Saturday, October 14, 2017

فریاد زنده برنامه ای جدید با مهدی ایزدیار

گفتمان سیاسی اجتماعی

*****

Paltalk à View all  à All Languagesà Iran
Iran Goftemaan Siasi Ejtemaaee
******************

********** 
*فریاد زنده*

برنامه ای به نام * فریاد زنده* هر از چند گاهی در اطاق گفتمان سیاسی اجتمایی در نظر گرفته شده  که به مدت تقریبی نیم ساعت توسط مهدی ایزدیار در انتهای گفتگوهای تعیین شده ی همیشگی اجرا خواهد شد .
در این برنامه سعی در خوانش قطعات نوشتاری صده ی اخیر تاریخ ایران به زبان های ترکی،   فارسی،   کردی  و .... و با همکاری از پیش تعیین شده ی دیگر دوستان  *از نظر تقسیم بندی زمانی*  که مایل به شرکت باشند اجرا خواهد شد ..

شاید لازم  به ذکر این نکته نباشد که اطاق گفتمان سیاسی اجتمایی همیشه آماده ی پذیرش طرح های دوستان در زمینه های مختلف اجتمایی سیاسی بوده و هست و از تمام عزیزانی که پیشنهادی برای اجرا در هر موردی دارند با شادمانی استقبال خواهد شد ... و همیشه خواهان آن هستیم که با طرح و پیشنهادهای شما بتوانیم در مطرح کردن مسایل فرهنگی و سیاسی بطور روشن تر و کامل ترهمراه  قطره های دیگر،  در جریان حرکت انسان به سمت عدالت اجتمایی باشیم ...

بدون تردید با همکاری جمعی بین همه ما این امر امکان پذیر خواهد بود .... بررسی و بیان تاریخ بطور جداگانه و در نهایت وضعیت کلی آن مورد نظر ماست ..... هر آنچه  به   کودکی     به زنی     به مردی   و نهایتا به انسان اشاره ای دارد و یا هر آنچه سوال در ذهن ما ایجاد میکند و بطور کل آنچه که  باعث به حرکت آمدن ما و در جریان قرار دادن ماست، نه فقط برای ناظر بودن، بلکه برای 
شرکت کردن در تغییر سیستم حاکم بر جهان است،  مورد نظر ماست

با دید گاه هایی  همیشه گسترش یافته تر و همکاری همگی ما با هم حرکت، نتیجه خواهد داشت .

                                                                                                گفتمان سیاسی اجتمایی




شنبه  22 مهر 1396: 14اکتبر 2017

 2 #فریاد زنده

 برنامه ای با 
با 

شنبه  15 مهر 1396: 7 اکتبر 2017

                                   فریاد زنده

گفتگویی در باره ی زندان و زندانی سیاسی

*******

رنگ‌های پاییز




از وقتی خودم را دریافتم و تفاوت لحظه‌ها و زمان را فراگرفتم، فصل‌ها و رنگ‌هایش برایم جالب شد و نمی‌دانم چرا پاییز را بیش از دیگر فصل‌ها دوست می‌داشتم و آنگاه که جسارت سخن گفتن یافتم، از هم نسل‌های خویش می‌پرسیدم کدام فصل را بیشتر دوست می‌دارید؟ مثل یک پژوهش میدانی بود، ولی به یک بازی بیشتر شباهت داشت، شاید از پشت میله‌ها پاییز زیباتر است و ترکیب رنگ‌های پاییزی با زنگ‌های آهن‌های فرسوده‌ی موازی، تضادی زیبا می‌‌آفریند!به هر روی، نتیجه‌ی پژوهش نشان می‌داد که نزدیک به صد در صد، بیان می‌کردند که پاییز بهتر از دیگر فصل‌هاست! من هرگز شگفت‌زده نشدم، فقط برایم جالب‌تر شد و در هزار توی شیارهای مغزم، در پی علت و یا علت‌ها می‌گشتم و در کوچه پس کوچه‌های کودکی، این سوی و آن سو می‌دویدم و در زنگ تفریح مدرسه، دفترهای چهل برگ و شصت برگ را ورق می‌زدم و درمی‌یافتم که مشق و مداد، چه همبستگی‌هایی باهم داشتند و گم شدن مدادتراش و پاک‌کن، مثل معمایی بود که جامعه را آرام آرام می‌شناختم؛ آموزگاران خستگی ناپذیر، نخستین خدایگان بودند که دانش را برایم معنا می‌کردند.جدایی برگ‌ها از خانواده‌ی خویش غم‌انگیز بود! درختان، شاخه خم می‌کردند تا برگ‌ریزان خویش را نظاره‌گر باشند و ناله‌های برگ‌های پاییزی زیر پای رهگذران، ترنمی به فضای مه‌آلود می‌بخشید؛ اما آغاز دوستی‌ها در مدرسه، پیام‌آور خانواده‌ای بزرگ‌تر و هیاهوی حیاط مدرسه، شوق و ذوقی را در اندرونمان بیدار می‌کرد. کشف آلبالوخشک‌ها و گاهی نخودچی کشمش‌هایی که مادرم در کیف مدرسه جاسازی کرده بود، همه‌ی دلخوشی‌ها بود و مزمزه‌ی طولانی هسته‌ی آلبالو، چه نشاط‌ آور بود! اما فراگرفتن و گنجایش بی‌دریغ مغز را تجربه‌ کردن و به کار بستن واژه‌ها و اعداد در زندگی روزمره، حسی غرورآمیز می‌آفرید؛ رقص برگ‌ها و رنگ‌ها در میان زمین و آسمان، شعرهای کودکانه را در یادها حک می‌کرد، تعریف جیب را در پاییز دریافتم که دست‌ها را از سرما نجات می‌داد، وگرنه پیش از آن، دست‌ها فقط برای بازی و بازیگوشی بود و اینک ابزاری برای یک نیاز، نیازی برای نوشتن!"یادگرفتن"، اما جلوه‌ی دیگری داشت و بی‌آنکه بدانیم وارد زندگی شده بود، هر سال که می‌گذشت، پاییز آغازگر لحظه‌های سراسیمگی و انگیزه بود تا عشق و اندیشه را به چالش بکشیم و وارستگی را در چشم‌اندازی نه چندان دور تصویر کنیم! آنگاه که یارانم را فراخواندند تا در خیال خام خویش، اندیشه‌ی آنان را در گور دست‌جمعی خاک کنند، دلهره‌های آغشته به آزادی را با بغض خویش فروبستم و فرارویاندم! و من در پاییز، آدم بودن خویش را مرور می‌کنم؛ به همین دلیل پاییز را دوست می‌دارم و پلک‌هایم را نه بی‌اختیار، بلکه چون کرکره‌ای اراده‌مند، بالا و پایین می‌کشم تا لحظه‌های پاییز را با همه‌ی وجودم ببلعم! آری، پاییز را به خاطر تنیدگی خاطرات با یارانم دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر رنگ‌‌های بی‌همتای زیبا و پریده‌اش دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر مدرسه و سرآغاز آموختن دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر بارش باران آسمان و اشک‌های زلال بی‌پروای چشم‌ها دوست می‌دارم، پاییز را به دلایل بی‌شماری که قلم در نوشتن آن ناتوان استدوست می‌دارم و پاییز را هنوز دوست می‌دارم

ساسان دانش
1396  چهارم مهرماه
 2017 بیست وششم سپتامبر

******

زندانی

برای دیدن کلیپ یوتیوب اینجا کلیک کنید


  زندانی - کاری از مهدی ایزد یار



 زندانی - کاری تازه از مهدی ایزد یار


طرح، نوشته، سروده و خوانش

 از مهدی ایزد یار ......

 بیست و پنج مارس  2017



تور ها   ساختند و قصه ها پرداختند     زنجیر ها  تافته کردند  و  دیوارها کشیدند     شمشیر ها  گداختند   و به هم پیوند زدند  تا پر قدرت ترین  و زیبا ترین طبیعت  که نشان دوست داشتن  و زندگی است را به حبس بکشند   تا صدای آنهایی را  که با بیانشان می توانند  قدرت تیز جنایت  ظلم و دروغ را ذوب کنند به بند به کشند    آنان  غافل از آنند که زندگی، شور و دوست داشتن را نمی توان به بند کشید  فریاد آزادی خواهی  و آزادی خواهان را  خیال خامی است خاموش کردن ......... تا خورشید نیرو بخش  تا باران  زندگی زا   تا زمین  زاینده    در من و تو  و تو ای آزادی  ظاهرا  به بند کشیده   وجود دارد   می توان ...فریاد زد 

         ... زندانی 

          

          لبریز از توام

              ای توان پر شور خورشید

          

           از تو می نوشم 

               ای لطافت خوب باران 



           انکارم   نمی توان کرد    
       

مهدی ایزد یار ...... بیست و پنج مارس  2017 




*******


"مرا ببر به خاوران" 


در بزنگاه های پر آشوب تاریخ، علیرغم جنبش های خودجوش مردمی و تلاش های انقلابی، وقایعی ممکن است بوقوع بپیوندد که گهگاه گاه شمار را از کار می اندازد و صحنه هائی را از فجیع ترین جنایات بشری به نمایش می گذارد. در منتهای نکبت و اِدبار، هیولای نازمان خمینی و کشتار های دهه 60 ( سال های 1360 و 1367) در ایران را باید دقیقأ از همین دست به حساب آورد. در چنین عقب گردهای کم شنیده تاریخی، اشباح سرگردان و زخم خورده ی دوران های پیشین موقع را مغتنم شمرده و از کِرم-حُفره های تاریخ به صحنه می آیند و در فرصتی مناسب حال و آینده را به دندان می گیرند و زمان و زمین را فرو می بلعند. درین سیاه بازار و "سیاهچاله" نه نوری است که چشمی به چشم بیفتد، نه نگاهی که با نگاهی تلاقی کند، و نه معیاری مناسب تا بتوان ابعاد این جراحات و جنایات تاریخی را بدرستی گمانه زد. چنین است داستان تلخ عاشقان پاکباز در خاک پشت "خاوران،" و چنین بود ظهور شبحی مضطرب  از شیخ فضل اله (مشروطه ستیز) که ناگهان به هیأت منحوس خمینی در آمد تا کارگزاران ضد انقلاب وی، با چراغ سبز آمریکا، بتوانند صحنه را برای سواری بر موج قیام مردمی 57 آماده کنند. اما سواری بر موجی چنین مردمی کاری آسان نمی نمود. پس بزودی شکنجه آغاز شد و شمشیر های بی غلاف در امتداد شاهرگها قرار گرفت، و از هر سو هزاران هزار جویبار سرخ خون به دریا پیوست. در معیت "امام امّت" و با فتوای این شیخ ماردوش، سربازان گمنام ضد انقلاب به خیابان ها و خانه ها ریختند و به صغیر و کبیر در این سرزمین رنجدیده رحم نکردند. اوباش شبحِ شیخ فضل اله با شقاوتی کم نظیر همه را، از زن و مرد، با این فتوا از دم تیغ گذراندند. سربازان بی همه چیز "امام" با اجرای همین فتوا، طابق النعل بالنعل، از تجاوز و اعدام دخترکان دوازده، سیزده ساله نیز فرو گذار نکردند. سر انجام با فتوای این شیخ ماردوش، این آدمخواران دین مدار، پیکر بی جان این همه عاشق را دور از چشمان مادران، پدران، برادران، خواهران، فرزندان، و دوستان داغدارشان شبانه در گورهای دسته جمعی بی نام و نشان دفن کردند. ای دادِ بی داد!

به قول فردوسی:

"پدر کشتی و تخم کین کاشتی / پدر کشته را کی ُبوَد آشتی."

سیروس بینا 
اوت 2016


***

"ویدیو کلیپ "مرا ببر به خاوران


برای بازدید از ویدیو کلیپ در یوتیوب روی لینک زیر کلیک کنید

*****
***
**



یاد داشتی از ساسان دانش

درمورد داستان کوتاه "حلزون و ماهیخوار"  ترجمه ی

  احمد شاملو
 



******
 دو کارجدید از عقاب

رود ، سرودی از آلبوم شراره های آفتاب و شعری از سعید سلطان پور و با صدای

 داوود اردلان و موسیقی از مهرداد برآن که اولین پخش آن در آذر ماه سال ۱۳۵۷

 است
*********


آچیل سحر

شعری از کریم مشروطه چی

اجرا یعقوب ظروفچی

آذربایجان فولکلوریک سرودی

تاریخ انتشار دهه ۱۳۵۰


********
******

و

به یاد شاملو در هفدهمین  سالگرد

در هفدهمین سالروزِ غروب  ا. بامداد، احمد شاملو،  درگفتمان سیاسی اجتماعی، به یاد گرامی‌ احمد شاملو، از تاثیر گذارترین شعرای معاصرایران، روزشنبه 22 جولای 2017، 31 تیر1386 ،  گرد هم میایم.  درِاین جلسه،  صحبتی در مورد زندگی، آثار و راه و روش نوشتاری شاملو صحبتی خواهیم داشت.                                 
 با حضور و شرکت در این جلسه و صحبت در مورد شاملو، سروده‌ها و روشِ و نظرات او، باعث هر چه زیباتر برگذارکردن ‌این جلسهٔ‌ ی یادمان خواهید بود.
   
*******
 احمد شاملو (ا. بامداد) در 1304 خورشیدی چشم به جهان گشود و در 1379 خورشیدی (برابر با جولای 2000) در تهران چشم از جهان فروبست. زندگی ادبی - اجتماعی - سیاسی شاملو تقریبأ شهره ی خاص و عام است و این براستی آینه ای است بر چهره ی پر ماجرای تاریخی که قدم به دوران تجدد گذاشته: نسلی چند از ما که دل و جان در گرو هنر و شعر و ادبیات - ازرودکی و فردوسی، تا خیام، مولانا، سعدی، حافظ، و ...-  دارند، و درعین حال شیفته ی دگرگونی و نوآوری های نیما و شاعران پس از او، فروغ، اخوان، آزاد، آتشی و ... می باشند. در این میان ا. بامداد فرزند برومند نو آوری و نوید در ادبیات متعهد پس از کودتای امرداد 1332 می باشد. و نیز، به قولی شاید بتوان وی را به عنوان بزرگترین شاعر قرن بیستم (میلادی) ایران به حساب آورد. اگر شعر دلنشین فروغ (منظور شعرهای متاخر اوست) جملگی از تار و پود وجود او بی اراده بر می خیزد، در بیشتر سروده های بامداد عنصر"اراده" جای چندانی ندارد. به عبارت دیگر، شعر بامداد سروده ای است خودجوش که خود را غالبأ به سراینده تحمیل می کند. اما این را هم نمی توان از نظر دور داشت که بامداد از جمله شاعران انگشت شماری است که انواع فرم را در شعر خویش تجربه کرده است. در این رابطه، آشنائی وی با ادبیات و شعر شاعران غرب نمی تواند بی تأثیر بوده باشد. بامداد خالق شعرهائی بس لطیف و همزمان بس تیز و بس برنده است که تمایل وافری به تبارشناسی انسان سر گشته و عاشق دارد؛ انسانی که خود خالق زیبائی است، در زمانی که قلب جهان از نازیبائی از طپش افتاده است. او پیامبر انسان عادل است، سرگشته در برهوتی که عدل پرپر می زند.

یادش گرامی و نامش جاودان باد!

سیروس بینا

******* 
     
  بیانیه ی کانون نویسندگان ایران


برای  بازدید از  این بیانیه اینجا کلیک کنید

       
   **********

آيا اين است به خاطر آزادی؟


A song by Sara Thomson  with  Persian  Subtitles

سروده زیر که متن آواز ترانه ای از سارا تامسن است، توسط همکاران "گفتمان سیاسی، اجتماعی"، ترجمه  و ویرایش شده است.



آی شمایان، ای حاکمان
آن هنگام که برای تسخیر قدرت
برحق بودن را حتا با کسان یا ناکسان
به جنجال و هیاهو می کشید
و برای بقای سلطه ی آسمان واره ی خویش
جنگ ها را، بمب ها را و سلاح را 
می سازید و می فروشید و می انبارید
تنها در آتش افروزی است که دریغ ندارید.

کودکان کار، کودکان بیمار، کودکان گرسنه
لحظه لحظه، جان می سپارند،
گریه های مادران یا پدران، خواهران، برادران
اشک های رنج می بارند،
زنان و مردان، جوانان و کودکان،
همه و همه، قربانی بازی قدرت و فساد شمایانند،
و نرم نرمک، با سلاح نوین کشتار جمعی شما، جان می بازند.

هم اینک اما، آمریکا، ثابت کن به من که می فهمی
هم اینک اما، آمریکا، ثابت کن به من که هشیاری
در این سرزمین کیست که برای آزادی جان می بازد؟
بهای آزادی شما را، کیست که می پردازد؟

جنایت، جنایت، باز هم شرارت!
این همه زشتی و پلشتی، آیا برای آزادی ماست یا برای آسایش ما؟
وفاداری به عهد و پیمان، یعنی سودجویی شما در سوداگری؟!
آیا ما اسیران  سرزمین دلیران و دلاورانیم؟
قلب پرتپش و پرخروش ما انسان ها،
مگر از بی تفاوتی ها، ساکت و سنگ شده؟
قلب پر شورش و پرجوشش ما انسان ها،
مگر از بی اعتنایی ها، ساکن و سرد شده؟

هان، ای کودکان جهان، این حق شماست
که نغمه سردهید و آواز بخوانید،
که برقصید و دوان دوان بازی کنید،
تا رویاهایتان بال گشایند و آزادانه پرواز کنند.

هنگامی که انسان های بی گناه جان می سپارند،
روسیاهی و ننگ بر دوش حکمرانان نمایانند،
و اگر سکوت کنیم، شایسته ی سرزنشانیم ما،
و اگر به پا نخیزیم، شریک جنایت پیشگانیم ما،

آه و صد آه ... آمریکا، می دانی که ما دل نگرانیم؟
آه، آمریکا، می فهمی که ما می دانیم و آگاهیم؟
در این وادی ناهنجار، کیست که برای رفاه ما جان می بازد؟
بهای آسایش ما را، کیست که می پردازد؟

ای کودکان جهان، آری این حق شماست
که نغمه سردهید و آواز بخوانید،
که برقصید و دوان دوان بازی کنید،
تا رویاهایتان بال گشایند و آزادانه پرواز کنند.


_______________

سروده ای از مهدی ایزد یار:خور شید می تابد. (The Sun Is Shining)


سروده ای از مهدی ایزد یار:خور شید می تابد
 (The Sun Is Shining)

آنگاه که بودن را نمیدانستم    با وعده های  آسمانی   دیواری در تفکرم  و صلیبی بر یک دست  و 
شمشیری بر دست دیگرم نهادم .... و زمانی که  خون همزادم بر چهره ام پاشید .... ترسیدم      چشمهایم را بستم   و از از پشت پلک هایم   خورشید را دیدم ....... بدنم در تاریکی سیاهی غوطه ور بود . 
من شب را دوست دارم    شب تاریک را . شب از حرکت است و روز نیز از حرکت زمین .. ولی   شب سیاه و تاریک را دوست ندارم .... شب سیاه شبی است طبیعی  ولی شب سیاه  شبی است بد      شبی است  خفقان آور   شبی است که از سیاهی  قلب های بد جریان می یابد    شبی است که آزادی را می خورد   نوشته کتاب ها را از چشمان تو پنهان و دوست داشتن  را  بیمار می کند .
     
خور شید می تابد 

خورشید می تابد 
ولی آسمان  سیاه و تاریک است 

حس نمی کنی 
کسی در کنار تو  ایستاده 
که قطرات نور را 
   با سیاهی قلبش  می دزدد .

           نوشته : مهدی ایزدیار 
                  1990/4/27

طرح، نوشته، سروده وخوانش : 
مهدی ایزد یار 
بیست وهفتم مه 199

****

******

سروده ای از ساسان دانش 

پیشکش به آتنا دائمی؛

آن سو تر
در نگاه، ژاله می روید
و در چهره ی یار شبنم!ـ
لاله و نرگس به میهمانی بنفشه می روند
تا زبان عشق باشند!ـ
تو چشم صبح امید
و من گوش شب!ـ
آنگاه که سکوت فریاد می کند
در تموج گیسوان، پنهان!ـ
صخره ها نشسته بر دامانمورد
در چله ی تابستان
گذر از آوار یخبندان!ـ
جوی ها یخبندان، رودها یخبندان
برگ ها و علف ها در درست
رازها و سازها در توفان
دست ها، پرواز کرد با انگارمندان
گریبان ها، میزبان سرهای دلبندان!ـ
اما تو درخشیدی سرفرازان
رنجیدی با دلی فروزان
ایستادی به درازای زمان
به نام نامی آزادگان
و فریاد پر طنین زنان
چشاندی پیروزی را بر پویندگان
سوسو، چلچراغ شد برای مبارزان
ساسان دانش
سی و یکم می 2017
برابر با 10 خرداد 1396

***
*******

گفتمان سیاسی اجتماعی

No comments:

Post a Comment