Friday, August 5, 2016

"مرا ببر به خاوران"

گفتمان سیاسی اجتماعی

*******************************


"مرا ببر به خاوران" 

در بزنگاه های پر آشوب تاریخ، علیرغم جنبش های خودجوش مردمی و تلاش های انقلابی، وقایعی ممکن است بوقوع بپیوندد که گهگاه گاه شمار را از کار می اندازد و صحنه هائی را از فجیع ترین جنایات بشری به نمایش می گذارد. در منتهای نکبت و اِدبار، هیولای نازمان خمینی و کشتار های دهه 60 ( سال های 1360 و 1367) در ایران را باید دقیقأ از همین دست به حساب آورد. در چنین عقب گردهای کم شنیده تاریخی، اشباح سرگردان و زخم خورده ی دوران های پیشین موقع را مغتنم شمرده و از کِرم-حُفره های تاریخ به صحنه می آیند و در فرصتی مناسب حال و آینده را به دندان می گیرند و زمان و زمین را فرو می بلعند. درین سیاه بازار و "سیاهچاله" نه نوری است که چشمی به چشم بیفتد، نه نگاهی که با نگاهی تلاقی کند، و نه معیاری مناسب تا بتوان ابعاد این جراحات و جنایات تاریخی را بدرستی گمانه زد. چنین است داستان تلخ عاشقان پاکباز در خاک پشت "خاوران،" و چنین بود ظهور شبحی مضطرب  از شیخ فضل اله (مشروطه ستیز) که ناگهان به هیأت منحوس خمینی در آمد تا کارگزاران ضد انقلاب وی، با چراغ سبز آمریکا، بتوانند صحنه را برای سواری بر موج قیام مردمی 57 آماده کنند. اما سواری بر موجی چنین مردمی کاری آسان نمی نمود. پس بزودی شکنجه آغاز شد و شمشیر های بی غلاف در امتداد شاهرگها قرار گرفت، و از هر سو هزاران هزار جویبار سرخ خون به دریا پیوست. در معیت "امام امّت" و با فتوای این شیخ ماردوش، سربازان گمنام ضد انقلاب به خیابان ها و خانه ها ریختند و به صغیر و کبیر در این سرزمین رنجدیده رحم نکردند. اوباش شبحِ شیخ فضل اله با شقاوتی کم نظیر همه را، از زن و مرد، با این فتوا از دم تیغ گذراندند. سربازان بی همه چیز "امام" با اجرای همین فتوا، طابق النعل بالنعل، از تجاوز و اعدام دخترکان دوازده، سیزده ساله نیز فرو گذار نکردند. سر انجام با فتوای این شیخ ماردوش، این آدمخواران دین مدار، پیکر بی جان این همه عاشق را دور از چشمان مادران، پدران، برادران، خواهران، فرزندان، و دوستان داغدارشان شبانه در گورهای دسته جمعی بی نام و نشان دفن کردند. ای دادِ بی داد!

به قول فردوسی:

"پدر کشتی و تخم کین کاشتی / پدر کشته را کی ُبوَد آشتی."

سیروس بینا 
اوت 2016


***


"ویدیو کلیپ "مرا ببر به خاوران


برای بازدید از ویدیو کلیپ در یوتیوب روی لینک زیر کلیک کنید

سروده ای از سیروس بینا 
Copyright © 2015 by Cyrus Bina

دسته دسته آمــدند رهـروان شـور        پایکوب و سرفراز در قفای خون

قطره قطره می چکد اشک افتخار       از فراز کهـکشـان بر مزار خون

ای جـوانه هـای زخم!

ای نشـانه های خشـم!

ای چکـاوکـان!

خـاوران کجـاسـت؟

کجـاسـت خـاوران؟

خـاوران کجـاسـت؟

٭٭٭

شاخه شاخه می دمد گل به شاخسار        باد بوســه می زنـد بر جبین بـرگ

عطـر تازه مـی چـکد از شـمیـم گل        غنچـه خنده می کند بر جمال مرگ

جـان تازه می دود در صـدای خـون

عشـق نعـره می زند در فضـای خون

تازه تازه می رسـند لالـه هـای یاد       بر مـزار عاشـقـان با نـوای چنـگ

جـان تازه می دود در صـدای خـون

عشـق نعـره می زند در فضـای خون

ای تـرانـه هـای سـرخ!

ای جـوانه هـای سـبز!

ای ســتارگان!

خـاوران کجـاست؟

کجـاست خـاوران؟

خـاوران کجـاست؟

٭٭٭

آه، دلبنــدم، آه

چه تاریک اسـت ایـن پـگاه

چه سـیاهست این سـپیده دم

و چه تنـگ است وقـت عشـق

آه، ای نـوازش آغــوش، آه

آه ای حضـور شـوق و هـلهـله

در بنـد بنـد یگانـه ی پیـوند.

چه تنگ بود وقت عشق

در شـب وحشـتِ بزرگ

و چـه کـوتـاه بود

از حـجلـه گاه  تا قتـل گاه

در پـگاه عــروسی خـون.

آه، دلبنــدم، آه

چـه کـوتاه بود فاصـله 

چـه کوتاه!
و شـگفتـا - هنـوز - شـگفتـا!

شـاهـدان شهرآشوب

از بُعـد فاصـله ها شِــکوِه می کننـد.

٭٭٭

آه ای خـاک ارغـوان

آه ای هـمسـران درد

آه ای هـمسـران داغ

چـه تنـگ اسـت وقت عشـق

چـه کـوتاهسـت فـرصت دیـدار

در مجـال بودن و نابودن

در عصـر شـمارش معـکوس

در هــزاره ی شــمشــیر.

و چـه تاریـک اسـت

صفحـه ی مـکـرّر تـاریـخ

در موسـم کسـوف و فـراموشـی.

چـه تاریک اسـت این شـب بی پایان

و تو امیّـدوار - با تصّور فـروغ چشـمان یار

نوری بر این مغاک می افکنی

امّـا هنوز چشـم، چشـم را نمـی بینـد.

آه، ای تبـار دُهُــل دریـده ی اِد بار

"شــرمی از مظلمـه ی خـون ســیاووش (ت) بـاد"!


٭٭٭

آه ای مـادران داغ!

آه ای طـراوت انـدام هـای سـرد و کـبـود!

آه ای گیسـوان بلنـد و دلیـر!

آه ای فرشتـگان کوچـکِ آرمیـده و بی جـان!

کـدام طلیعـه، کـدام روز، کـدام نـوروز؟

کـدام تحّـول و تحـویل؟

کـدام بهـار؟

کـدام "فـرش زمّـردین"؟

کـدام ســفره ی رنـگین؟

کـدام بـوس و کنـار؟

کـدام بهـار کـدام بهـار؟
نفـرین بـر او

کـه "فـرش بهـارسـتان" را

هـزاران هـزار پـاره کـرد.


٭٭٭

ای راه بـان، ای رهـنمــا، ای راه بَـر!

کجـاسـت اسـب راهـوار؟

کیسـت سـوار و سـوارکـار؟

کجـاست رخـش و رفیـق کـارزار؟

رحمـت بـر او

که آب پاکـی ایمـان را

بـر پنـجه هـای مُـرّدد مـرگ ریخـت

تا در سـالگشـت قیـام گل سـرخ

با یـاد متبّـرک مـا

گلبـوته هـای خـار شـکـفتنـد

در چشـم دشـمن بدکـار.

ای شـیخ مـاردوش!

یـاد مـرا، تـرا فـرامـوش.

٭٭٭

تـرا بـه سـیاهچـال فـکنـدنـد

مـرا بـه قعـر فـرامـوشـی

و در خـاک پُشـت خـاوران تمـامی مـا را

بـی نـام و نـانـوشـته

بـر صـلیب رهـا کـردنـد.

آنـگاه، سـاعت بـزرگ ایسـتاد

مـکان و لامـکان ایسـتاد

قـلـب تمـام عـاشـقـان ایسـتاد

و در گـاهـواره

در نـگاه کودکـان شـیرخـوار

بـرق بـی قـرار انتقـام درخشـید

 و تمـامی کیهـان را در نـوردیـد.

٭٭٭

تو ای نشـان بـی نشـان!

تو ای زبـان بـی زبـان!

آرام جـان، بینـای زمـان، پیـر عـاشـقان!

تـرا بـه حـّق عشــق

تـرا به عصـمتِ بـرهـنـه ی حضـور

تـرا به حـکمـتِ یـگانـه ی ازل

تـرا به نـام سـرخ بـوتـه هـای سـبز

به نـام عـاشـقـانـه هـا، تـرانـه هـا، طـراوت جـوانـه هـا

تـرا به نبـض بیسـتـون  به تیشـه هـای واژگـون

تـرا به بُغـض آسـمان

تـرا به داغ مـادران


مـرا ببـر به خـاوران!

مـرا ببـر به خـاوران!

مـرا ببـر به خـاوران!


سیروس بینا
سپتامبر 2015
الکساندریا، مینه سوتا (آمریکا)


******


گفتمان سیاسی اجتماعی

No comments:

Post a Comment