Friday, December 14, 2012

شعری از پرتو یادیار ..مشق امشب

 

 

به یاد یکایک گلهای این باغ تنها می توان گریست بر

 این سرزمین ، وجدانهای خفته و مسخ شده و بهای

 سنگینی که نازنین گلهای سرزمینم پرداخته اند.    

 پرتو یادیار


«مشق امشب »


سر مشق، آموزگار

نه برای تکلیف شب

برای تکلیف این سرزمین

امشب من خود، سرمشق دفترم

سرمشق دیدگان غبار گرفته

سرمشق سرزمین از یاد رفته

بگذار آموزگار عزیزم

برای یک بار هم که شده

من سرمشق تکلیف شب خود باشم

اینگونه ام!

بهای سنگینی داده ام برای سرمشقم

بهای پاک بودنم

بهای شکوفا شدنم

بهای شادیهای کودکانه ام

بهای امیدهای دستان پینه بسته ی پدرم

و بهای دستان کوچکم که با مدادهای رنگی

نقش یک زندگی رنگی را می کشید

چون باغی پر از گل

غافل از دروغ رنگها و نیرنگ باغبان!



باغبانی که تبر به دست

به جان درختان باغ نه

به جان ما آمده بود

ای زاغان پر نیرنگ

به جای نغمه های کودکانه مان

اینک نوبت شماست

ماری ست در سرزمین

که از خاموشی ما جان می گیرد

پرتو یادیار پاییز 91

No comments:

Post a Comment