Thursday, January 4, 2018

خروش از درون و شکست سکوت - 1

گفتمان سیاسی اجتماعی

**********
زمان برنامه :  8 شب اروپای مرکزی، 10:30 شب تهران،  2 بعداز ظهر نیویورک 

Paltak à View all  à All Languagesà Iran
Iran Goftemaan Siasi Ejtemaaee
******************

@@@@@@


شنبه 13 ژانویه 2018، 23 دیماه 1396
1 - خروش از درون و شکست سکوت
:با  پویان  
عضو سابق کنفدراسيون دانشجويان ايرانی در خارج و فعال سياسی
و
 همایون ایوانی
زندانی سیاسی سابق

خيزش متهورانه ی  توده هاي مردم كه از ژرفاي زندگي عيني انان نشئت گرفته، نويد شكست سكوت مرگ باري است كه ساليان دراز بر هستي اين مردم سايه افكنده ، اين خيزش كه با شعار نان و ازادي به خيابان امده داراي ماهيتي كاملأ متفاوتي است ، مؤلفه هاي نوين ان وسعت و راديكاليسم انقلابي است كه بي مهابا
  کلیت نظام جمهوري اسلامي را نشانه گرفته و  این خود اغاز يك پايان را نويد ميدهد، 
  بهمين علت كليه جناح هاي رژيم از طيف به اصطلاح، إصلاح طلبان داخلي و برون مرزي گرفته تا اصول گرايان سراسيمه، كه ناقوس مرگ خودرا شنيده اند هراسان و سراسيمه در پي مقابله با ان برآمده اند ، ابتدا  طبق معمول سنواتي سعي در بي اعتبار كردن ان امكان سركوب همه جانبه را تدارك ديده اند.
ولي به گواه تاريخ شايد اين ددمنشان در لحظه قادر به سركوب اين خيزش دلاورانه باشند ولي شعله هاي اين آتشفشان از اعماق شرايطي عيني برخاسته كه خاموش شدني نيست و تا به زباله تاريخ سپاردن كليت حاكميت جمهوري إسلامي هم چنان شعله وَر خواهد ماند.

فایل های صوتی

بخش 1        بخش 2        بخش 3


@@@@@@

تو طلایه دار بهار بی گاهی...

********
سروده ای از آیدا پایدار

*********

                            کشتار دهه ۶۰ و ادامه آن هم اکنون 
                        شعری از پروانه قاسمی  

‎⁨قتلگاهی به بزرگی ایران - پروانه قاسمی



⁨قتلگاهی به بزرگی ایران - پروانه قاسمی دستگیری، شکنجه، اعدام مبارزه و مقاومتِ مردان و زنان غیور آنانی که به پای چوبه های دار رفتند یا تیرباران گشتند آنانی که در زندانها سلامتی خود را از دست دادند از چه بگویم؟ انسانهایی که هرگز انسانیتی ندیدند آنانی که کودکی، نوجوانی و جوانی خود را در زندانها گذراندند غنچه هایی که نشکفته به دار آویخته شدند آنانی که قتل عام شدند و می شوند از چه بگویم؟ از چشمان گریان مادران از شکم گرسنه کودکان باز از زندان، شکنجه واعدام جوانان ... وای بر من از چه چیز باید چشم بپوشم؟ چرا ببخشم و فراموش کنم؟ تا دوباره و هزار باره جنایات خود را تکرار کنند؟ ... نه! نه! دیگر از تکرار تکرارها به تنگ آمده ام شنیدن ضجه مادران دیدن کودکان در انتظارِ پدران و مادران در بند چهره خون آلود عاشقی بر خاک عاشقان در بند جلادان پر پر شدن عشق در دست دژخیمان نه! نه! بر همه شان نه! بر سیاهی شان نه بر سبزی شان نه! بر قاتلان نه برمزدوران ... آری! بر مقاومت، بر ایستاده گی آری! بر مبارزه برای آزادی آزادی عاشقان در بند آزادی کودکان فردا لبخند مادران در رنج پروانه قاسمی 2010-02-09


******
نكاتى چند در رابطه با تظاهرات اخير سراسرى و
 مبارزات خيابانى در ايران و لزوم آگاهانه ى سازماندهى 
 و نياز به رهبرى مردمى منسجم

سیروس  بینا
  توجه شما را در زیر به مطالبی (مدارکی) چند به عنوان هشدار باش در رابطه با تغییر رژیم از بالا در اثنای مبارزات ۵۷ جهت ملاحظه ی مبارزین خیابانی اخیر جلب میکنم . توجه داشته باشید که  چه بر سر مبارزات در مصر در رابطه با سیاست صهیو-فاشیست اسرائیل ( نوچه ی دوران سپری شده ی آمریکائی) و سیاست مذبوحانه ی دوران افول آمریکا آمد

خسته نباشید

س ب
*********
مدرک شماره 1 

***********************
مدرک شماره 2

در رابطه با کورتاژ انقلاب در ایران توسط آمریکا

خسته نباشید

س ب

دنباله ی مطلب

******************

******

" !سران حکومت اسلامی صدای انقلاب مردم را شنیدند و در کاخ‌هایشان می‌لرزند"

گفتگوهای زندان


******

نكاتی درباره ی قيام مردم ايذه، پژمان رحیمی

HAPPY NEW YEARS  2018



******

  دو تصویر بالا مندرج در مقاله ی اخیر بهرام رحمانی
" !سران حکومت اسلامی صدای انقلاب مردم را شنیدند و در کاخ‌هایشان می‌لرزند"
   
******

***********

در سوگ پاییز
ساسان دانش

دنباله ی مطلب
*******

عمو عسگر و آخوند آغالار”: داستان کوتاه از علی دروازه غاری”

******

زندانی

برای دیدن کلیپ یوتیوب اینجا کلیک کنید


  زندانی - کاری از مهدی ایزد یار




 زندانی - کاری تازه از مهدی ایزد یار

رنگ‌های پاییز





از وقتی خودم را دریافتم و تفاوت لحظه‌ها و زمان را فراگرفتم، فصل‌ها و رنگ‌هایش برایم جالب شد و نمی‌دانم چرا پاییز را بیش از دیگر فصل‌ها دوست می‌داشتم و آنگاه که جسارت سخن گفتن یافتم، از هم نسل‌های خویش می‌پرسیدم کدام فصل را بیشتر دوست می‌دارید؟ مثل یک پژوهش میدانی بود، ولی به یک بازی بیشتر شباهت داشت، شاید از پشت میله‌ها پاییز زیباتر است و ترکیب رنگ‌های پاییزی با زنگ‌های آهن‌های فرسوده‌ی موازی، تضادی زیبا می‌‌آفریند!به هر روی، نتیجه‌ی پژوهش نشان می‌داد که نزدیک به صد در صد، بیان می‌کردند که پاییز بهتر از دیگر فصل‌هاست! من هرگز شگفت‌زده نشدم، فقط برایم جالب‌تر شد و در هزار توی شیارهای مغزم، در پی علت و یا علت‌ها می‌گشتم و در کوچه پس کوچه‌های کودکی، این سوی و آن سو می‌دویدم و در زنگ تفریح مدرسه، دفترهای چهل برگ و شصت برگ را ورق می‌زدم و درمی‌یافتم که مشق و مداد، چه همبستگی‌هایی باهم داشتند و گم شدن مدادتراش و پاک‌کن، مثل معمایی بود که جامعه را آرام آرام می‌شناختم؛ آموزگاران خستگی ناپذیر، نخستین خدایگان بودند که دانش را برایم معنا می‌کردند.جدایی برگ‌ها از خانواده‌ی خویش غم‌انگیز بود! درختان، شاخه خم می‌کردند تا برگ‌ریزان خویش را نظاره‌گر باشند و ناله‌های برگ‌های پاییزی زیر پای رهگذران، ترنمی به فضای مه‌آلود می‌بخشید؛ اما آغاز دوستی‌ها در مدرسه، پیام‌آور خانواده‌ای بزرگ‌تر و هیاهوی حیاط مدرسه، شوق و ذوقی را در اندرونمان بیدار می‌کرد. کشف آلبالوخشک‌ها و گاهی نخودچی کشمش‌هایی که مادرم در کیف مدرسه جاسازی کرده بود، همه‌ی دلخوشی‌ها بود و مزمزه‌ی طولانی هسته‌ی آلبالو، چه نشاط‌ آور بود! اما فراگرفتن و گنجایش بی‌دریغ مغز را تجربه‌ کردن و به کار بستن واژه‌ها و اعداد در زندگی روزمره، حسی غرورآمیز می‌آفرید؛ رقص برگ‌ها و رنگ‌ها در میان زمین و آسمان، شعرهای کودکانه را در یادها حک می‌کرد، تعریف جیب را در پاییز دریافتم که دست‌ها را از سرما نجات می‌داد، وگرنه پیش از آن، دست‌ها فقط برای بازی و بازیگوشی بود و اینک ابزاری برای یک نیاز، نیازی برای نوشتن!"یادگرفتن"، اما جلوه‌ی دیگری داشت و بی‌آنکه بدانیم وارد زندگی شده بود، هر سال که می‌گذشت، پاییز آغازگر لحظه‌های سراسیمگی و انگیزه بود تا عشق و اندیشه را به چالش بکشیم و وارستگی را در چشم‌اندازی نه چندان دور تصویر کنیم! آنگاه که یارانم را فراخواندند تا در خیال خام خویش، اندیشه‌ی آنان را در گور دست‌جمعی خاک کنند، دلهره‌های آغشته به آزادی را با بغض خویش فروبستم و فرارویاندم! و من در پاییز، آدم بودن خویش را مرور می‌کنم؛ به همین دلیل پاییز را دوست می‌دارم و پلک‌هایم را نه بی‌اختیار، بلکه چون کرکره‌ای اراده‌مند، بالا و پایین می‌کشم تا لحظه‌های پاییز را با همه‌ی وجودم ببلعم! آری، پاییز را به خاطر تنیدگی خاطرات با یارانم دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر رنگ‌‌های بی‌همتای زیبا و پریده‌اش دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر مدرسه و سرآغاز آموختن دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر بارش باران آسمان و اشک‌های زلال بی‌پروای چشم‌ها دوست می‌دارم، پاییز را به دلایل بی‌شماری که قلم در نوشتن آن ناتوان استدوست می‌دارم و پاییز را هنوز دوست می‌دارم

ساسان دانش
1396  چهارم مهرماه
 2017 بیست وششم سپتامبر

*******
سروده ای از محسن رجب زاده


من علی هستم مانده ایم تنها من و لیلا
یادم آید آن روز غمگین
باد می آمد ولی سهمگین
زمین در زیرمان لرزید
خانه های اغنیا رقصید
ولی اینجا خانه های اکثر مردم
ویرانه بود، ویرانه  تر گردید
صداهایی می آید
 به گوشم می رسد  
زنی را زنده از گورش بر آوردند
دویدم سوی آن شاید
آری آری مادرم انجاست
چهره اش خاکی
چشمها محزون
دستها زخمی
به روی گونه اش
رودی روان از گل
من و لیلا را پیش میخواند
و سخت در آغوش خود میفشارد

محسن رجب زاده 

 1396.8.25

@@@@@@@@

برنامه ای به نام * فریاد زنده* هر از چند گاهی در اطاق گفتمان سیاسی اجتمایی در نظر گرفته شده  که به مدت تقریبی نیم ساعت توسط مهدی ایزدیار در انتهای گفتگوهای تعین شده همیشگی اجرا خواهد شد .
در این برنامه سعی در خوانش قطعات نوشتاری صده اخیر تاریخ ایران به زبان های ترکی   فارسی   کردی  و .... و با همکاری از پیش تعین شده دیگر دوستان  *از نظر تقسیم بندی زمانی* که مایل به شرکت باشند اجرا خواهد شد ..

بطور کل   شاید لازم  به ذکر این نکته نباشد که اطاق گفتمان سیاسی اجتمایی همیشه آماده پذیرش طرح های دوستان در زمینه های مختلف اجتمایی سیاسی بوده و هست و از تمام عزیزانی که پیشنهادی برای اجرا در هر موردی دارند با شادمانی استقبال خواهد شد ... و همیشه خواهان آن هستیم که با طرح و پیشنهاد های شما بتوانیم در مطرح کردن مسایل فرهنگی و سیاسی بطور روشن تر و کامل ترهمراه  قطره های دیگر در جریان حرکت انسان به سمت عدالت اجتمایی باشیم ...
بدون تردید با همکاری جمعی بین همه ما این امر امکان پذیر خواهد بود .... بررسی و بیان تاریخ بطور جداگانه و در نهایت وضعیت کلی آن مورد نظر ماست ..... هر آنچه  به   کودکی     به زنی     به مردی   و نهایتا به انسان اشاره ای دارد و یا هر آنچه سوال در ذهن ما ایجاد میکند و بطور کل آنچه که  باعث به حرکت آمدن ما و در جریان قرار دادن ما نه فقط برای ناظر بودن بلکه برای شرکت کردن در تغییر سیستم حاکم بر جهان است  مورد نظر ماست .
با دید گاه هایی  همیشه گسترش یافته تر و همکاری همگی ما با هم حرکت را نتیجه خواهد داشت . 
                                                                                                گفتمان سیاسی اجتمایی  

 2 #فریاد زنده

******************

*******

رنگ‌های پاییز




از وقتی خودم را دریافتم و تفاوت لحظه‌ها و زمان را فراگرفتم، فصل‌ها و رنگ‌هایش برایم جالب شد و نمی‌دانم چرا پاییز را بیش از دیگر فصل‌ها دوست می‌داشتم و آنگاه که جسارت سخن گفتن یافتم، از هم نسل‌های خویش می‌پرسیدم کدام فصل را بیشتر دوست می‌دارید؟ مثل یک پژوهش میدانی بود، ولی به یک بازی بیشتر شباهت داشت، شاید از پشت میله‌ها پاییز زیباتر است و ترکیب رنگ‌های پاییزی با زنگ‌های آهن‌های فرسوده‌ی موازی، تضادی زیبا می‌‌آفریند!به هر روی، نتیجه‌ی پژوهش نشان می‌داد که نزدیک به صد در صد، بیان می‌کردند که پاییز بهتر از دیگر فصل‌هاست! من هرگز شگفت‌زده نشدم، فقط برایم جالب‌تر شد و در هزار توی شیارهای مغزم، در پی علت و یا علت‌ها می‌گشتم و در کوچه پس کوچه‌های کودکی، این سوی و آن سو می‌دویدم و در زنگ تفریح مدرسه، دفترهای چهل برگ و شصت برگ را ورق می‌زدم و درمی‌یافتم که مشق و مداد، چه همبستگی‌هایی باهم داشتند و گم شدن مدادتراش و پاک‌کن، مثل معمایی بود که جامعه را آرام آرام می‌شناختم؛ آموزگاران خستگی ناپذیر، نخستین خدایگان بودند که دانش را برایم معنا می‌کردند.جدایی برگ‌ها از خانواده‌ی خویش غم‌انگیز بود! درختان، شاخه خم می‌کردند تا برگ‌ریزان خویش را نظاره‌گر باشند و ناله‌های برگ‌های پاییزی زیر پای رهگذران، ترنمی به فضای مه‌آلود می‌بخشید؛ اما آغاز دوستی‌ها در مدرسه، پیام‌آور خانواده‌ای بزرگ‌تر و هیاهوی حیاط مدرسه، شوق و ذوقی را در اندرونمان بیدار می‌کرد. کشف آلبالوخشک‌ها و گاهی نخودچی کشمش‌هایی که مادرم در کیف مدرسه جاسازی کرده بود، همه‌ی دلخوشی‌ها بود و مزمزه‌ی طولانی هسته‌ی آلبالو، چه نشاط‌ آور بود! اما فراگرفتن و گنجایش بی‌دریغ مغز را تجربه‌ کردن و به کار بستن واژه‌ها و اعداد در زندگی روزمره، حسی غرورآمیز می‌آفرید؛ رقص برگ‌ها و رنگ‌ها در میان زمین و آسمان، شعرهای کودکانه را در یادها حک می‌کرد، تعریف جیب را در پاییز دریافتم که دست‌ها را از سرما نجات می‌داد، وگرنه پیش از آن، دست‌ها فقط برای بازی و بازیگوشی بود و اینک ابزاری برای یک نیاز، نیازی برای نوشتن!"یادگرفتن"، اما جلوه‌ی دیگری داشت و بی‌آنکه بدانیم وارد زندگی شده بود، هر سال که می‌گذشت، پاییز آغازگر لحظه‌های سراسیمگی و انگیزه بود تا عشق و اندیشه را به چالش بکشیم و وارستگی را در چشم‌اندازی نه چندان دور تصویر کنیم! آنگاه که یارانم را فراخواندند تا در خیال خام خویش، اندیشه‌ی آنان را در گور دست‌جمعی خاک کنند، دلهره‌های آغشته به آزادی را با بغض خویش فروبستم و فرارویاندم! و من در پاییز، آدم بودن خویش را مرور می‌کنم؛ به همین دلیل پاییز را دوست می‌دارم و پلک‌هایم را نه بی‌اختیار، بلکه چون کرکره‌ای اراده‌مند، بالا و پایین می‌کشم تا لحظه‌های پاییز را با همه‌ی وجودم ببلعم! آری، پاییز را به خاطر تنیدگی خاطرات با یارانم دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر رنگ‌‌های بی‌همتای زیبا و پریده‌اش دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر مدرسه و سرآغاز آموختن دوست می‌دارم، پاییز را به خاطر بارش باران آسمان و اشک‌های زلال بی‌پروای چشم‌ها دوست می‌دارم، پاییز را به دلایل بی‌شماری که قلم در نوشتن آن ناتوان استدوست می‌دارم و پاییز را هنوز دوست می‌دارم

ساسان دانش
1396  چهارم مهرماه
 2017 بیست وششم سپتامبر

*********

زندانی

برای دیدن کلیپ یوتیوب اینجا کلیک کنید


  زندانی - کاری از مهدی ایزد یار



 زندانی - کاری تازه از مهدی ایزد یار


طرح، نوشته، سروده و خوانش

 از مهدی ایزد یار ......

 بیست و پنج مارس  2017



تور ها   ساختند و قصه ها پرداختند     زنجیر ها  تافته کردند  و  دیوارها کشیدند     شمشیر ها  گداختند   و به هم پیوند زدند  تا پر قدرت ترین  و زیبا ترین طبیعت  که نشان دوست داشتن  و زندگی است را به حبس بکشند   تا صدای آنهایی را  که با بیانشان می توانند  قدرت تیز جنایت  ظلم و دروغ را ذوب کنند به بند به کشند    آنان  غافل از آنند که زندگی، شور و دوست داشتن را نمی توان به بند کشید  فریاد آزادی خواهی  و آزادی خواهان را  خیال خامی است خاموش کردن ......... تا خورشید نیرو بخش  تا باران  زندگی زا   تا زمین  زاینده    در من و تو  و تو ای آزادی  ظاهرا  به بند کشیده   وجود دارد   می توان ...فریاد زد 

         ... زندانی 

          

          لبریز از توام

              ای توان پر شور خورشید

          

           از تو می نوشم 

               ای لطافت خوب باران 



           انکارم   نمی توان کرد    
       

مهدی ایزد یار ...... بیست و پنج مارس  2017 




*******


"مرا ببر به خاوران" 


در بزنگاه های پر آشوب تاریخ، علیرغم جنبش های خودجوش مردمی و تلاش های انقلابی، وقایعی ممکن است بوقوع بپیوندد که گهگاه گاه شمار را از کار می اندازد و صحنه هائی را از فجیع ترین جنایات بشری به نمایش می گذارد. در منتهای نکبت و اِدبار، هیولای نازمان خمینی و کشتار های دهه 60 ( سال های 1360 و 1367) در ایران را باید دقیقأ از همین دست به حساب آورد. در چنین عقب گردهای کم شنیده تاریخی، اشباح سرگردان و زخم خورده ی دوران های پیشین موقع را مغتنم شمرده و از کِرم-حُفره های تاریخ به صحنه می آیند و در فرصتی مناسب حال و آینده را به دندان می گیرند و زمان و زمین را فرو می بلعند. درین سیاه بازار و "سیاهچاله" نه نوری است که چشمی به چشم بیفتد، نه نگاهی که با نگاهی تلاقی کند، و نه معیاری مناسب تا بتوان ابعاد این جراحات و جنایات تاریخی را بدرستی گمانه زد. چنین است داستان تلخ عاشقان پاکباز در خاک پشت "خاوران،" و چنین بود ظهور شبحی مضطرب  از شیخ فضل اله (مشروطه ستیز) که ناگهان به هیأت منحوس خمینی در آمد تا کارگزاران ضد انقلاب وی، با چراغ سبز آمریکا، بتوانند صحنه را برای سواری بر موج قیام مردمی 57 آماده کنند. اما سواری بر موجی چنین مردمی کاری آسان نمی نمود. پس بزودی شکنجه آغاز شد و شمشیر های بی غلاف در امتداد شاهرگها قرار گرفت، و از هر سو هزاران هزار جویبار سرخ خون به دریا پیوست. در معیت "امام امّت" و با فتوای این شیخ ماردوش، سربازان گمنام ضد انقلاب به خیابان ها و خانه ها ریختند و به صغیر و کبیر در این سرزمین رنجدیده رحم نکردند. اوباش شبحِ شیخ فضل اله با شقاوتی کم نظیر همه را، از زن و مرد، با این فتوا از دم تیغ گذراندند. سربازان بی همه چیز "امام" با اجرای همین فتوا، طابق النعل بالنعل، از تجاوز و اعدام دخترکان دوازده، سیزده ساله نیز فرو گذار نکردند. سر انجام با فتوای این شیخ ماردوش، این آدمخواران دین مدار، پیکر بی جان این همه عاشق را دور از چشمان مادران، پدران، برادران، خواهران، فرزندان، و دوستان داغدارشان شبانه در گورهای دسته جمعی بی نام و نشان دفن کردند. ای دادِ بی داد!

به قول فردوسی:

"پدر کشتی و تخم کین کاشتی / پدر کشته را کی ُبوَد آشتی."

سیروس بینا 
اوت 2016


***

"ویدیو کلیپ "مرا ببر به خاوران


برای بازدید از ویدیو کلیپ در یوتیوب روی لینک زیر کلیک کنید

*************************

آيا اين است به خاطر آزادی؟


A song by Sara Thomson  with  Persian  Subtitles

سروده زیر که متن آواز ترانه ای از سارا تامسن است، توسط همکاران "گفتمان سیاسی، اجتماعی"، ترجمه  و ویرایش شده است.



آی شمایان، ای حاکمان
آن هنگام که برای تسخیر قدرت
برحق بودن را حتا با کسان یا ناکسان
به جنجال و هیاهو می کشید
و برای بقای سلطه ی آسمان واره ی خویش
جنگ ها را، بمب ها را و سلاح را 
می سازید و می فروشید و می انبارید
تنها در آتش افروزی است که دریغ ندارید.

کودکان کار، کودکان بیمار، کودکان گرسنه
لحظه لحظه، جان می سپارند،
گریه های مادران یا پدران، خواهران، برادران
اشک های رنج می بارند،
زنان و مردان، جوانان و کودکان،
همه و همه، قربانی بازی قدرت و فساد شمایانند،
و نرم نرمک، با سلاح نوین کشتار جمعی شما، جان می بازند.

هم اینک اما، آمریکا، ثابت کن به من که می فهمی
هم اینک اما، آمریکا، ثابت کن به من که هشیاری
در این سرزمین کیست که برای آزادی جان می بازد؟
بهای آزادی شما را، کیست که می پردازد؟

جنایت، جنایت، باز هم شرارت!
این همه زشتی و پلشتی، آیا برای آزادی ماست یا برای آسایش ما؟
وفاداری به عهد و پیمان، یعنی سودجویی شما در سوداگری؟!
آیا ما اسیران  سرزمین دلیران و دلاورانیم؟
قلب پرتپش و پرخروش ما انسان ها،
مگر از بی تفاوتی ها، ساکت و سنگ شده؟
قلب پر شورش و پرجوشش ما انسان ها،
مگر از بی اعتنایی ها، ساکن و سرد شده؟

هان، ای کودکان جهان، این حق شماست
که نغمه سردهید و آواز بخوانید،
که برقصید و دوان دوان بازی کنید،
تا رویاهایتان بال گشایند و آزادانه پرواز کنند.

هنگامی که انسان های بی گناه جان می سپارند،
روسیاهی و ننگ بر دوش حکمرانان نمایانند،
و اگر سکوت کنیم، شایسته ی سرزنشانیم ما،
و اگر به پا نخیزیم، شریک جنایت پیشگانیم ما،

آه و صد آه ... آمریکا، می دانی که ما دل نگرانیم؟
آه، آمریکا، می فهمی که ما می دانیم و آگاهیم؟
در این وادی ناهنجار، کیست که برای رفاه ما جان می بازد؟
بهای آسایش ما را، کیست که می پردازد؟

ای کودکان جهان، آری این حق شماست
که نغمه سردهید و آواز بخوانید،
که برقصید و دوان دوان بازی کنید،
تا رویاهایتان بال گشایند و آزادانه پرواز کنند.


_______________

سروده ای از مهدی ایزد یار:خور شید می تابد. (The Sun Is Shining)


سروده ای از مهدی ایزد یار:خور شید می تابد
 (The Sun Is Shining)

آنگاه که بودن را نمیدانستم    با وعده های  آسمانی   دیواری در تفکرم  و صلیبی بر یک دست  و 
شمشیری بر دست دیگرم نهادم .... و زمانی که  خون همزادم بر چهره ام پاشید .... ترسیدم      چشمهایم را بستم   و از از پشت پلک هایم   خورشید را دیدم ....... بدنم در تاریکی سیاهی غوطه ور بود . 
من شب را دوست دارم    شب تاریک را . شب از حرکت است و روز نیز از حرکت زمین .. ولی   شب سیاه و تاریک را دوست ندارم .... شب سیاه شبی است طبیعی  ولی شب سیاه  شبی است بد      شبی است  خفقان آور   شبی است که از سیاهی  قلب های بد جریان می یابد    شبی است که آزادی را می خورد   نوشته کتاب ها را از چشمان تو پنهان و دوست داشتن  را  بیمار می کند .
     
خور شید می تابد 

خورشید می تابد 
ولی آسمان  سیاه و تاریک است 

حس نمی کنی 
کسی در کنار تو  ایستاده 
که قطرات نور را 
   با سیاهی قلبش  می دزدد .

           نوشته : مهدی ایزدیار 
                  1990/4/27

طرح، نوشته، سروده وخوانش : 
مهدی ایزد یار 
بیست وهفتم مه 199

*****

کاری از عقاب


@@@@@@@@@


********

کارگران جهان، به پاخيزيد 

 سروده ای ازجوهيل، برگردان،  پرتوياران وخوانش علی پيچگاه، طرح: ساسان دانش

******
***********





مدت ها پس از خودکشی صادق هدایت، همین چندی پیش در اخبار او خواندم که در ایام نزدیک به آن فرجام تلخ، چندتایی آثار منتشر نشده خود را که نزد این و آن بوده  ازشان می گیرد و با آنچه از این دست آثار پیش خود بوده، یکجا، دریک لحظه بحرانی و خشماگین، می سوزاند، و از آن جمله کتاب یا کتابچه ای بوده است یا نمی دانم چه


***


******

داریوش شیروانی: آهنگ" در تنهایی" ساخته شده برای ویولن و ارکستر تقدیم به کودکان پناهنده

*******************************
******************
**********

باغی هست

 فیلمی از مسعود رئوف

Tom Juravich

UMass, Amherst. 

Professor, Interim Director of the Labor Center

****


ترانه سرا و آهنگساز: جو جنکس

***********

از طرف تمام اعضاء گروه کر بهار به تمام آزادی خواهان در سرتاسر جهان


به امید سوختن تمام قفس ها و رها شدن پرندگان



سروده ی سعید سلطانپور


زده شعله در چمن در شب وطن خون ارغوان ها

تو ای بانگ شور افکن تا سحر بزن شعله تا کران ها

که در خون خستگان دل شکستگان آرمیده طوفان

به آیندگان نگر در زمان بنگر بردمیده طوفان

قفس را بسوزان رها کن پرندگان را بشارت دهندگان را

که لبخند آزادی خوشه شادی تا سحر بروید

سرود ستاره را موج تشنه با آهوان بگوید

ستاره ستیزد و شب گریزد و صبح روشن آید

زند بال و پر ز نو آن کبوتر و سوی میهن آید

گرفته تمام شب شاخه ای به لب سرخ و گرده افشان

پرد گرده گسترد دانه پرورد سر زند بهاران

قفس را بسوزان رها کن پرندگان را بشارت دهندگان را

که لبخند آزادی خوشه شادی تا سحر بروید

سرود ستاره را موج تشنه با آهوان بگوید

**********

*****

گفتمان سیاسی اجتماعی



No comments:

Post a Comment