گفتمان سیاسی اجتماعی
********
" پریشادخت شعر" گفت:
" تنها صداست که میماند."
و ما نپرسیدیم:
از میان کدامین حنجره و کدام صدا؟
" بامداد" غمگنانه ندا داد:
" فردا تمام را سخن از او بود."
ما لب تر نکردیم که از که و از کدام
و نگفتیم، این چه فصلی است
" که سرمای اش از درون
درک صریح زیبایی را
[این گونه] پیچیده می کند " —
ما لب تر نکردیم.
" آزاد " گفت:
" گل من، پرنده ای باش و به باغ باد
بگذر."
ما گذشتیم، امّا،
بی برگ و بی بهار و بی اراده و بی باغ.
" نیما " به استغاثه صدا کرد:
" به کجای این شب تیره بیآویزم ..."
ما تن زدیم در تمامی طول شب از سئوال و صدا،
ما تن زدیم از تعلیق و تعلّق قبای ژنده ی
فردا.
* * * * *
دیشب زنی به گوش کودکانه ی من خواند:
— " فغان ز هجر ُرخ یار ... "
فغان ز دوری نگار " —
و
سوزنک ِ سوزناکِ جرقه ی دیروز
افتاد سخت
بر شیار نرم و گر گرفته ی آواز.
و در ابتدای یاد،
زنی می خواند — از انتهای جوان حنجره —
به خرّمی هزار باغ رسیده ی انگور
در این اتاق سرد و زمستانی
در گوش نارسیده ی جوانکِ تصویر.
در انتهای یاد، امّا؛
عطر صدا سریع تر از نور است
— تنها صدا —
و درین شب بی چراغ و بی گذشت
و در همین خزان تکیده و بن بست
در نزد من کودکی ست
با دیدگان آبی بی خواب
خندان و خیره بر مدار صفحه ی مدّور
اعجاز
در اشتیاق شنیدن آواز.
و من، از ابتدای شب
تا دَم دَمای دمیدن آفتاب
با شرشر شراب شیشه ی " شیراز "
هی می پرم ز خواب.
سیروس بینا
*************
No comments:
Post a Comment