Tuesday, July 19, 2016

شنبه 23 جولای- شانزدهمین سالگرد غروب بامداد: گفتگو با سودابه شاملو

گفتمان سیاسی اجتماعی

*****
******************
*******************

شنبه 23 جولای2016
شانزدهمین سالگرد

گفتگو با سودابه و بهنوش شاملو


فایل های یوتیوب/صوتی

بخش یکم  بخش دوم   بخش سوم   بخش پایانی

********
در شانزدهمین سالروزِ غروب  ا. بامداد، احمد شاملو،  درگفتمان سیاسی اجتماعی، به یاد گرامی‌ احمد شاملو، از تاثیر گذارترین شعرای معاصرایران، روزشنبه ۲۳ جولای 2016، 2 مرداد ماه 1385،  گرد هم میایم.  درِاین جلسه، ضمن صحبت در مورد زندگی، آثار و راه و روش نوشتاری شاملو،  پای صحبت سودابه شاملو عزیز نیز خواهیم نشست تا با شاملو بیشتر از نزدیک آشنا شویم.                                 
 با حضور و شرکت در این جلسه و صحبت در مورد شاملو، سروده‌ها و روشِ و نظرات او، باعث هر چه زیباتر برگذارکردن ‌این جلسهٔ‌ ی یادمان خواهید بود.
   
*******
        احمد شاملو (ا. بامداد) در 1304 خورشیدی چشم به جهان گشود و در 1379 خورشیدی (برابر با جولای 2000) در تهران چشم از جهان فروبست. زندگی ادبی - اجتماعی - سیاسی شاملو تقریبأ شهره ی خاص و عام است و این براستی آینه ای است بر چهره ی پر ماجرای تاریخی که قدم به دوران تجدد گذاشته: نسلی چند از ما که دل و جان در گرو هنر و شعر و ادبیات - ازرودکی و فردوسی، تا خیام، مولانا، سعدی، حافظ، و ...-  دارند، و درعین حال شیفته ی دگرگونی و نوآوری های نیما و شاعران پس از او، فروغ، اخوان، آزاد، آتشی و ... می باشند. در این میان ا. بامداد فرزند برومند نو آوری و نوید در ادبیات متعهد پس از کودتای امرداد 1332 می باشد. و نیز، به قولی شاید بتوان وی را به عنوان بزرگترین شاعر قرن بیستم (میلادی) ایران به حساب آورد. اگر شعر دلنشین فروغ (منظور شعرهای متاخر اوست) جملگی از تار و پود وجود او بی اراده بر می خیزد، در بیشتر سروده های بامداد عنصر"اراده" جای چندانی ندارد. به عبارت دیگر، شعر بامداد سروده ای است خودجوش که خود را غالبأ به سراینده تحمیل می کند. اما این را هم نمی توان از نظر دور داشت که بامداد از جمله شاعران انگشت شماری است که انواع فرم را در شعر خویش تجربه کرده است. در این رابطه، آشنائی وی با ادبیات و شعر شاعران غرب نمی تواند بی تأثیر بوده باشد. بامداد خالق شعرهائی بس لطیف و همزمان بس تیز و بس برنده است که تمایل وافری به تبارشناسی انسان سر گشته و عاشق دارد؛ انسانی که خود خالق زیبائی است، در زمانی که قلب جهان از نازیبائی از طپش افتاده است. او پیامبر انسان عادل است، سرگشته در برهوتی که عدل پرپر می زند.
        
        
        یادش گرامی و نامش جاودان باد!

***

*********
........در جهان هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست                                                 
و در دنیای بی قانونی که اداره و هدایتش بدست اوباش و دیوانه گان افتاده هنر چیزی است در حد تنقلات و از آن  امید نجات بخشی  بر نمی توان داشت. هر چند که آرمان هنر  چیزی جز نجات  جهان از طریق تغیر بنیادین آن نیست .... البته اگر روزی حکومت خرد بر قرار شود سیاست نیز معنای درستش را باز خواهد یافت.   یعنی آنگاه این کلام آلوده به تمهید های ارجمندی اطلاق خواهد شد که برای به نظم و معدلتی شایسته و در خور انسان بکار بسته می شود و نا گزیر شانه خالی کردن از مشارکت در آن  به همان اندازه نکوهیده  تلقی  خواهد شد که امروز آلوده شدن بدان نکوهیده است ......   
                                            
احمد شاملو

********


کتاب،
در دیار”اهرمنان کتابخوار“1
کتاب  را  نه  جان و نه  کلام  ست،
کتاب دانه  و دام  ست.
 ***
کتاب،
چوبینه اسب کودنی ست،2
که در حصار پذیرای اعتماد،
به انتظار شوم شبیخون شب،
ایستاده ست.
***
کتاب، نه آن‌ کتاب ست،
دردیار“ اهرمنان کتابخوار“، 1
کتاب خانه خراب ست  .
***
کتاب،
نهال هرزه  ‌درای و بی‌ سروپایی ست،
که هیچ  ریشه به آب شرف نمی‌گیرد،
و نه هیچ اندیشه ، 
به ادراک پاک اصالت خاک.
***
کتاب حکم غریبی ست درحکومت  ترس،
کتاب لفظ عجیبی ست درعبارت مرگ،
کتاب نه آن کتاب ست ،  
کتاب نه خواندنی ست ،
کتاب نه خواندنی ست .
***
دردیار«اهرمنان کتابخوار» 1 
 کتاب،
نگاه بی پناه پنجره ای ست تنگ و مشبّک،
به صبح سرد جوخه ی اعدام.
***
سیروس بینا
تهران، زمستان ۱۳۴۸ خورشیدی

1-اقتباس از احمد شاملو، سرود آن کس که از کوچه به خانه باز میگردد
گزینه اشعار: (صفحه 128) تاریخ شعر، اردیبهشت 1342
2- کنایه ازاسب چوبین تروا در اسطوره ی یونانی“هلن قهرمان تروا


*******

شنبه 2 مرداد 1395
امروز مطابق همه ی سال هایی که از مرگ شاعر بزرگ آزادی، احمد شاملو، می گذرد، قرار بود به دعوت "کانون نویسندگان ایران "ساعت پنج عصر روز دوم مرداد بر مزار او حاضر شویم و به او شعر والا وفخیم اش ادای احترام کنیم . ماشین ما در بین راه پنچر شد . این شد که پس از پنچر گیری به راهمان ادامه دادیم . نیمه های راه تلفنی با مجری برنامه تماس گرفتیم تا بگوییم که ما سه نفر احیانا یک ربع ساعت دیر تر می رسیم . در طی گفت و گو معلوم شد که ماموران پلیس امنیت، پلیس و لباس شخصی ها از ساعت چهار نیم هردو در بزرگ گورستان امامزاده طاهر را بسته اند و نمی گذارند احدی وارد گورستان شود . فقط حدود صد نفری که پیش ساعت چهار و نیم خودشان را به خاک شاملو رسانده بودند در انتظار ورود بقیه به سرمی برند. امسال دیگر کاری کرده بودند کارستان . بستن درهای گورستان عمومی ؟ از عجایب روزگار است .ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه بود که سرانجام به گورستان رسیدیم . پشت درهای بسته مملو از جمعیت مشتاقی بود که در هوای دیوانه کننده ی چهل درجه می خواستند به شاملو برسند اماو خودرا باسد آهنین درهای بسته ی گورستان و باتوم های آخته ی پلیس و فریاد های "متفرق شوید !متفرق شوید !"ماموران معذور سرکوب روبه رو می دیدند .خبر شدیم در همان ساعت اولیه پلیس فریبرز رئیس دانا را خود برده است . به کجا ؟خبر ها متناقض بود.مردم کارخودرا می کردند . خانمی که دیده بود پلیس دلاور "حافظ امنیت مردم"اقدام به عمل شجاعانه ی قاپ زدن و ربودن مجموعه ی شعر های احمد شاملو از دست مردم کرده است از گوشی تلفن همراه خود بنای خواندن شعر های شاملو را گذاشت و ملت هم بااو دم گرفتند . شعر ها را از بر بودند .بخشی از هیئت دبیران که بیرون ازمحوطه گورستان بود به صرافت طبع دریافت که آری:"رودس همین جاست، همین جا بپر !"مزار شاعر بزرگ آزادی در خیابان است نه در محوطه ی گورستان . این بود که هیئت دبیران تصمیم گرفت طبق برنامه ی از پیش مقرر از یکی از اعضای هیئت دبیران بخواهد که "بیانیه "کانون را در همان خیابان بخواند . از جمعیت خواسته شد که فراهم تر شوند و حتی در صورت امکان برکف خیابان بنشینند .که فراهم آمدند و نشستند . هنگامی که بیانیه باصدایی غرا و پر طنین خوانده می شد، جمعیت بخش هایی از بیانیه راکه در آن پارهایی از شعر شاعر آمده بود با صدای بلند دم گرفتند . تا همین ساعت به سبب تراکم جمعیت ترافیک شدیدی ایجاد شده بود و راننده های خودرو های گذری سر ها رااز پنجره ی خودرو ها بیرون آورده بودند و می پرسیدند :"چه شده ؟شما این جا چه می کنید ؟چرا در های قبرستان را بسته اند؟"و مردم چنان که باید و شاید مطلب را تفهیم می کردند :"آمده ایم بر سر مزار شاعر بزرگ مان اما درها را به روی ما بسته اند، از مرده ی او هراس دارند".جمعیت همچنان به خواندن شعر ادامه داد تا این که نیروی پلیس زور آور شد و به اصطلاح کوشیدند مردم را پراکنده کنند . خبر رسید که رئیس دانا را هم رها کرده اند و اورا از همان راهی تهران کرده اند .در همین حین بچه هایی هم که در محوطه گرفتار شده بودند سرانجام به مراسم خیابان پیوستند .فشار پلیس مردم به غلیان آمده را خشمگین ترکرد واین شد که باچهرهای برافروخته یک صدا بنای خواندن سرود "سر اومد زمستون، شکفته بارون "را گذاشتند . حالا خیابان دوم هم بند آمده بود . مردم سرودخوانان ازگورستان دور می شدند.می شد صدای قهقهه ی غرش آسا و معروف شاملو را به گوش جان شنید :"این شد مراسم واقعی، حالا دیگر هر راننده ی کامیون، تریلر، وانت، تاکسی، هر رهگذر خسته از کار و زحمت و گرما می دانست که مردم برای شاعر خود، برای این همدست توده، در خیابان مراسم بزرگداشت برگزار کرده اند ، چه بهتر از این ؟ از این بهتر می خواستید ؟این بهتر بود یادر گوشه ای از گورستان بیتوته کردن و شعر خواندن، سخنرانی کردن ؟ "
روزگاری مارسل پروست درباره ی جان راسکین، نویسنده و منتقد بزرگ انگلیسی، گفته بود:"او حتی در مرگ خود نیز به پاره ای سیارات مُرده و خاموش می ماند که پرتوتابناک نورشان هنوز برما می تابد.

****
برگزاری مراسم درگذشت شاملو پشت درهای بسته مزار شاعر - رادیو ندا (2 مرداد 1395)

برگزاري مراسم سالگرد درگذشت احمد شاملو پشت درهاي بسته مزار شاعر

گزارش راديو ندا از برگزاري مراسم شانزدهمين سالگرد درگذشت شاعر بزرگ آزادي در گورستان امامزاده طاهر، در گفتگو با رضا خندان ( مهابادي ) عضو كانون نويسندگان ايران .


ه‍.ش. ۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه

متن و حاشيه برگزاري مراسم سالگرد شاملو، در گفتگو با رضا خندان


رضا خندان ( مهابادي )، عضو كانون نويسندگان ايران، در گفتگو با راديو ندا از متن و حاشيه برگزاري مراسم شانزدهمين سالگرد درگذشت احمد شاملو شاعر بزرگ آزادي در گورستان امامزاده طاهر كرج  مي گويد.


*******


احمد شاملو بود دیگر.../محمد قراگوزلو

4 جولای 2010

9 سال پس از روزگار تلخ و تاری که استاد یگانه و دوست دردانه­ ی ما احمد شاملو هیچ­ کاره ­ی مُلک وجود خویش شد (3/ مرداد/1379)؛ از "خاک گلگون" و در "باغ خون" سرزمین بی­دریغ ما "لاله های شکفته­ ی شرقی" (سعید سلطانپور) روییده­ اند. درباره­ ی وجوه مختلف شعر و زندگی اجتماعی شاملو، نگارنده بسیار نوشته و کم­تر مجال نشر و انتشار یافته است. کتاب " نازلی سخن نگفت"من در سال 1382، هنگام فرمانرمایی اصلاح­‌طلبان بر قلمرو وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در سد سانسور متوقف ماند. پیش از آن کتاب ساده و سطحی "چنین گفت بامداد خسته" (1381: انتشارات آزاد مهر) کسوت نشر پوشیده بود و پس از آن کتاب تحلیلی "همسایه­‌گان درد" (1386: موسسه­ ی انتشارات نگاه) از این قلم چاپ شده است. 

دنباله ی مطلب

************
*******

سخنرانى در مورد مسايل طرح شده توسط احمد شاملو در باره ی  شاهنامه



سوم آذرماه 1369 - 24 نوامبر 1990 سيدنى – استراليا




احمد شاملو ، شاعر طراز اول ایران ، شخصيتی برجسته در شعر جهان ، محقق ، نويسنده و مترجمى والا مقام ، ژورناليستی زبردست ، حافظ شناسى بزرگ و مختصر اينکه اسطورهٌ عظيم ادبيات معاصر ايران است . يکی از گرانبارترين خدمات وى به ادبيات فارسى ، كار حِيرت آورىست كه بر روى دِیوان حافظ انجام داده و با مقايسه ، مقابله و تطور در بيش از چهل نسخه متفاوت موجود ، چنان پالاِش و آرايشی به غزليات اين شاعر و متفكر بزرگ داده است كه به درستى ميتوان مدعى شد كه حافظ را احيا نموده و به مقام واقعى اش نشانده است . براى پى بردن به عظمت اين كار ، كافيست به مقدمه حافظ  شاملو مراجعه شود .
كار عظيم ديگرى كه  احمد شاملو متقبلش شده و سى ساليست كه بدان مشغول است ، فراهم كردن فرهنگ لغات و اصطلاحات عاميانه ايست تحت عنوان « كتاب كوچه » كه در نوع خود بي نظِير است و تا كنون فقط پنج ، شش جلد آن منتشر شده و چندين جلد دِيگر آن هنوز اجازه انتشارنيافته است . در حاليكه كار روى آن كماكان ادامه دارد و در انتها شايد به چند ده جلد بالغ شود .
من در اينجا نيازى نمى بينم كه با نام بردن از انبوه ترجمه ها ، كتابهاى شعر ، نقدها و بررسيهاى ادبى ، مقالات  ، نوآوري هاى واژگانى و زبانى و نشريات ارزشمندى كه اين بزرگمرد جاودانه ادبيات ايران تا حال ارايه داده است ، بيش از اين مقام والاى ادبى وى را بنمايانم ، چرا كه همه ما آنرا مى دانيم و اينرا نيز ميدانِم كه اين روزها بازار شاملو كوبى حسابى گرم است ، همانگونه كه چندى پيش بازار سلمان رشدى كشى گرم بود . و در واقع چه فرقى هست ميان اين دو ؟
اگر ناتوان باشيم مى كوبيمش و گر توانمند ميکشيمش ، اگر بر سرير قدرت باشيم لبانش را مى دوزيم وگر در حضيض فترت ، آتش کينه بر مى افروزيم .

همه اين هياهو از پس سخنراني آغاز گشت كه احمد شاملو در هفتم آوريل سال 90 در شهر دانشگاهى بركلى نمود و پيرو آن همه آنهايی كه روشنگرى شاملو درباره نه فردوسى، بلكه جمشيد و ضحاك و فريدون را موافق جايگاه و پايگاه و پرچمهاى خود نطافتند، آتش بلوا را برافروختند و شاملو را ماردوشى مجدد قلمداد نمودند كه گويا مقدسات ملى را به سخره گرفته است و قصد نابودى آنها را دارد .
در اين ميان عده اى هم فرصت را مغتنم شمرده و به تصفيه خرده حسابهاى شخصى و سياسى وغيره، به نام فردوسى پرستى پرداختند و بعضى بى خردانه، برخى جاه طلبانه و تعدادى هم فروتنانه به احمد شاملو تاختند. خب به زعم اينان، تنور داغ است و نان را بايد چسباند .
و حتى كار به جايی رسيد كه سازمانى در سيدنى كه خود را ظاهرا، بيطرف و غير سياسى و غير تبعيضی وغيره معرفى مى نمايد، در اين مورد استثنا قايل شد و شب شعرى ترتيب داد كه در آن سخنرانانش به گفته هاى شاملو تاختند و همچنين يکی از رادیوهاى فارسى زبان سيدنى، وى را به اجاره دادن بالاخانه متهم نمود. ( دقیقاً با همين لفظ ) . من از اينان و همه دِکرانى كه  چنين دچار تب تعصب شاهنامه پرستى و فردوسى پرستى شده اند، سئوال مى كنم، آيا صادقانه سخنان شاملو را شنيده وياخوانده ايد ؟
براستى شاملو چه گفته است كه چنين آب به خوابگه مورچگان سرازير گشته است ؟
آيا شاملو جوانيست كه جوياى نام آمده است. كه با در آويختن به فردوسى قصد نام آورى دارد ؟ ويا اينکه محقق و اديبی است مسئول كه دست آورد تحقيقاتش را شجاعانه در برابر همگان نهاده و همه حرفش اين است كه، براى شناخت حقايق، فقط به آنچه كه به خوردمان مى دهند نبايد اكتفا کنيم .
مگر او درباره فردوسى چه گفته است، جز اشاره به اين واقعيت كه فردوسى موجوديست زمينی و طبعاً داراى علايق زمينی، و پذيرفتن دربست سخنى كه  وى هزار سال پيش، عنوان كرده است به صورت يک آيه ی مُنزل، گناه بى دقتى و بت پرستى ماست ونه گناه فردوسى كه منافع طبقاتى و يا معتقدات خويش را در نظر داشته است. آرى، اين چکيده و جوهر سخنان شاملو است .
شاملو در سخنانش به کيش شخصيت مى تازد و مخاطبينش را از شخصيت پرستى و بت پرستى بر حذر مى دارد و چنين مى گويد" انسان به برگزيده گان بشريت احترام مى گذارد و از مشعل انديشه هاى آنان روشنايی مى گيرد، اما درست از آن لحظه كه از برگزيده گان زمينی و اجتماعى خود شروع به ساختن بت آسمانى قابل پرستش مى كند، نه فقط به آن فرد برگزيده توهينروا مى دارد . . . (بلكه خود نيز) به اعماق سياهى و سفاهت و ابتذال و تعصب جاهلانه سرنگون مى شود".
دوستان ارجمند، اصولا تعصب كور است و كر، نه حرف حساب را مى شنود و نه واقعيات زمان را مى بيند و اين را ما بارها در تاريخ  ديده و خود نيز بدترين نوع آنرا شايد، كه بانى آواره گى و دربه دریهايمان در هر سوى جهان  بوده است ، در سالهاى اخِير نيک تجربه كرده ايم و درياافته ايم كه تعصب بیمارى خوف انگیزى است كه حماقت مى كارد و متعصب داسى است در دست فرصت طلبان و جباران جهت قلع و قمع هر نوآورى و آزاد اندیشی، و خلاصه اینکه تعصب ویرانگر است، چه هزار و چهارصدساله ی آسمانى اش و چه هزارساله ی زمینی اش، چه از نوع الهى اش و چه فلسفى و علمى اش .
اساساً فردوسى در شاهنامه داراى دو چهره است. چهره اول از آن ادیبی است توانا كه زبان پارسى را مى پالاید و عجم را زنده مى كند و چهره دوم مورخ اسطوره پردازیست كه تاریخ باستانى ایران را بازگو مى کند.
فردوسى ادیب و اسطوره پردازمورد بحث شاملو نیست، آنچه مورد بحث وى است، فردوسى مورخ است و داستان ضحاك، در واقع خود این هم اساساً مورد بحث شاملو و شاملویان نیست، چرا كه مسئله ی ضحاك و غیره مسئله ایست چند هزار ساله و صحت و سقم روایتش به هر شكل و شیوه اى كه بیان شده باشد، دردى از دردهاى امروز ما را دوا نخواهد كرد، این را شاملویان هم مى دانند و خوب هم مى دانند. لیکن هنگامى كه افسانه هاى تاریخى هزار سال پیش گفته شده، سند حقانیت عده اى در زمان ما قرار می گیرد، این نبش قبر لازم مى آید .
احمد شاملو در سخنرانى اش قبل از پرداختن به فردوسى و ضحاك از كمبوجیه، بردیا و داریوش سخن مى راند و با كند و كاو در آثار مورخین معتبر جهانى، چون هرودوت و دیاكونوف و همچنین با استناد به سنگ نوشته بیستون، كه به فرمان داریوش نقش شده است، به این نتیجه مى رسد كه بر خلاف آنچه كه تا حال در مدارس به ما گفته شده، بردیانه تنها دروغین نبوده، بلكه انسانى آزاده و مردم دوست بوده است كه به محض رسیدن به قدرت، بردگى را ملغى كرده، خدمت نظام اجبارى را حذف نموده، سه سال مالیات را به مالیات دهنده گان بخشیده و خلاصه اینکه به اصلاحات عظیم و بى سابقه اى در مناسبات اجتماعى دست زده است .
و از طرف دیگر با استناد به تحقیقات آقاى حصورى محقق و مورخ معاصر و تطور آثارالباقیه ی ابوریحان بیرونى و همچنین خود شاهنامه ی فردوسى، شباهت هاى فراوانى بین ضحاك اسطوره اى و بردیاى تاریخی مى یابد و آندو را یکی مى انگارد و طبعاً به تطهیر ضحاك و تكذیب جمشید و فریدون و كاوه مى پردازد .
شاملو در آن سخنرانى از عدل انوشیروان هم سخن رانده است، انوشیروانى كه به یک روز یکصد و سى هزار ایرانى را به جرم داشتن عقاید مزدكى، از سر تا كمر در چاله هاى آهك كاشت، و بقولى باغ معلق بوجود آورد. شاملو در بخش دیگرى از سخنانش ضمن ارج نهادن به عملكرد فردوسى در عصر خودش چنین می گوید: " شاهنامه فردوسى اگر در زمان خود او، یعنی هزار سال پیش، مبارزه براى ایران عرب زده، خلیفه زده و تركان سلجوقى زده را ترغیب مى كرده است، امروزهِ ی روز باید با آگاهى بدان برخورد شود ونه با چشم بسته ". شاملو شخصیت تاریخی و عملكرد اجتماعى ضحاك را آنگونه كه تصویر شده است، مورد تردید قرار مى دهد. رِندان اما به دفاع از فردوسى مى پردازند .  . . . چرا ؟؟ علت روشن است، از این رو كه تعصب در مورد فردوسى از قبل ساخته و پرداخته شده است و با مظلوم قراردادن فردوسى، براحتى مى توان مطلب را به داس تعصب سپرد و همه گفته هاى شاملو را لوث كرد، و مى بینیم كه كاربرد تعصب چه ساده و آسان است. به همان سادگى كه با یک تحكم مى شود در روزنامه آینده گان را بست، سلمان رشدى را واجب القتل شمرد، آن دیگری را در آن سر دنیا مانند گوسفند سر برید، گالیله و كپرنیک را به استغفار و برونو رابه شعله هاى آتش سپرد و یا هزاران نفر را در زندانها به جرم دگرگونه اندیشیدن ویا دگرگونه معتقد بودن، با یک اشاره به جلاد سپرد و قتل عام كرد .
آرى ، اینها نمونه هاى اندكى است از بركات تعصب و یقیناً هیچ كدام آنها براى عاملینش افتخار آفرین نبوده است، اگر چیزى براى انسان و انسانیت افتخار آفرین و آینده ساز بوده است، همانا باز بینی و شك در ارزشهاى گذشته و حال و تلاش در جهت نو آفرینی و نو آورى بوده است، و نه سر سپردگى و پرستش هر آنچه را كه از قعر قرون به وراثتش رسیده، و هرگز هم به فكر بازبینی و رهایی خود از قید بدیهیاتی كه دستكم در این عصر دیگر بدیهی نیتند، نیفتاده است .
در وافع مى توان درباره این موضوع كه به زعم من یکی از گره گاههاى عمده ی عقب مانده گى و فلاكت فرهنگى و اجتماعى جوامع بشرى، بویژه جوامع در جا زده اى از نوع ایران است، بیش از اینها سخن گفت. این اما از حوصله ی مجلس کنونی بیرون است و من در پایان امیدوارم كه نگذاریم روح سلطان محمودها در ما حلول كند تا بتوانیم احمد شاملو را پیش از وداع با این جهان قدر بداریم .
 


سیدنی، 24 نوامبر 1990
                              

                                          

*******************************
******************
**********
******

  ترانه جدید از گیسو شاکری 


ترانه ای تقدیم به هنرمندانی که لب دوخته شدن و تبعید را تاب آوردند اما هنر خود را قربانی لبخند دیکتاتور نکردند.

Dedicated to the artists who endured being silenced and the agony of exile but did not 

sacrifice the arts för a dictator´s smile

قطعنامه شعر: ا.م.ا آهنگ : روزبه


روزنامه ها تفاله هاي سانسور
و شعرها اسير شاعران مجبور
روي پرده، سينماي قيچي خورده
روي سن، پيِس هاي جون سپرده
آه از هنر كه شد قتيل ارشاد
از تريبوني كه شد مزار فرياد
ذبح شرعي ترانه هاي مغموم
روي استيجِ شومِ برج ميلاد

يادم آمد قصه ي غوك و گون كه گفت پا به زنجير خوشتر از دست در لجن
دور، دور موس موسِ موشها شد
شهر عرصه ي هنرفروش ها شد
هر صدا، هر غزل، هر قصيده
زخم خورده ي عبابدوش ها شد

يادم آمد قصه ي غوك و گون كه گفت پا به زنجير خوشتر از دست در لجن
در ديار ازدحام حكم اعدام
مرگ نوجوانه هاي تلخْ فرجام
چاپلوسي و گدايي ِمجوز
ننگ و عار پادويي براي يك نام

سازهاي با حجاب و پنهاني
تفريق زن از آواز خواني
تور كنسرت هاي دور دنيا
مشاطه گي واسه يه مشت جاني
يادم آمد قصه ي غوك و گون كه گفت پا به زنجير خوشتر از دست در لجن
شرم بر هرآنكه چشم خويش بسته
آنكه رشته ي هنر به ريش بسته
مي رود، مي خورد، با جلاد
دل به ارتجاع كهنه كيش بسته
يادم آمد قصه ي غوك و گون كه گفت پا به زنجير خوشتر از دست در لجن

*******************************
******************
**********
******

*******************************
******************
**********
******

گفتمان سیاسی اجتماعی

No comments:

Post a Comment