آزادی شعری مشترک از سارا تبریزی و سیروس کفایی
آزادی
شماره ۳
سیروس کفایی : در سرزمین ما
آفتاب
بدان سوی بر مردگان خویش می درخشد که
کوه
آرام آرام خودش را به زیر می کشد تا
من و ما
بعد از هر درد دلی
مسیر
را در خانه پنهان سازیم
سارا تبریزی : سیروس جان
در سرزمین ما
کوه
سایه ای بیش نیست
ای کاش !
ای کاش زندگان می دانستند که خود
خورشید ند
سیروس کفایی : سارا جان
در سرزمین ما
دره ای سقوط می کند تا هر
گذرگاه
افسانه اش را بر رهزنان
باطل کند
سارا تبریزی : دره جنین نارسی بیش نبود
اما
سیروس جان فراموش نکن که
کوره راهها هنوز
آبستن
امید و آرزوها هستند
سیروس کفایی : سارای عزیز
عاقبت روزی
آن زمینی را که بر وزن افتاده است
به شهادت خو ا هم گرفت ...
آن جاده ای را که به سفر نمی برند ولی اما
متقاضیانش پروانه دارند
آن دادگستری را
سارا تبریزی :
سیروس !!
کدام متقاضی ؟
کدام زمین ؟
در این سرزمین حتی
پروانه هم پروانه
ندارد
اما چه آسان صادر می کنند
آتش را
سیروس کفایی : سارا !!
دادا... دادا !
در سرزمین ما
ریسه های رنگ ، سر پیچ تنم را به سوی
میدان آزادی
می چرخاند .... می چرخاند
سارا تبریزی : سیروس !!
به سر شهادت می دهم !
زمینی که میدانش در گروگان است مشکوکم
مشکوکم !
ولی من روزی کلاهم را به هوا پرتاب خواهم کرد که
دو لبه اش برابر باشند ..
برابر !
نزدیک است
آزادی .
No comments:
Post a Comment