به معرض فروش گذارندگان نیروی کار یک کشور گرفته تا یک قاره و سرانجام همه ی کارگران کشورهای پیرامونی تا کشورهای توسعه یافته، همه و همه اگر هر حرکت و مبارزه و اعتراض را با شاخصی یگانه و مشخص، پایه ریزی کنند، امید و آرزوی مبارزه ی طبقاتی متحد نیز تحقق خواهد یافت، تجربه و هزینه ی طبقه ی کارگر در این مسیر، بی آنکه بی شماری آن را در جای جای این جهان بشماریم، راهنمایی است تا آن شاخص و میزان را شناسایی کنیم و با تکیه بر آن مبارزه ی طبقاتی کارگران جهان را پی بگیریم و آن میزان، "سرمایه ستیزی" است که نه تنها مبارزات کارگران را از انحراف هایی همچون چانه زنی در قالب تشکل های درون سیستمی، نجات می دهد، بلکه طبقه ی کارگر جهان را در عرصه ی سیاسی و اجتماعی، از حاشیه به متن می رساند و تولیدکنندگان ثروت جهانی را در جهت تکامل تاریخ بشری با چپاولگران صاحبان ابزار تولید به طور واقعی رودر رو می کند و به زبانی دیگر، آغاز این نبرد، به معنای پیروزی تلقی می شود، چرا که کافی است، کارگران با هویت طبقاتی خودشان به کارزار مبارزاتی بپردازند و اگر تولید و مناسبات تولید، یک رابطه ی اجتماعی است، اگر نظام سرمایه داری، یک رابطه ی اجتماعی است، با تعبیرهای مختلفی که از سوسیالیسم هست، اما سوسیالیسم هم یک رابطه ی اجتماعی است، اگر بپذیریم که مفهوم مبارزه نیز یک رابطه ی اجتماعی است، به این نتیجه می رسیم که نخبه گرایی در مبارزه یا مبارزه ی حرفه ای، پاسخگوی پیشبرد مبارزات کارگران در دوران جهانی شدن سرمایه نیست و تجربه ی دستکم نیم قرن گذشته حاکی از آن است که کارگران، چه در محیط کار و چه در محل زندگی، نسبت به منافع خودشان هر اقدامی کرده اند، به مراتب مؤثرتر و واقع بینانه تر بوده است و حتا اگر بخواهیم به فاکت ها نیز بسنده کنیم، مگر جز این است که رهایی انسان در گرو مبارزات طبقاتی است و طبقه ی کارگر به خاطر خاستگاه طبقاتی خویش توانایی تغییرهای کیفی را در مناسبات اجتماعی داراست.
در نتیجه، این نگاه از روزنه ای دیگر، بر پایه ی این واقعیت استوار است که مبارزه از زندگی جدا نیست و این درهم تنیدگی مبارزه با زندگی، فرآیند بستر دگرگونی و تغییر را شدنی تر می کند، در نتیجه همانطور که زندگی در حال تغییر و تحول است، مبارزه نیز اگر همساز زندگی است و حتا از منظر تاریخی همزاد زندگی است، پس مبارزه نیز در حال تغییر و پویندگی باید باشد؛ برآیند این درک، ما را از داشتن یک برنامه برای همیشه، دور می کند و مقوله ی ایدئولوژی نیز پیش از آنکه کشف راه حل های واقعی و عملی باشد، بیشتر جلوه ی کاریکاتور پیدا می کند؛ به این ترتیب اگر از این زاویه به پدیده ها و پدیدارها بنگریم، آنچه که در جامعه و زندگی روزمره ی آغشته به اعتراضگری برجسته می شود، پیشاپیش، روابط میان فردی انسان هاست و برای پیشبرد هم زندگی و هم مبارزه، در جستجوی راه حل بودن، طبیعت این مسیر نیاز به تبادل نظر و گفتگو را نمایان می سازد که به آفرینش مشورت منجر می شود و خودرهایی با تکیه بر این مدل شوراگرایی معنایی ملموس می یابد، اینجاست که حتا شکل های مختلف سازمانی، نسبت به محتوای درونی خودشان، در جامعه، در تولید و همه ی عرصه ها نقش ایفا می کنند و بدیهی است که به طور مثال، شوراهای کارگری را اگر از این روزنه بنگریم و بشناسیم و تعریف های سیاسی از پیش تعیین شده را به کناری نهیم، آنگاه مفاهیمی همچون خودانگیختگی و خودرهایی و خوداتکایی فهمیده می شود، چرا که کیفیت ارتباطات اجتماعی با لحظه های زندگی روزمره ارتباط تنگاتنگ و عینی برقرار می کند، تعریف های تجریدی و انتزاعی همه ی این نوع مفاهیم نیز واگذار می شود به همان رشته های تخصصی فلسفه و انسان شناسی که کارکرد خودشان را در حیطه ی آکادمیک دارند.
کارآ بودن نگاه از این روزنه، منجر به فهم تفاوت شیوه ی تولید در بسترهای مختلف اجتماعی، سیاسی می شود و در پی آن اتخاذ شیوه های متفاوت مبارزاتی است که همواره توانایی پویا بودن و زنده بودن را درون خودش بازیافت و یا مبارزه را با مبارزه ی مرحله ی بعد بازتولید می کند.
وقتی کارگران از این روزنه به بررسی پدیده ها می پردازند، در واقع روابط میان فردی نوینی را در کنش های خویش ایجاد می کنند و این روابط، خود به خود منجر به ایجاد تشکل می شود، تشکلی که با تشکل های شناخته شده ی پیشین در قالب احزاب یا سازمان ها، سندیکاها یا اتحادیه ها متفاوت است، تشکلی که سرچشمه ی آفرینش آن برپایه ی ضرورت و نیازهای روزمره ی کارگران استوار است، تشکلی که ماهیت آن برانگیختن توانایی ها و دستیابی به نیازهاست.
به این ترتیب، اگر تا کنون هر نوع تشکل، از جمله سازمان ها و احزاب، ابزار مبارزاتی تلقی می شدند، اما با این نگاه، تشکل های کارگری، نه تنها ابزار نیستند، بلکه هویت های نوین اجتماعی هستند و اگر همه ی مقوله های نظری و عملی در پروسه ی اجتماعی شدن، نقش تاریخی خود را ایفا می کنند، تشکل ها نیز با هر نامی که دارند با اجتماعی شدن به مثابه هویتی اجتماعی نوین برای خودرهایی، کارکردی اثرگذار خواهند داشت.
کارگران، در پروسه ی اجتماعی شدن، خوداتکایی را تجربه می کنند و پیرو آن یرای یافتن راه حل در جهت پشت سر گذاردن مشکلات خویش، مدیریت را می آموزند و اگر سوسیالیسم مدیریت تولید و جامعه توسط کارگران است، در نتیجه این نوع تشکل با چشم اندازهای آینده ی جامعه، خوانایی دارد. هرچند از یک سو، حتا همین امروز، کارگران را به خاطر نداشتن دانش مدیریت به سخره می کشند و خودرهایی کارگران را دست نیافتنی ارزیابی می کنند، از سوی دیگر روش های حزبی موچود برای تغییر نظم موجود، از کارگران به عنوان ابزار استقاده می کنند و ناممکن بودن روش های حزبی بر بخشی از مبارزان آشکار شده است، چرا که این روش کارگران را در کنترل تولید و جامعه، ناتوان ارزیابی می کند، در نتیجه، نخبه ها و مبارزان حرفه ای ایده ها را ارایه می دهند و کارگران همچون ابزاری، در خدمت حزب و اهداف حزب عمل می کنند.
زنجیرواره ای محرک، برای گسترش و پیشروی این نوع تشکل، به ویژه برای رسیدن به هدف برجسته می شود و آن زنجیرواره مقوله ی آگاهی، آگاهی طبقاتی و آگاهی انقلابی است که بیان آن با این نگاه، ضرورت تجربه ی عملی کارگران در مبارزات روزمره است و این مدل دستیابی به آگاهی طبقاتی بستری رشدیابنده برای حلقه ی بعدی یا مرحله ی بعدی را ایجاد می کند و در یک ارتباط متقابل و ملموس با زندگی و مبارزه ی کارگران مراحل شکوفایی خود را می پیماید تا با نظام سرمایه داری، به طور مستقیم و با محتوای سرمایه ستیزی، رودررو شود؛ در حالیکه سازمان ها و احزاب موجود، مقوله ی آگاهی را بسته های کادوپیچی شده ارزیابی می کنند و پس از پردازش آن در اتاق های فکر، از خارج طبقه به کارگران هدیه می کنند و سپس انقلاب را در تخیل خویش، تصورپردازی می کنند.
می توان اینگونه بیان کرد که حاصل یا برآیند فعالیت و مبارزه ی کارگران همان آگاهی درونی شده یا آگاهی انقلابی است، خلاصه اینکه، کارگران حس می کنند که ثروت جهان را تولید می کنند، استثمار می شوند و برای تغییر وضع موجود، حتا اگر آگاهی طبقاتی نداشته باشند، خیز برمی دارند، تا اعتراض کنند، اما برای خیز برداشتن، نیاز به تشکل های خودساخته ی خودشان را دارند و در مسیر هر روز اعتراضگری و مبارزه به آگاهی های طبقاتی و سرانجام به آگاهی های انقلابی دست می یابند و این بار با هویت طبقاتی خویش به نبرد طبقاتی تداوم می بخشد.
توانایی برای اجتماعی کردن حتا آگاهی، مقوله ی رهبری را به کتاب های درسی تاریخ می سپارد و در این نگاه رهبری جایگاهی ندارد و امتیاز برتر بی معناست، مفهوم برابری در تشکل های خودساخته ی کارگری از همین امروز تمرین می شود تا در جامعه ی نوین اجرا شود. ارایه ی طرح مبارزاتی، سابقه و تجربه ی مبارزاتی کانونی می شود که بسترهای مبارزاتی ایجاد کند، چرا که همه ی تصمیم ها یا طرح ها، پس از پردازش شورایی در شوراهای کارگری حل می شود و در مراحل نخستین با هویت شورایی و در مراحل رشد و تکوین خود با هویت طبقاتی، به کنشگری می پردازد.
مفهوم قدرت در همه ی عرصه ها حتا در شوراها از منظر این نگاه آفتی بازدارنده محسوب می شود و اگر ماهیت همه ی حرکت ها و مبارزات کارگران "سرمایه ستیزی" است، اما "قدرت ستیزی" پشتوانه ای است که همچون میزان سنجی، تشکل های کارگری را از باقی ماندن در مسیر درست، پشتیبانی و توانایی ها را شکوفا می کند.
اما سرچشمه ی این توانایی ها، با توجه به جایگاه اجتماعی اینک کارگران چیست؟ آنچه که سبب می شود تا کارگران را اتکا به نفس و باورمند به میدان مبارزه بکشد چیست؟ اینجاست که اگر با تعریف نظم موجود، گام برداریم، درها بر همان پاشنه خواهد چرخید، در نتیجه اگر جایگاه خودمان را نسبت به تکامل انسان و تاریخ بازخوانی یا بازبینی کنیم، متوجه خواهیم شد که در این جهان بودن را به شکل تقلبی بر ما تحمیل کرده اند، گرچه ارایه ی این بحث اندکی دشوار به نظر می رسد و گاهی این بحث را به فلسفه و انسان شناسی مربوط می دانند، اما درک تفاوت "در جهان بودن" و "با جهان هستیدن" بسیار مهم جلوه می کند و نقش و جایگاه ما را تعیین می کند. "در جهان بودن" ما را به سمتی سوق می دهد که تحت سلطه ی قانونمندی های موجود، جزئی از نظم موجود می شویم، اما "با جهان هستیدن" نقش ما را به عنوان عنصری اثرگذار در این گیتی پررنگ می کند و آنگاه هویت می یابیم و سپس خیز برمی داریم تا نخستین ارتباطات اجتماعی رشد یابنده را در جامعه و در میان کارگران ایجاد کنیم.  
با اشاره به سرعت تحولات موجود که خود تحولات نیز در حال تحول است و به پیچیدگی های نظام افزوده است، در می یابیم که سرمایه داری هرگز خودش فرو نمی پاشد. جنبش های اجتماعی در قالب مبارزه ی طبقاتی و فراتر از چارچوب نظام سرمایه داری، توانایی می یابد که یک طبقه را به عنوان یک کل با مختصاتی که برشمردیم، در برابر سرمایه، لایه های اجتماعی این نظم را در نبردی رو در رو دگرکون می کند.
و سرانجام، مبارزاتی برای لقمه نانی افزون تر یا چانه زنی برای افزایش قیمت نیروی کار با کارگزاران سرمایه، از این روزنه معنایی ندارد و مبارزات طبقه ی کارگر را به سطح نازل مشاوران پنهان و رایگان سرمایه داری می کشاند. از منظر تشکیلاتی اما با دامن زدن به ساختارهای افقی، مناسبات شورایی را در هر تشکلی نهادینه می کند و با شکیبایی و یقین، مبارزات خودجوش و خروش کارگران را شعله ور می سازد
بستر سازی و امکان یابی کارگران برای بررسی مسایل نظری و عملی، در این مدل تشکل ها قابل دسترسی است و در وادی شوراگرایی، نظرهای مختلف قابل دسترس می شود تا کارگران نسبت به منافع طبقاتی خودشان در زندگی روزمره در عرصه ی مبارزاتی، نظریه ها را ارزش گذاری کنند و با چشم انداز نفی سلطه گرایی و نفی قدرت، به "سرمایه ستیزی" بپردازند.
اعتصاب برپایه ی نیازهای اعتراض برنامه ریزی می شود و اینگونه است که اعتصاب، فقط مبارزه با نظم سرمایه نیست، بلکه مبارزه با سازمان ها، احزاب و اتحادیه های کارگری درون سیستم نیز هست که مشغول تخفیف دادن مبارزات در جهت توازن هستند.
تاریخ بشری را انسان با امواج به هم پیوسته ی نبردها شالوده است، مدیریت مبارزه ی شورایی، از درون می جوشد و برمی خیزد و سرانجام منجر به مدیریت تولید و کنترل جامعه به شکل کمونی جلوه می یابد تا فرارویش دوباره ی کمونیسم را بشکفد. اگر امروزه روز، اول ماه می، عصیان طبقه ی کارگر برای هویت یابی طبقاتی است، مبارزات روشمند این نگاه در اول ماه می فرداها، عصیان طبقه ی کارگر برای رهایی انسان خواهد بود.
 ماه مه 2014

________________________________________

مبارزان، مردگان غایب نیستند
بلکه، حاضران ناپیدایند
سه سال گذشت، سومین سالی که بهزاد کاظمی در کنارمان نیست.
به بهزاد و بهزادها و یارانی که زندگی دیروز و امروز جامعه را با مبارزاتشان آذین بستند و مبارزه را با زندگی درهم تنیدند تا انسانی زیستن را برای فردا و فرداها شایستگی بخشند. یادشان گرامی باد.

در فراروی زمان
در فراسوی زبان
در فراشد
در فراداشت
در فرآورده ی پیوند نهان
در میان سنگلاخ و صخره ها
در میان سبزه زار و باغ ها
در میان آب و آتش
در میان خاک و باد و این کشاکش
در میان یک نبرد نابرابر
در میان یک زبان، با نوع دیگر
در میان جستجوهای نشانگر
در میان سایه روشن های رازآلود ماه
در میان خشم های سرکش سکوت راه
در میان سردی بی زایش رابطه ها
در میان واژه ها، مفهوم ها
در میان تندر و صاعقه ها
در میان کژی امواج ها
در میان لحظه های بی درنگ
در میان نقطه های عشق، تنگاتنگ

تکیه بر ژرفا نگاه عاشقان
در فروتن سفری بی پایان
زیر چتر خاطرات راهیان
با رنج وغم، یا شادی مسروریان
با لرزش تنهایی جانانه ها
یادمان پرخروش ناله ها

چه توان کرد
در این وادی عصر
چه توان گفت
در این دوری و رنج
چه توان بنوشت
بر چهره ی بیداد زمان
و به اندیشه ی یک لحظه نگاه
و صدایی که فضا را پیمود
کهکشانی که مسیرش جان بود
و در آن بستر لرز
تبی شوم به همراهش بود
که به آزردگی روح و روان ها پیوست
و زبان ها بر دهان ها بگسست
به سیلی خوردن کودکی مهد و زمان می مانست
مانده و رانده به جا
نتوانست سخن گوید از بغض نهان
و به گهواره ی خویش اندیشید
و به انسان رها اندیشید
و به عشقی که به صحرا بذر فندق پاشید
در سکوتی پر خشم
در خروشی پر غم
که در آن سوی جهان
خواب این گیتی بی رونق را
آلایش داد
نظم این کرانه های بی رمق را
پالایش داد
و سپس تکیه بر شورش عشق
و به تنهایی تاری که به پودی پیوست
و به شیرینی شهد گل سرخ
و به امید فرآورده ی خورشید
که تابش به درخشش خیزد

رفت و اما هست هنوز
فلسفه ی هستن و بودن را
با شدن درآمیخت
با جهان، گام کشید
با جهان، گاه گریست
با جهان، اندرون را خندید
با جهان، چهره ها را برچید
با جهان، زندگی را خوب شنید
با جهان، شایستگی را زیبندگی بخشید
با جهان، در کنار انسان درنبردید
با جهان، توفان رنج را درنوردید
با جهان، فریاد کشید
اما در نظم این جهان، همساز نشد
در فراز و در فرود این جهان، پیر نشد
ساز و آوازی دگر که در جهان، کوک نشد

توأمان یک تلاش، به درازای زمان
"بی دریغی" را اگر آفتاب آغازید

توأمان شادی و غم در نبردی بی امان
تکیه بر"عشق" و "رهایی"، اندیشه کنان
تاریخ را اما انسان آغازید

و سرانجام
"بی دریغی" را "انسان" به پایانش خواهد رساند

ساسان دانش
آوریل 2014
پاریس


سه سال گذشت، سومین سالی که بهزاد کاظمی در کنارمان نیست

در فراداشت بهزاد کاظمی

یادش را گرامی می داریم و خاطراتش را مرور می کنیم. زندگی پربارش را ارج می نهیم و از مبارزه ی خستگی ناپذیرش، "انسان" را بار دیگر معنا می کنیم.
بهزاد زندگی را با مبارزه مفهوم بخشید و مبارزه را بدون زندگی بیهوده انگاشت. دریغ و هزاران بار افسوس که دیگر در کنار ما نیست تا معنای ژرف" انسان" را با رفتارش مزمزه کنیم و طراوت "رهایی انسان" را با صدای او بشنویم.
سوگوار و غمگنانه روزگار می گذرانیم، چرا که نابهنگامی را دریافتیم و از دست رفتن او تنشی برای کمونیست ها و مبارزان راه آزادی، به ویژه یاران "سامان نو" شد. استواری بهزاد در باورهایش، فراخی بهزاد در دانسته هایش و جاری بودن بهزاد در مبارزات روزمره اش، سبب ساز بستری شد تا اندیشه ورزی دامن گسترد و روزنه های نوینی در مفهوم سوسیالیسم آفریده شود.
هرگز در سوگ او گریه نمی کنم، اما چشمانم اشک می بارد، هرگز در سوگ او اندوهناک نمی شوم، اما اندرونم از رنج و محنت سرشار است. هرگز مرگ او را باور ندارم برای اینکه همواره حضور دارد، پیش از این اگر مبارزان راه سوسیالیسم ستاره هایی بودند که چلچراغ مسیر رهایی انسان را روشنایی می بخشیدند، اما بهزاد در لابلای هزارتوی جامعه، درخشانی را در اندرون مبارزان برجسته کرد تا مسیر ناهموار مبارزه و رهایی انسان را با کوشش چهل سال شبانه روزش، روی زمین هموارتر کند.
تراژدی زندگی این نیست که عزیزی را از دست می دهیم، بلکه بزرگ ترین تراژدی زندگی آنگاه پدید می آید که مفهوم دوست داشتن کم رنگ شود. بهزاد، انسان ها را دوست می داشت و به آنها عشق می ورزید و بی مدعا با منش و رفتار سنجیده اش عشق ورزیدن به انسان را آموزش می داد، بی هیاهو با روش مبارزاتش مفهوم آزادی را به ارمغان می آورد. نه فقط زندگی، نه فقط مبارزه، حتا مرگ بهزاد را نمی توان با واژه ها بیان کرد، اثرگذاری بهزاد در دراز مدت و در عمل اجتماعی در اندرون مبارزان و جامعه جلوه گر خواهد شد و بسترسازی بهزاد، جهان نابرابر امروز را به فردای تاریخ پیوند خواهد زد و برابری انسان ها، هلهله ی شادی برخواهد انگیخت.
سراسیمگی این جنبش، لحظه به لحظه، شب و روز، عصر و غروب، شباهنگام و سحرگاهان در حال سامان یافتگی است و از سوی دیگر تولید کنندگان ثروت جهان، در حال رشدیابندگی است. بی شک، شکوفایی جنبش اجتماعی و شکفتن جوانان امروز با مفاهیم سوسیالیسم با تلاش بی دریغ و رازآلود بهزاد و بهزادها گره خورده است.
بی پیرایه و بی آلایش راه بهزاد را خواهیم جست و در ژرفای تاریخ، در فراروی زمان، در فراسوی زبان، در فراشد، در فراداشت، در فرآورده ی پیوند نهان، آزادی را تا رهایی انسان، فریاد خواهیم کشید.
ساسان دانش
آوریل 2011
پاریس


****************



نگاهی بر فیلم"برای یک لحظه آزادی "

ساسان دانش


پيش از آغاز

فیلم "برای یک لحظه آزادی"، سندی است که می تواند برای حافظه ی تاریخی ضعیف ما ایرانیان اثرگذار باشد و از سوی دیگر می تواند برای سازمان های حقوق بشر! که جنایت های نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی ایران را همواره بر پایه ی آمارها و نوشته ها تهیه و تنظیم کرده اند، جالب و مفید باشد. آرش ریاحی، کارگردان تیزبین این فیلم گویا خاطرات تبعید خود و خانواده ی خویش را بازبینی می کند و لحظه های پرمخاطره و دلهره انگیز تبعیدی ها را به تصویر می کشد و در مجموع به یک فیلم مستند داستانی موفق، دست می یابد.
در جهانی که روابط و ساختارهای اجتماعی با شتابی دوچندان در حال تغییر است، موضوع مهاجرت به ویژه مقوله ی تبعید، مورد توجه جامعه شناسان معاصر قرار گرفته است. سرکوب عریان نظام های کشورهای سرمایه داری از جمله ایران و بالا رفتن نرخ استثمار در جهان منجر به تحولاتی شده که مناسبات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشورها و همچنین روابط میان فردی انسان ها را تحت تأثیر قرار داده است. در نتیجه در چنین شرایطی ارایه ی یک کار پژوهشی، به عنوان پژواکی از رنج انسان ها و سرنوشت تبعیدی ها و ناهنجاری های مهاجرت، برای جهانیان به ویژه برای مردم کشورهای میزبان، بسی ارزشمند و قابل بررسی است. با اشاره به اثرگذاری فیلم و سینما بر افکار عمومی و جامعه ی انسانی که همه ی هنرهای هفت گانه را در خود جای داده است، فیلم "برای یک لحظه آزادی" نقش این کار پژوهشی را به خوبی ایفا کرده است.
پیامدهای این فیلم را نسبت به تماشاگران این فیلم که به دو گروه کلی تقسیم می شوند، می توان مورد بررسی قرار داد، گروه یکم همه ی کسانی که طعم تلخ تبعید و مسیر تبعید را با تار و پود وجود خویش تجربه کرده اند و گروه دوم همه ی کسانی که تجربه ی مهاجرت از روی ناچاری را نداشته اند. هرچند دیدن این فیلم برای گروه یکم، بازیافت خاطره های تلخ گذشته است، اما آنچه که به طور کلی برای هر دو گروه اثر می گذارد و برجسته می شود، فرآیند و ناهنجاری های تبعید و نیز ثبت جنایت سالاری بر 
پیشانی حکومت هاست.

فیلمبرداری
فیلم "برای یک لحظه آزادی" با فیلمبرداری بسیار زیبایی آغاز می شود و صحنه ی حقیر اعدام را با افکت صدوهشتاد درجه از بالا به نمایش می گذارد که جلوه ای از پایان فیلم نیز هست و تفاوت این صحنه با پایان فیلم، چرخش زیبای دوربین و نمای نزدیک (کلوزآپ) بر چهره ی یکی از شخصیت های فیلم است که تیرباران می شود و حلقه های پیوند داستان فیلم را به خوبی پایان می بخشد، گفتنی است که فیلمبرداری این فیلم بسیار ساده است، البته شاید کارگردان، به خاطر مستند بودن فیلم، این تصمیم را پیشاپیش گرفته است، اما باید گفت که چند صحنه ی کوتاه همچون پرواز پرهای قو در فضا و صحنه¬های عبور در انبوهی از سفیدی برف کوهستان و گاهی تصاویر ابرها، جلوه های ویژه ای از منظر فیلمبرداری برای این فیلم به ارمغان آورده اند.

موسیقی
شاید به یقین بتوان گفت که موسیقی فیلم "برای یک لحظه آزادی" و انتخاب های شایسته ی موزیک نسبت به شیرازه ی داستان، ارزش این فیلم را دوچندان کرده است. این فیلم به قهرمان پردازی نپرداخته است و داستان، یک روند توأم با واقعیت دارد، بنابراین رنگ و بوی زندگی می دهد و موسیقی همچون صدا و نوای زندگی، احساسات انسان را گاهی رقیق، گاهی غمگین، گاهی شاد، گاهی پرشور و گاهی به تفکر وامی دارد. به هر روی، استفاده ی به جا از انواع مختلف موسیقی در این فیلم، فراز ونشیب تبعید را نمایان می سازد و برای واقعا یک لحظه آزادی مفهومی ژرف بخشیده است. در جای جای این فیلم، موسیقی و حرکت و نیز رابطه ی موسیقی و رقص با بازیگری، نقش بسزایی دارد و تماشاگر را در درک داستان غم انگیز تبعید سرشار و دریافت پیام فیلم را آسان می کند.

دیالوگ
آرش ریاحی، کارگردان این فیلم نویسندهی سناریو نیز هست، در نتیجه گفتگوها با درکی واقعبینانه و دور از الگوسازی های کلیشه ای، رفتارها و دیدگاه های انسان را به تصویر می کشد. به طور مثال خانواده ای که در سایه ای از ترس و وحشت و با هزاران مشکل از چنگال ددمنشانه ی حاکمان مستبد ایران، خود را به ترکیه رسانده اند، گفتگوهای بسیار جالبی میان آنها رد و بدل میشود که همچون آیینه ای است از مفهوم خانواده که از بافت اجتماعی ایران برخاسته است. آنها تلاش می کنند تا برای رسیدن به یکی از کشورهای اروپایی، ویزا بگیرند، اما همواره "زن" در هتل می ماند و "مرد" با پافشاری تمام، هر روز خودش به دفتر سازمان ملل می رود، بدون مشورت با همسر خویش، خودش تصمیم می گیرد که با کارگزاران دفتر سازمان ملل چگونه برخورد کند و تمایل دارد که حتما خودش کار را به پایان برساند و کوشش "زن" برای مشارکت در تقسیم کار و مسئولیت ها به سرانجامی نمیرسد، گرچه این خانواده با گفتگوهایشان نشان می دهند که نسبت به مسایل اجتماعی آگاه هستند و "مرد"، با اینکه خانواده ی خویش را واقعا دوست دارد و همه ی تلاش و زندگی خود را در جهت پیشبرد اهداف خانواده به کار می بندد، ولی"مردسالاری" در رفتارهای او به راحتی هویداست. کارگردان با تیزهوشی بسیار ظریفی نشان میدهد که بار منفی استبداد رسوب شده در روابط اجتماعی جامعه ی ایران تنیده شده و هنوز بر دوش انسان ها سنگینی می کند و مردسالاری حتا در انسانهای آگاه و باورمند به مناسبات اجتماعی بهتر نیز تبلور می یابد.

کودکان
حضور مؤثر کودکان در این فیلم، درک مفهوم تبعید را عمیق تر می کند، واکنش های کودکان در صحنه های جدایی از پدربزرگ و مادربزرگ، رفتارهای آنان در مسیر پر آشوب، احساس آنها نسبت به شرایط بسیار دشواری که ناخواسته در آن قرارگرفته اند، اظهار نظرهای عجیب و جالب آنها در کشور میزبان، ابراز مهربانی و بازی های کودکانه ی آنها، لحظه های شیرین و تفکرانگیزی را برای فیلم آفریده اند و در نهایت تماشاگر را به علت های حضور کودکان در این مسیر پر مخاطره به وادی اندیشه می¬کشاند و فیلم "برای یک لحظه آزادی" با حضور کودکان نشان می دهد که میزان سرکوب و ستم بر انسان در کشور ایران تا حدی است که به نسل کشی انجامیده است. باید گفت که بازی گرفتن از کودکان، یکی از دشوارترین کارهای کارگردانی است و چون کارگردان در مورد نقش آفرینی کودکان موفق بوده است، جا دارد که نگرش کارگردان را نسبت به کودکان و زندگی آنها تحسین کرد و همچنین به هر سه خردسالی که در این فیلم به آفرینش شخصیت¬های داستان پرداختند، باید آفرین گفت.

بازیگری
هرچند نقش آفرینان این فیلم، روند داستان را خوب پیش می برند، اما از منظر سینمایی و استانداردهای تعریف شده ی بازیگری، شخصیت پردازی نسبت به حس های درونی و بیرونی، درسطح باقی می ماند و یکی از کاستی های فیلم به شمار می رود. ناگفته نماند که در برخی صحنه ها، پیام مجلسی و نوید اخوان حس شخصیت داستان را به خوبی ایفا می کنند و پدربزرگ و مادربزرگ بهترین بازیگران این فیلم هستند و رقابت آنها هنگام دویدن پشت مینی بوس، لحظه ی آخرین دیدار با کودکان با دیدگانی اشک آلود بهترین صحنه ی فیلم را آفریده اند.
انتخاب شخصیت های متفاوت تبعیدی، نمودی است که نشان می دهد کارگردان به گوناگونی دیدگاه های متفاوت توجه دارد و به خوبی نشان می دهد که دلایل مهاجرت ایرانیان مربوط به یک قشر خاص نیست، ولی انگیزه¬های سیاسی در دوران دهه ی هشتاد را برجسته می کند، چرا که واقعیت نیز بر همین پایه استوار است.
آموزگاری که بر اثر فشارهای حکومتی، کشور ایران را ترک کرده و در برابر سرنوشتی ناپیدا فقط برای زنده ماندن، راهی ناهموار را انتخاب کرده و پس از ماه ها انتظار در آنکارا هنوز موفق به دریافت ویزا نشده است، اما سرشاری وی از انسانی زیستن و اجتماعی بودن، او را قادر ساخته است که با انسان دیگری که کرد عراقی است و او نیز منتظر ویزاست، رابطه ی دوستی برقرار کند، کرد عراقی نیز سرشار از صداقت روستایی است و رفتاری کاملا انسانی دارد که خانه و کاشانه ی خود را ترک کرده و تن به مهاجرت داده است. دوستی این دو نفر، عواطف، صمیمیت، مهربانی و فداکاری پر جوش و خروش انسان شرقی را به نمایش می گذارد. آنها با تکیه بر یکدیگر بر ناهمواری ها و ناسازگاری های کشور ترکیه غلبه می کنند و زندگی دشوار آلوده به انتظار را سپری می کنند و امروزشان را به فردایی نامعلوم می دوزند. کارگردان با به تصویر کشیدن شوق و ذوق روستاییان در مقابل خانه ی گِلی خانواده ی کرد عراقی در یکی از روستاهای کشور عراق و رفتارهای غرورانگیز و افتخارآمیز پدر و مادر وی، نشان می دهد که درک نامفهوم شرقی ها نسبت به خارج از کشور خود چیست و از سوی دیگر مشکلات و رنج های بی شمار کرد عراقی را در خارج از کشور به تصویر می کشد و این تعارض را برای همیشه در ذهن مخاطب و تماشاگر تثبیت میکند.

جغرافیا و پناهندگی
به طور کلی هر پناهنده ای برای رسیدن به کشور مقصد ناچار است یکی از کشورهای همسایه را برای خروج از کشور انتخاب کند؛ هرچند این فیلم، جهان شمول بودن پناهندگی را به خوبی نشان میدهد، ولی چون پروژکتور داستان فیلم بر پناهندگان ایرانی تابیده شده، در نتیجه کشور ترکیه برای رسیدن به یکی از کشورهای مقصد، بهترین مسیر است. بی شک وقتی پناهندگان ایرانی خود را در خاک ترکیه یا خارج از ایران می یابند، لبخند شادی و پیروزی بر لبانشان جوانه میزند، چرا که توانسته اند از فضای سرکوب و ستم وحشیانه¬ی حاکمان ایران دور شوند، اما طولی نمی کشد که این لبخندها پژمرده می شوند! دشواری¬های خارج از کشور از جمله ترکیه، نبود امنیت، مشکلات روزمره همچون اسکان و تغذیه، رخ می نمایاند. پلیس ترکیه هر روز در شکار پناهندگانی است که هنوز موفق به دریافت برگه ی اقامت موقت و یا ویزا از سازمان ملل نشده¬اند؛ وقتی پلیس آنها را می یابد با برخوردی غیرانسانی¬، گویا نظام سرمایه¬داری سرکوبگر خود را معرفی می کند. در نتیجه پناهندگان، افزون بر دیگر مشکلات، همواره باید هوشیار باشند که در تله¬ی پلیس محصور نشوند. از آن سوی، صف های طولانی در مقابل دفتر سازمان ملل، قابل تأمل و بررسی است. نام سازمان ملل به اندازه ی لازم برای همه ی ساکنان این کره ی خاکی آشناست، اما عملکرد کوچک آن را همگان نمی دانند، در حالیکه بر کسی پوشیده نیست که سازمان ملل می تواند کارکردی بیش از این داشته باشد. سازمان ملل با اتکا به بودجه ی کشورها، رشد بسیاری کرده است و در همه جای جهان حضور دارد و به عنوان واسطه ای نیک اندیش در ناهمگونی¬های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتا فرهنگی نیز دخالت میکند، اما تا چه میزان این دخالت گری در جهت منافع مردم و یا در جهت منافع حکومت هاست، جای علامت سؤالی بس بزرگ دارد. فیلم "برای یک لحظه آزادی"، واقعیت را با شجاعت تمام به تصویر می کشد و تماشاگر را به بازاندیشی دوباره در تعریف هویت و بازشناسی سازمان های بین المللی و سازمان های حقوق بشری سوق می دهد.
به طور مثال نسبت به امکانات گسترده ای که سازمان ملل دارد، آیا نمی تواند با گسیل نیروی انسانی، به پرونده ی مراجعه کنندگان، همان روز بررسی و رسیدگی کند و از ایجاد صف های طولانی که منجر به آسیب های جدی اجتماعی پناهندگان می شود جلوگیری کند؟ کارگزاران سازمان ملل که به شرایط خفقان و استبداد حاکم بر ایران بهتر از هر کسی آگاه هستند، گویا در سیاره ی دیگری پشت میز پر طمطراق خود نشسته اند و کنوانسیون های تصویب شده ی نیم قرن پیش را در مورد متقاضیان پناهندگی، در شرایط متحول شده ی امروز جهان، محاسبه می کنند و در موارد بسیاری بدون یک لحظه تفکر به سرنوشت انسان و انسان ها به تقاضای آنها پاسخ منفی می¬دهند و در بهترین شرایط، اگرچه با تأخیر بسیار پاسخ مثبت می دهند، اما پناهندگان را در فضایی از ترس و دلهره وامی¬گذارند؛ گویا کارگزاران و کارمندان سازمان ملل مقوله¬ی زمان را هنوز نشناخته¬اند! و تنها در مواردی اقدام می کنند که یکی از متقاضیان پناهندگی را دستگیر کنند و در برابر دیدگان دو کودک، او را وحشیانه شکنجه کنند و چنانچه دوستان فرد دستگیر شده، شانس بیاورند و موفق بشوند که به مسئولان سازمان ملل اطلاع دهند، آنان دست به کار شده و فرد دستگیر شده را از چنگال پلیس که دست در دست نیروهای اطلاعاتی و امنیتی وابسته به حکومت ایران فعالیت می کنند، می رهانند. افزون بر این، تبلیغات سازمان ملل به گونه ای آرایش می یابد که از هر مخاطبی انتظار تشویق نیز دارد! در حالیکه همگان میدانند که سازمان ملل با توجه به جایگاهی که دارد به طور جدی می¬تواند اهرمی بازدارنده، پیش از وقوع این همه نابرابری¬ها و ناسازگاری¬ها باشد و از آسیب های اجتماعی آینده¬ی جهان که از تحقیر و شکنجه ی انسان پدید می آید، بکاهد و به شرح وظایف مدعی خود متعهد باشد. از سوی دیگر پلشتی های نیروهای امنیتی ایران در دیگر کشورها مبنی بر شکنجه و ترور آزادیخواهان نیز قابل بررسی است و فیلم "برای یک لحظه آزادی" با به تصویر کشیدن صحنه های زشت شکنجه، شرایط سرکوب عریان در جامعه ی ایران را در برابر افکار عمومی جهانیان به نمایش درمی آورد و شکنجه گاه های زندان های ایران، به ویژه زندان اوین را بازسازی می کند تا تداوم جنایت پیشگی حاکمان ایران را نشان دهد.

سرنوشت متقاضیان پناهندگی در گذرگاه غرب
سرنوشت سمبلیک و مختلف شخصیت¬های داستان این فیلم، هر کدام نمایانگر سرگذشتی است که بر پناهندگان در کشورهای گذرگاه، رواداشته شده است و می توان از سرنوشت آنها به یک درک درست و کلی دست یافت.
علی، به همراه دو کودک موفق می شوند که به کشور اتریش سفر کنند و پدر و مادر کودکان که خودشان نیز در تبعید هستند، پس از سال ها دوری و لحظه¬های دیدار، غرق در اشک شادی، عاشقانه همدیگر را به آغوش می¬کشند و زندگی را با سرنوشتی ناپیدا دوباره می یابند.
کرد عراقی نیز موفق می شود تا به یکی از کشورهای غربی سفر کند و در آرزوی کار و تلاش، در میان ارتش بیکاران کشور میزبان، نگاهی پیروزمندانه به زندگی و سرنوشت خود دارد و با مرور خاطرات خویش با عباس، معنای دوستی را ژرفا می بخشد.
عباس، دستگیر می شود و به ایران بازگردانده می شود و سپس با سینه¬ای همچون سپر اما پر از راز اعدام می شود و لحظه ی تیرباران، فریاد "زنده باد آزادی" او فضای فیلم و ندای درونی هر انسان آزاده ای را به لرزه درمی آورد.
مهرداد، آرزوهای سفر به غرب را با "یاسمن" فراموش می کند، یاسمن دختری است ترکیه ای که در آنکارا با مهرداد رابطه ی دوستی برقرار می کند و در رنج¬ها و شادی های مهرداد به کمک او می شتابد، مهرداد نیز لحظه های بسیار زیبایی را با او می گذراند، در این بخش نیز فیلم "برای یک لحظه آزادی"، تابوی روابط عاشقانه را می شکند و با نگرشی واقع بینانه توجه تماشاگر را به بدیهی و طبیعی بودن این روابط جلب می کند و اشاره ای به محرومیت جوانان در ایران می کند و نشان می دهد که چگونه جوانان ایرانی با نخستین رابطه ی دوستی، تا چه میزان صادقانه به رقیق شدن احساسات خویش می پردازند و تا حد چشم پوشی از آرزوهای خویش، مسیر زندگی خود را تغییر می دهند.
حسن، پس از چند بار پاسخ منفی گرفتن، در برابر دفتر سازمان ملل خود را به آتش می کشد و پذیرای مرگی خود خواسته می شود تا اعتراض خود را به نظم جهانی نشان دهد. این کنش وی، خبرساز همه ی مطبوعات و رسانه های گروهی می شود، اگرچه رسانه های گروهی او را تروریست معرفی می کنند، اما با به تصویر کشیده شدن زندگی او در فیلم "برای یک لحظه آزادی"، تماشاگر را به فکری عمیق فرو می برد تا به رسانه های گروهی وابسته به کشورها اعتماد چندانی نکنند.
لیلی نیز تلاشی دوباره می کند تا بتواند ویزا بگیرد و پس از موفق شدن تصمیم می گیرد که ویزایش را به پسر جوانی بدهد و در نتیجه همراه فرزندش به ایران بازمی گردد. همان شخصیتی که آنها را به خاک ترکیه رسانده بود، این بار آنها را به ایران بازمی گرداند و وقتی از او می پرسد که چرا برگشته است، لیلی فقط پاسخ می گوید: "می خواهم راه همسرم را ادامه دهم". به نظر می¬رسد که آگاهی اجتماعی لیلی به عنوان یک زن، با مفهوم استقلال تصمیم گیری تنیده شده است، لیلی با یقین سخن می گوید و با اینکه به شرایط دشوار ایران آگاه است، باورمندانه، ایستاده و سرفراز، اما با سینه ای پر از درد و رنج برمی گردد تا سرنوشت خویش و فرزندش را جستجو کند.

در پایان
تیتراژ این فیلم بسیار زیبا و حرفه ای آغاز و پایان می یابد و با صدای دلنشین و پر طنین "فرهاد" که یکی از خاطره انگیزترین آواز آن دوران بود و هنوز نیز هست، فیلم به پایان می رسد.
فیلم "برای یک لحظه آزادی"، محصول مشترک کشورهای اتریش و فرانسه است و نخستین فیلم بلند 35 میلیمتری آرش ریاحی است که تماشاگر را به دریایی از اندیشه ورزی در مورد رنج انسان های پناهنده به مدت یک ساعت و پنجاه دقیقه در سالن سینما می نشاند.
حمایت کنندگان این فیلم چهار سازمان فرهنگی عفو بین¬الملل1، فدراسیون بین المللی حقوق بشر2، شبکه آموزش بدون مرز3، شبکه تلویزیونی فرهنگی فرانسه و آلمان4 هستند.
بر پایه¬ی برنامه¬ی اعلام شده قرار است فیلم "برای یک لحظه آزادی" از اواخر ژانویه 2009 در بیست و پنج نسخه برای نخستین بار در سینماهای فرانسه به نمایش درآید.
مونتاژ این فیلم توسط " کارینا رسیر5" حرفه¬ای انجام شده است؛ طراحی لباس نیز با داستان و تاریخ داستان خوانایی دارد و قابل تحسین است که توسط "مونیکا بوتینگر6" طراحی شده است.
محسن ناصری با استفاده ی درست از تکنیک صدا و بازی با تن صدا و موزیک به صداگذاری حرفه¬ای این فیلم دست یافته است.
الیکا بزرگی(آذی)، کامران راد(کیان)، سینا سبا(آرمان) نقش آفرینان خردسال این فیلم و سوسن آذرین(مادربزرگ)، بهی جنتی عطائی(لیلا)، توفان منوچهری(مادر کودکان)، ازگی اثراوقلو(یاسمن)، سعید اویسی(عباس)، پیام مجلسی(حسن)، نوید اخوان(علی)، پوریا مهیاری(مهرداد)، فارس فارس(کرد عراقی)، میشل نیاورانی(پدر کودکان) دیگر نقش آفرینان این فیلم هستند.
آرش ریاحی داستان این فیلم را در سال 2000 به رشته ی تحریر درآورده است و تا مارس 2007 که کلید تهیه¬ی آن به عنوان فیلم سینمایی خورده است، بارها مورد بازبینی و بازنگری وی قرار گرفته است تا بتواند پر بار و واقع¬بینانه باشد.
فیلم "برای یک لحظه آزادی" در یکی از سالن های سینما در منطقه ی مونپارناس شهر پاریس در روز سیزدهم ژانویه 2009، ساعت 9 شب نمایش داده شد. حمایت کنندگان این فیلم که در بالا به آنها اشاره شد از علاقمندان، هنرمندان، منتقدان و دست اندرکاران فیلم وسینما دعوت کرده بودند که فیلم "برای یک لحظه آزادی"را پیش از اکران عمومی تماشا کنند و سپس به بحث و بررسی و گفتگوی آن بپردازند.
حدود 200 نفر که 70 درصد آنها را فرانسویان تشکیل می دادند، این فیلم را دیدند و حاضران در سینما پس از پایان فیلم با آرش ریاحی، کارگردان و همچنین با هنرپیشه های فیلم به گفتگو و پرسش و پاسخ پرداختند که تماشاگران را به درک بهتری از پیام فیلم رهنمون ساخت.
آرش ریاحی با تسلط بسیار، همچون مدیری با هوش توانست، پاسخ های شایسته ای به همه ی پرسش ها که بیشتر آنها از طرف فرانسوی ها مطرح شد، بدهد.
باید گفت که پیام مجلسی، یکی از هنرپیشه های فیلم نیز در مورد پناهندگان و دشواری های زندگی آنان و شرایط غم انگیز آنها در کشورهای پیشرفته ی غربی، حتا در سال جاری، سخنانی ایراد کرد که بسیار شایسته، جالب و درست بود و با سخنان خویش احساسات حاضران در سینما را برانگیخت.
آرش ریاحی با کارگردانی این فیلم نشان داد که از توانایی و قابلیت خوبی برخوردار است و می تواند از سینما به عنوان یکی از ابزارهای رسانه ای استفاده کند و پیام خویش را در اختیار افکار عمومی جهان قرار دهد. گفتنی است که آرش ریاحی از رعایت هنری پارامترهای استانداردهای سینمایی نیز غافل نبوده است و هنر سینما را در فیلم "برای یک لحظه آزادی" متبلور ساخته است. ضمن اینکه آرش ریاحی پیش از این، چندین فیلم کوتاه و ویدئو کلیپ موفق نیز ساخته است که مورد توجه دس ¬اندرکاران و منتقدان سینما قرار گرفته است.
با توجه به تغییر و تحولات گسترده ی جهان، دیدن این فیلم برای هر انسانی که در دهکده ی جهانی زندگی می کند، می تواند اثرگذار باشد و آگاه شدن نسبت به شرایط پر فراز و نشیب زندگی پناهندگان که روز به روز آمار آنها رو به افزایش است، می تواند به رشدیابندگی جامعه¬ی انسانی منجر شود و به پویایی روابط اجتماعی جهان یاری رساند.

*این نقد در نشریه سامان نو نیز چاپ شده است.


************************


No comments:

Post a Comment