*************
ضرورتِ بازنگری روش شناختی از تاریخ گذشته - نگاهی به "انسان آبان" (بخش سوم - پلیانی) و "خیزش آبان ماه 98، خروش ستمدیدگان"
با دیدن بخش سوم مقاله ی "انسان آبان" از فرنگیس بختیاری - که با ارسال محبت آمیز رفیقی متعهد از ایران همراه بود - نویسنده تلاش در مقایسه ی قیام آبان نود و هشت، یعنی قیامِ حاشیه نشینان در خوزستان، با جنبش "خارج از محدوده" در تهران (که خود پیشینه ی قیام مردمی پنجاه و هفت به حساب می آید) دارد. صِرف خودِ این مقایسه البته بسیار بجا است، زیرا، از لحاظ پایه های اقتصادی، علتِ وجودی این هر دو از وجود شرایطِ عینی انقلاب جهتِ دگرگونی اساسی آب می خورد. از نظرِ سیاسی نیز بر پیشانی این هر دو جنبش نبودِ انسجام، سازماندهی و نیز رهبری کارسازِ انقلابی به وضوح مُهر شده است. در بحبوحه ی قیام، خدعه ی خمینی و اعوان و انصار وی نیز انکار ناپذیر است. وجود گماشتگان بسیاری که از یک سو برای خمینی اعلامیه پخش می کردند و از سوی دیگر (به عنوان "روشنفکر اسلامی") در قفای شریعتی سینه می زدند نیز قابل انکار نیست. و این البته طبیعی است که تعدادی با تبلیغات لحظه ای به اصطلاح به آن طرف خّط راه گم کرده باشند و یا اصلا به عللی دیگر، نظیر عادت و فرهنگ آغشته با مذهب، چهره ی کریه خمینی را در "ماه" پسندیده باشند. ریشه ی این گونه "جذبه" و جذابیت" ها را نیز می توان در حول و حوش رفرم امپریالیستی محمدرضا شاه، یعنی "انقلاب سفید" و متعاقب آن شورش 15 خرداد 1342 ارزیابی کرد. در این غائله، واپس گرائی، تحّجر، و مشروعه طلبی (یعنی مشروطه ستیزی) خمینی را در استتار مخالفت با این رفرم امپریالیستی می توان مشاهده کرد. یا حتی می توان به ایدئولوژی مستولی بر "نهضت آزادی" در جبهه ملی (این "نهضت" را نباید با نظر و روش و منشِ مصدق اشتباه کرد!) رجوع نمود. افزون بر این، ما می توانیم به وقایع ملی کردن صنعت نفت در ایران به رهبری دکتر مصدق و کودتای انگلیسی/آمریکایی 28 مرداد 1332 مراجعه کنیم. چرا که نقش فعال بسیاری از آخوندها، نظیر بهبهانی، همراه با تروریست های فدائیان اسلام، به رهبری ابوالقاسم کاشانی، در چوب-لا-چرخ گذاشتن، تخطئه، و همصدایی با انگلیس و آمریکا علیه مصدق را می توان به وضوح ملاحظه کرد. قابل توجه است عناصری از "ملی-مذهبی" ها، که دیر زمانی است خمینی را دیکتاتور خطاب می کنند، وقتی پای این که چه شد و انقلاب 57 یعنی چه، از 15 خرداد شروع می کنند، و برای جلوه دادن این که این یک "انقلاب اسلامی" بوده، در مقطع قیام 21 و 22 بهمن 57 از فوران مردم در مسجد ها و تکیه ها، پس از بازگشتِ خمینی به ایران - یعنی پس از چراغ سبز گوادلوپ، جلوگیری از کودتای ژنرال های رژیم شاه با مأموریتِ ژنرال هایزر، و یا دستور خلع سلاحِ برژینسکی-پسند خمینی - همانگویانه و با بی شرمی سخن می رانند. آیا این گونه بررسی های همانگویانه (circular reasoning)، که البته بر پایه ی فرض (apriori) مذهبی بودن مردم، و با ساده لوحی قبول بی انتقاد آن توسط بسیاری از لیبرال ها، سوسیال دموکرات ها، چپ نماها، چپگرایان آبکی، مارکسیست های خودخوانده، و بالاخره سازمان های سیاسی مانند حزب توده، اکثریت به اصطلاح فدائی، و تبهکارانی نظیر فرخ نگهدار، فضای سیاسی را آلوده کرده است، به این ریش رها کرده های قرون وسطائی مشروعیت تاریخی نمی بخشد؟ در غیر این صورت چه چیزی است که انقلاب مردمیِ 57 را با ضّد انقلاب (ضّد مردمیِ) خمینیِِ برژینسکی پسند (!) - یعنی دو مقوله ی جدا و در تضاد با یکدیگر - این گونه ابلهانه در هم آمیزد؟
جوهر بخش سوم از مقاله ی "انسان آبان" البته "گسست از نهادهای ایدئولوژیک" که چشم توده ها را باز میکند و آنان را در مقابل هر گونه سرکوب تا پای جان بسیج می کند. در اینجا ایدئولوژی، اشاره ای است به عینیتی پیکر یافته که خود را در شمایل نظام ولایت فقیه (یا دقیق تر، وقیح؟) به جای طلب دگرگونی جا زده است. ضمن ارج گذاری بر این نکته ی ظریفِ روش شناختی، پیشنهاد من به نویسنده این است که تشخیص دقیق در مقوله-بندی (categorization) انقلاب و ضّد انقلاب در رابطه با پیشینه ی وقایع قیام 57 را به نیز طریقی نقدگونه در دستور کار تحقیق با ارزش خویش قرار دهد.
پس، از ابهام به خمینی (و ولایت مطلقه ی او) و بُل-شت سرائی آنان، که وی را در مقطع 15 خرداد 1341 "ضد امپریالیست" خواندند (و همین این برچسب بی معنی را در بزنگاه انقلاب 57 به عنوان کمپین انتخاباتی به کار گرفتند)، نمی توان به خودی خود به بیان آنچه که اتفاق افتاد رسید. به عبارت دیگر، این ابهام نمی تواند (و نباید) به خودی خود دلالتی کافی جهت چرائی ایجاد بدیل ضدانقلاب در مقابل انقلاب 57 باشد. این ابهام و مردم فریبی تنها در رابطه با "شرایط لازم" جهت وقوع این فاجعه ی بزرگ می تواند به حساب آید. چه، ضد انقلاب (خمینی) احتیاج به "شرایطی کافی" می داشت تا قادر باشد به بدیل ضد انقلاب تبدیل شود. و در نتیجه "کفایت" این شرایط جهت ایجادِ این بدیل ارتجاعی ( آن هم در شرایطی که امکان کودتای آمریکائی وجود نداشت) دقیقا در کریدورهای وزارت خارجه ی آمریکا و متعاقب آن در کنفرانس گوادلوپ فراهم آمد. و به همین جهت است که هیات حاکمه ی آمریکا در آن زمان تصمیم به زخم بندیِ زخم انقلاب 57 گرفت و بدین ترتیب شرایط کافی جهت روی کار آمدن جمهوری مردم کُش اسلامی را فراهم آورد، و تازه آن هم به این امید که در خیال (و وجدان سیاسی) خود سرِ فرصت (پس از تازه کردن نفس؟) این رژیم شتر-گاو-پلنگ را بزودی با رژیمی ظاهرالصلاح، یکدست، و قابل کنترل، تعویض نماید. شاهد این مدعا را می توان در جنگ ایران و عراق مشاهده کرد که دولت آمریکا حتی در ظاهر امر نیز در رابطه با این جنگ خوردن "دنبه" را با گرگ در انظار بین المللی پنهان ننمود و از این رو با صاحب نیز هرگز "شیون" نکرد.
مطلب دیگر، در بخش سوم "انسان آبان" بررسی شعار های این جنبش است. در همین ویژگی مقاله ای دیگری است از پژمان رحیمی، رفیقی دقیق و متعهد از نسل پس از انقلاب. رحیمی عدم انسجام در نحوه ی دادن شعارها و چرائی آن زا، بویژه در ارتباط با رژیم گذشته، در جنبش حاشیه نشینان خوزستان کالبد شکافی می کند. وی در این مقاله به ماهیت رضاشاه و محمدرضا پهلوی می پردازد و بر چگونگی عملکرد رژیم جمهوری اسلامی و همچنین تبلیغات سلطنت طلبان قبا سوخته دقیقا انگشت می نهد.
جهت آگاهی، هر دو لینک - بخش سوم مقاله ی رفیق بختیاری و مقاله ی رفیق رحیمی - را به پیوست ارسال می کنم.
خسته نباشید،
سیروس بینا
21 فوریه 2020
مینه سوتا (آمریکا)
فرنگیس بختیاری: "انسان آبان" - بخش سوم: گسست ار نهادهای ایدئولوژیک، مواجهه با سرکوب - سایت نقد
پژمان رحیمی: "خیزش آبان ماه 98، خروش ستمدیدگان" (گروه پروسه) - 8 دسامبر 2019، هفته نامه شهروند دالاس
*******************
چند روز پیش رفیقی گرامی از ایران لینک زیر را - كه حاوى مقاله ای در دو بخش در رابطه با جنبش های اخیر در ایران است - برایم فرستاد و نظرم را جويا شد. من هم در پاسخ به ایشان نظرم را ارسال كردم. ایشان به من پیشنهاد کردند شاید بهتر باشد عین این یادداشت را، همراه با لینکِ مقاله، برای علاقمندان بفرستم. بدین وسیله من هر دو مطلب را ارسال می کنم و امیدوارم بتواند مورد استفاده قرار گیرد.
خسته نباشید،
سیروس بینا
نهم فوریه 2020
مینه سوتا (آمریکا)
هر دو بخش از مقاله را به دقت خواندم و از موشکافی و آگاهی طبقاتی نگارنده لذت بردم. نكات تاریخی مندرج در مقاله و خیزش هائی که به درستی در رده ی حاّدِ مبارزات طبقاتی و کارگری طبقه بندی شده، در این مقاله بسیار خوب طرح شده است. سخن از زحمتکشان و کارگران یا "طبقه ی کارگر،" که امروزه چپ سنتیِ، بی عمل و بی انصاف آن را در هر جمله، بجا و بیجا، به کار می برد (و همان گوئی های آشکار آن)، خصوصا در زمانی که رابطه ی اجتماعى سرمایه از محدوده ی تنگ محل کار به در آمده و تمامی فضای اقتصادی/سیاسی جهان را فرا گرفته است، نیاز به شناختِ دقیق این نوع سیستم تهیدست سازی دارد، که تشخیص آن از تهی دست سازی های پیشاسرمایه ("انباشت اولیه") لازم است. در این مقاله به درستی از حاشیه نشینی همزمان با اصلاحات ارضی امپریالیستی، که محمدرضا شاه به نام "انقلاب سفید" در اوایل دهه 40 خورشیدی در ایران عرضه کرد، یاد شده است. این گونه حاشیه نشینی ها رابطه ای تنگاتنگ با تحولات پیشاسرمایه داری دارد. و این همان چیزی است که مارکس در آثار خود از آن سخن مى راند، و تامپسون نیز با شیوائی به آن پرداخته است.
اما "حاشیه نشینی" های این زمان، به عنوان فرایندی ضروری در بطن نظام سرمایه داری و نتيجه ى جانبى آن نمی باشد. این نوع حاشیه نشینی خود معلول علتی عمیق در نحوه ی انباشت سرمایه و در نتیجه پلاریزاسیون طبقاتی است که متکی به عملكرد و اساس نظام سرمایه داری می باشد. به عبارت دیگر باید به متن سرمایه داری پرداخت تا بتوان به درکی منطقی به روال علت/معلولی از ویژگی حاشيه نشینی و حاشیه سازی های گسترده ی اکنون، نه تنها در ایران بل در پهنه ی جهان امروز - خصوصا پس از بحران فراگیرِ 2008 - پى برد. پس این "حاشیه" ها، این مطالبات، این مبارزات، و این خیزش ها در هر منطقه از جهان (بویژه در ایران) به نحوی ارگانیک و پيوسته متعلق به مقوله ی طبقه و جنبش کارگری می باشند. در گستره تئوریک نیز، به نظر من، عملکرد "تئوری ارزش" - به عنوان تئوری جهانشمولِ پلاریزاسیون طبقاتی – در پهنه ی جهان نمایشگر این صحنه های پر ستیزِ در فرایند جنگ طبقاتی در جای جای جهان است. در خاتمه، باید توجه داشت، آن دسته از چپ های سنتی که مسحور روایت های عامه پسند از بحران بزرگ اخیر، مثلا بحران "تهیدست سازی" (بر اساس اندیشه ی دیوید هاروی)، شده اند، و در نتیجه حاصلِ جانبیِ این بحران را به جای علت آن جا می زنند، خواسته یا ناخواسته علت وجودی این بحران ها را مخدوش می کنند. به عبارت دیکر، اين گونه عناصر رادیکال (مارکسیست های خودخوانده؟) در پی تشخيص علت به معلول پرداخته و از لحاظ استدلال منطقی به اصطلاح از سوی دیگر بام به زیر فرو می افتند. اینان با درکی وارونه از دینامیزم حرکتِ سرمایه، پلاریزاسیون طبقاتی در سرمایه داری، و رابطه ی دقیق این "حاشیه" سازی با انباشت متمركز سرمایه در مرکز آن از چگونگی سرمايه دارى جهاني شده چندان اطلاعی ندارند.
فرنگيس بختیاری
|
در نبرد پیوسته، سركش و آبدیده بخش دوم نوشتهی: فرنگیس بختیاری میتوان مبارزه مستمر حاشیهراندگان شهری را جنبشِ اجتماعی آرام و پیشرونده با ویژگیهای تلاشهای فردی ـ محلی، درجهای از سازمانده…
wp.me
|
*********************
دوستان و رفقای گرامی،
جهت اطلاع:
لینک رادیو/پادکست تازه تاسیس "پروسه."
🎧گرامیباد چهلونهمین سالگشت سیاهکل
و چهلویکمین سالگشت قیام۵۷
🔹نویسنده: سیروس بینا
(استاد ممتاز اقتصاد در دانشگاه مینهسوتا و عضو سابق کنفدراسیون دانشجویی)
📍صدا و شعرخوانیِ : سیروس بینا
@radioprocess
https://t.me/radioprocess
***********************************
سیروس بینا - گرامی باد چهل و نهمین سالگشت سیاهکل و چهل و یکمین سالگشت قیام پنجاه و هفت
دوستان و رفقای گرامی،
در تاریخ پُر پیچ و خم و پُر مقاومت، و خونینِ مردمان سرزمین ما، بهمن ماه شاهد وقایعی است که ضمن بزرگداشت آنها برای ما فرصتی جهتِ بازنگری در چگونگی روند رخداد های سیاسی می باشد؛ سالگشت های این ماه همچنین برای ما جای تاّملی است در چگونگیِ کنش ها و واکنش های ساز، ناساز، و سرنوشت سازِ تاریخ اجتماعی جامعه ی ما. در این ماه، امسال به پیشوازِ سالگشت دو واقعه ی تاریخی، با فاصله ای کمتر از یک دهه، می شتابیم. سالگشت نخست، در گردش تقویم، در سکون سیاسی مطلق، در بُن بست بی عملی، و در اختناق سیاه محمدرضاشاهی، پیشاهنگان انقلابی با آعازِ مبارزه ی مسلحانه جانی در کالبدِ مُرده ی سیاست، محفل گرایی، حزب بازی، و نسخه برداری های کورکورانه و چپ-اندر-قیچیِ آن دوران دمیدند. در همین ماه - کمتر از یک دهه از حماسه ی سیاهکل - قیامی گسترده، که از سال های پیشین، بویژه از سال های 55 و 56 قوام گرفته بود، در 21 و 22 بهمن 57 سراسر ایران را سیاهکل کرد.
در این دو واقعه ی تاریخی، همچنین، به قول خواجه ی شیراز: "به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید/که می رویم به داغ بلند بالایی." زیرا این دو واقعه، این دو سالگشت، هر دو سالگشت خود در رابطه با وقایعی است که نخست با خون بسیاری از پیشگامان آگاه، دلیر و مبارز، و نیز در عرصه ی قیام (و پیامدهای آن) با خون هزاران هزار از مبارزان شایسته، عاشق ترین عاشقانِ، و "بلند بالان" این سرزمین بر صفحه ی تاریخ رقم خورده است. "بلند بالایان" بسیاری را که ما، چه در رابطه با جنبشِ نوین مسلحانه و چه در فرایند قیام توده ای 56/57 و چه در مقابله با ضّد انقلاب (برژینسکی-پسندِ) خمینی - یعنی آنتی تزِ انقلاب 57 - تا کنون از دست داده ایم.
مبارزه ی مسلحانه، که در 19 بهمن 49 آغاز شد، این مبارزه حاصل گره گشایی در بن بست سیاسی موجود بود که کار آرام سیاسی و چسبیدن به روش های معمولِ سازمانی (و سازماندهی سیاسی)، نظیر برپا کردن حزب، انتخابات "آزاد" بورژوائی، تشکیل سندیکا، و دیگر موازین معمولِ بورژوایی، ممنوع بود. گره گشائی در حّل معزلِ رژیمی کودتائی (با دیکتاتوری امپریالیستی)؛ رژیمی حاصلِ کودتای 28 مرداد 32؛ رژیمی که هر گونه آزادی اجتماعات، آزادی بیان، آزادی انتشار روزنامه، و تمامی آنچه هدف های توامان انقلاب مشروطه با خون طلب کرده بود؛ دستاوردهائی که رژیم کودتائی (امپریالیستی) محمدرضا شاه پهلوی (نه چندان بی شباهت به دوران سیاهِ پدرِ مشروطه ستیز، کودتاچی، و مردم کش وی) اساسا محلی از اِعراب برای آن باقی نگذاشته بود.
به طور مختصر، مبارزه ی مسلحانه در فرایند تئوریک با مطالعه ی شرایط اقتصادی و چگونگیِ جامعه ی ایران شکل گرفت. این طرحی بر اساس سازماندهی سیاسی-نظامی . مبارزه ی پیگیر بود، که در حیطه ی عمل با تکیه بر نقشِ استراتژیک پیشاهنگ انقلابی (و در نتیجه پیشگامیِ روشنفکر انقلابی) تکامل یافت. نخستین گام در دستورِ این مبارزان "شکستن دو مطلقِ" بود که در آن زمان خود پاسخی مبرم به اختناق گسترده ی سیاسی/اجتماعی جامعه به حساب می آمد. آنان که از مقوله های تاکتیک و استراتژی اطلاع دارند نیک می دانند که عامل "حیرت" در مبارزه، به ویژه در شروع هر مبارزه، چه اندازه پر اهمیت و کارساز است. شکستن " مطلقِ" قدرقدرتی رژیم کودتائی و دیکتاتور منشِ شاه، و همزمان شکستن"مطلقِ" ناتوانی توده های میلیونی، که خود یک دورِ باطل (vicious circle) تشکیل می دهد. در نبرد حماسه سازِ "سیاهکل" - با تمام کاستی ها، بد شانسی ها و اتفاقات غیر قابل پیش بینی (contingency) - این دو مطلق، با اعلام "مبارزه ی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک،" حماسه وار شکسته شد. چنان که در تاریخ پر مخافتِ این دوران دقیقا منعکس است، این اعلام جنگِ حساب شده و آگاهانه قلبِ ارتجاع را نشانه گرفت، و بدین ترتیب - با زبانِی قابل درک برای حامیان کودتائی رژیم - برق از چشم رژیم تا دندان مسلح شاه پراند.
سالگشت قیام 57 نیز یادآورِ خیزش گسترده ی توده های زحمتکش، بی خانمان، و فرودست "خارج از محدوده" است که در سال 56 در حاشیه ای شهر تهران شروع شد و پس از چندی با اعتصاب سراسری و دست از کار کشیدنِ دانشگاهیان، اعتصاب های سراسری کارمندان و کارکنان دولتی، اعتصابات کارگران و کارکنانِ بنگاه های خصوصی، و در نهایت با اعتصاب فشرده ی کارگران، کارکنان و کارمندان شرکت نفت در آبادان و دیگر مناطق نفت خیز در خوزستان همه گیر شد و بدین ترتیب برای امپریالیسم آمریکا راهی برای ترمیم و نگهداری این رژیمِ کودتائی - و شاه این فرزند خَلَفِ دوران آمریکا - باقی نماند. بخاطر داشته باشیم که این خیزش توده های فرودست "خارج از محدوده" در حاشیه ی کلان شهر تهران - این "حاشیه نشینان" فرودست در انقلاب 57 - بود که نخستین میخ تابوت پهلوی را چکش زد، اگرچه افتخار کوبیدن آخرین میخ همین تابوت بی صاحب نصیبِ کارگران و کارکنان مبارزِ صنعت نفت در خوزستان شد.
این که چه شد و چگونه خمینی در معیت عناصر مشکوک و کارگزاران خارج کشوری وی سوار بر موج توده ها شد خود داستانی است غم انگیز و نه چندان ناآشنا برای بسیاری از آنان که در این دوره دست در آتش مبارزه داشته اند. اما از لحاظ روابط علت/معلولی، چگونگی آرایش نیروهای بین المللی در آن زمان و نیز آغازِ فروپاشیدن جهان آمریکا، یک انسان رادیکال - به معنای ریشه یابِ آن - چگونه باید قضاوت کند؟ به عبارت دیگر، در این آشفته بازار پر آشوبِ کلیشه سازی و کلیشه بازی های چپ و راست - از چپ گرایان انقلابی، چپ گرایان سیاسی کار، مارکسیست های خود خوانده، مارکسیست/لنینیست ها، مائوئیست ها، تروتسکیست ها، شبه تروتسکیست ها (شامل "مارکسیست های انسان باور"، تا سندیکالیست ها، آنارشیست ها، سوسیال دموکرات ها، تا راست گرایان لیبرال، جمهوری خواهان، "ملی/مذهبی" ها، کارگزاران وطنی سیاست آمریکا، و قبا سوختگان مملکت باخته و تابوت گردانان پهلوی - چگونه باید به حقیقتِ این تحول تاریخی دست یافت و ما در در این زمان در کجا در مقابل آن ایستاده ایم. این پرسش ضمن این که به کالبد شکافی، چگونگی، و چرائی این قیام می پردازد، در عین حال در بطن خود نمایشگر درک واقعی یا مجازی ما از انقلاب 57، ضد انقلاب خمینی و تقارن و تضاد آن با آمریکا، و بالاخره جهان بینی ما در تأکید "قدرقدرتی" آمریکا یا بالعکس افول هژمونی آمریکا (همراه با فروپاشی جهان آمریکا) و آغاز دوران جهانی شدن روابط اجتماعی سرمایه (گلوبالیزاسیون) خبر می دهد. در اینجا دیگر به طریق "کوسه و ریش دار" نمی توان عمل نمود - "یا زنگیِ زنگ، یا رومیِ روم." در اینجا روش ریشه یاب ربطی به تکرار مکررات کلیشه ای گذشته ندارد. دست یازیدن به التقاط "وابستگی،" جهت شناسائیِ نظام جمهوری اسلامی یا آویزان شدن به "امپریالیسمِ" لنین، و یا به اصطلاح به روز نمودن آن توسطِ تروتسکیست/سندیکالیست هائی نظیر تراب ثالث یا دستکاری ناشیانه و قرینه سازی "دورانی" آن از جانب لیبرال/سندیکالیست هائی مانند سعید رهنما، دردی را دوا نمی کند. در این زمان به سختی می توان قورباغه را به جای قناری در بازارِ افکار عمومی فروخت.
ایدئولوژی مشترک چپ ستیزی پیشکاران سیاسی خمینی (نظیر دکتر ابراهیم یزدی، رابط قدیمی و شناخته شده ی همکاری با مقامات آمریکایی) و سیاست همیشگیِ چپ ستیز/ملی ستیز آمریکا در قبال ایران (به چرایی و چگونگی کودتای 28 مرداد 32 نظری بیاندازید) در میان عوامل دیگر می توان رجوع کرد. و این در حالی است که قیام مردمی 57 تمام راه را برای یک کودتای دلخواهِ آمریکائی مسدود کرده بود. آمدن ژنرال هایزر به ایران به چه معنی بود؟ آیا او فقط آمده بود به ژنرال های شاه اخطار کند که کودتا نکنند یا آمدن او به ایران همزمان هدف دیگری را نیز تعقیب می کرد؟ ارسال نامه ی طلبِ تغییر آرام رژیم و این که ما با "فروش نفت" به شما کاری نداریم از جانب خمینی به کارتر چه معنی می دهد؟ اشغال سفارت آمریکا از جانب دانشجویان "پیرو خط امام" و تایید صریح گروگانگیری در سفارت چه معنی می دهد؟ اگر خمینی (و رژیم در حال شکل گیری ولایت فقیه) معارض و مخالف آمریکا بود، چرا دستور جمع آوری اسلحه در دست توده ها را صادر کرد؟ آیا اسلحه های مصادره شده در دست مردم در قیام 57 آن چیزی نبودند که دولت کارتر را ترسانده و امکان کودتا را توسط آمریکا ناممکن ساخته بود؟ آیا ناممکن بودن کودتا ار یک سو، و مذاکره با خمینی از سوی دیگر، فرستاده ی دولت آمریکا، ژنرال هایزر، را بر آن نداشت که امرای ارتش شاه را از دست یازیدن به کودتا منع کند؟ چرا دولت آمریکا، دولتی که دست-به-کودتا-بردنش تا کنون رو دست نداشته، این بار به عدم کودتا و حتی جلوگیری از آن رضایت داد؟ و بالاخره، چرا آمریکا (و اسرائیل) از صدام حسین (همراه با پشتیبانی عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی، و دیگر شیخ نشین های عهد دقیانوس) در رابطه با جنگ ایران و عراق حمایت مستقیمِ نظامی کرد؟ آیا کمال ساده لوحی نیست که ما رابطه ی پیچیده و مملو از آشتی و تضاد آمریکا را با جمهوری اسلامی به رابطه ای نظیر رژیم شاه در دوران پاکس امریکانا تقلیل دهیم؟
چگونه بسیاری از ما چپگرایان پیچیدگیِ جهان پسا-پاکس امریکانا، که خود شامل رابطه ی علت/معلولیِ و چرایی این جنگ خانمانسوز (ایران و عراق) و یا جنگ های خانمانسوز و تعرضات دیگر را در این منطقه (و مناطق دیگر جهان) است، را هنوز که هنوز است در گرو قدرقدرتی آمریکا، و در حیطه ی اقتصادی، به سبب وجود و کارکرد به اصطلاح کارسازِ نهادهای سیاسی/اقتصادی جهان آمریکا، نظیر صندوق بین المللی پول یا بانک جهانی، بشمار می آوریم؟ این گونه اشاراتِ بی پایه و توخالی نه ربطی به جهان بینی کارل مارکس دارد و نه قرابتی با روش تحقیق او در رابطه با قدرت در جهان سرمایه و نقش نهادهای سرمایه داری. برای حلّ معّمای انقلاب 57 و ضد انقلاب اسلامی نیز باید این دو را از یکدیگر تشخیص داد. زیرا آن انقلاب و این ضد انقلاب - هم از لحاظ تقدم و تاخر تاریخی با توجه به جنبش مشروطه، و هم از دیدگاه مبارزات مردمی و ضد امپریالیستی با توجه به جنبش ملی شدن نفت در زمان مصدق (و افتادن طشت "علمای اسلام" (نظیر کاشانی) از بام کودتای آمریكائی/انگلیسی 28 مرداد 32) - دو چیز مختلف اند. در حد آزادی های دموکراتیک ناشی از هدف های توأمان مشروطه، اولی خواهان جامعه ای است که با رژیم دیکتاتوری محمدرضا شاه تضاد اساسی داشته و با با دیکتاتوری شاه از مبارزه با استبداد و استعمار (یعنی موضع چپ) حرکت می کند. اما دومی از بیخ و بن اسیر خمینی مرتجع و مشروطه ستیز از موضع راست مردم را خلع سلاح می کند و با اشغال سفارت آمریکا و کاریکاتوری از مفهوم استعمار ولایت مطلقه ی فقیه را چهار میخ و با سرکوب انقلاب نظام جمهوری اسلامی را بر پا میکند - این مخالفت با شاه از دیدگاه متحجر و واپسگرای راست است. هزاران افسوس که این تشخیص ساده حتی در میان چپگرایان آنچنان مورد بحث و گفت و گو قرار نگرفته است. چه، فرق این دو دیدگاه از منظرِ روش شناختی فرقِ تشخیص در رده بندی (categorization) تحول سیاسی/اجتماعی نمایشگر هویت جنبشها، هدف های مبارزه و مبارزان، و جعل هویت "انقلاب" در تاریخ معاصرِ ایران است. لختی به جعل هویت کودکان شیرخوار هزاران مبارز چپ در شیلی که پدر و مادر خود را در شکنجه گاه های رژیم کودتائی پینوشه ار دست داده اند اندیشه کنید و پس از آن به شکنجه گران که آنان را با هویت خویش به ثبت رسانده اند. آیا "انقلاب اسلامی" در ایران شبیه به این توع جعل هویت نیست؟
در همین چارچوب و در همین رابطه با جعل "انقلاب" باید به مسئله چراغ سبز آمریکا به خمینی (در مقابل قیام شکوهمند 57 توده ها که ربطی چندان به این نیروی حاشیه ای طلاب قم نداشته و در مواقع مقتضی خود حافظِ گزینه ناچار دولت کارتر است) بازگشت، و براستی جنگ ایران و عراق را نیز حاوی نقشی به مثابه شمشیر دو دَم در این گزینه دانست. از یک سو، جنگ موهبتی بود الهی برای خمینی و تأسیس جمهوری اسلامی؛ از سوی دیگر، آمریکا در این جنگ امید به مضمحل شدن رژیم خمینی و در کمین فرصتی بود تا نفس تازه کند و ایران را به روال قدیم به چنگ بیاورد. توجه دقیق به پا به پیش و پا به پس کشیدن های چهل ساله ی سردمداران جمهوری اسلامی و روابط آن با آمریکا (و بالعکس) این تضاد و این استخوان-در-گلو-گیر-کرده ی کنفرانس گوادلوپ را به خوبی نشان می دهد. پس به طریق سنواتی و با "رج زدن" سر انگشتی - سوای این که مفهوم "وابستگی" درست است یا غلط - نمی توان این رژیم را مانند رژیم شاه "وابسته" به آمریکا تلقی کرد. رژیم جمهوری اسلامی را البته در چارچوبِ اقتصاد جهانی در دوران کنونیِ گلوبالیزاسیون باید بررسی کرد، و این را هم باید دانست که دورانِ سپری شده ی آمریکا و آمریکای فرو افتاده با دوران کنونی گلوبالیزاسیون نه تنها تفاوت بل تضادی اساسی دارد.
در این چارچوب تمامی کشورهای جهان اساسا در معّیتِ سرمایه داری جهانی شده و در حیطه ی سرمایه ی فراملی (و نه آمریکائی) به طریق ارگانیک در رابطه اند. جمهوری اسلامی، علیرغم تمامی تحریم های اقتصادی، پاره ای از اقتصاد جهانی شده می باشد - نه "وابسته" به آمریکا. بر همین منوال تاریخی، پس از فروپاشی پاکس امریکانا در اواخر دهه ی 1970 و اوایل دهه ی 1980 میلادی (یعنی همزمان با انقلاب 57)، موازنه قدرت نیز از این پس نه تنها در منطقه بل در تمامی عرصه ی جغرافیایی جهان تغییر اساسی نمود.
در خاتمه، دو مطلب انتشار یافته را جهت این دو بزرگداشت را به ضمیمه ارسال می کنم. این دو شامل:
(1) سروده ای به فرم کلیپ با عنوان "در انتظار درخشش جنگل":
سیروس بینا (تهران - فروردین 1350 خورشیدی)
(2) مقاله ای در کلیپ زیر با عنوان "نگاهی فشرده بر ریشه های اقتصادی سیاسی انقلاب 57":
سیروس بینا - باز پخش از انتشارات "پروسه":
با گرامیداشت رزمندگان سیاهکل و پیشاهنگان پر آوازه ی مبارزه مسلحانه و یاد عزیز مبارزانِ دلیر و فرزندان بخون خفته ی خلق در قیام پنجاه وهفت،
سیروس بینا
پانزدهم بهمن 1398 (برابر با چهارم فوریه 2020)
مینه سوتا (آمریکا)
******************
سیروس بینا - رادیو "صدای نو" (سیدنی، استرالیا)
ترور قاسم سلیمانی، سیاست نئوکانی/ اسرائیلی آمریکا در خاورمیانه، و قیام مردم ایران (14 ژانویه 2020)
دوستان و رفقای گرامی،
این مصاحبه را با رادیو "صدای نو" (سیدنی، استرالیا) در شامگاهِ سیزدهم ژانویه 2020 انجام داده ام. در این صحبت، از ترورِ قاسم سلیمانی، چرائی زمان انجام آن، سیاست نومحافظه کارانه/اسرائیلی ترامپ، نقش نتانیاهو - این یابوی صهیونیست/فاشیستِ اسرائیلی، چرائی عزیمت سلیمانی به بغداد و ملاقات با نخست وزیر عراق گرفته، تا بازتابِ ترورِ سلیمانی از جانب رژیم جمهوری اسلامی، مبادرتِ رژیم به پاسخ، اشتباهِ ابلهانه و تراژیک رژیم در سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی و کشته شدن 176 سرنشین آن همزمان با موشک پرانی، و بالاخره، سازماندهی برخورد به رژیم توسط دانشجویان دانشگاه های ایران (به ویژه در تهران) و استقبال گسترده و پیوستنِ مردم در بسیاری از شهرهای ایران به آنان و دادن شعارهای سرنگونی علیه تمامیت نظام جمهوری اسلامی، مورد بحث قرار گرفته.
به لینک زیر نگاه کنید:
سیروس بینا - رادیو "صدای نو" (در سیدنی، استرالیا) - ترور قاسم سلیمانی، سیاست نئوکانی/ اسرائیلی آمریکا در خاورمیانه، و قیام مردم ایران
چهاردهم ژانویه 2020
لازم به تذکر است که با تکیه به روابط علت-معلولی، چه در ویژگی اتفاقات و ارتکاب به عملیات از جانبِ عوامل در صحنه و چه از لحاظ دیدگاه تئوریک و ساختاریِ تبلورِ تغییر دورانی (epochal) و چه در رابطه با بازتاب نمایشِ از هم گسیختگیِ موازنه ی قدرت در نظام قدیم پاکس امریکانا (1945-1979) و فرم گیری موازنه ی جدید قدرت بر اساس دوران کنونیِ گلوبالیزاسیون در گوشه و کنار جهان - به ویژه در منطقه ی خاورمیانه - لزوم بررسیِ جامعی احساس می شود. بدین ترتیب، نقدِ دیدگاه هایی که به "چپِ سنتی" موسوم اند - اگر چه با پاره ای از ماجرا ها ممکن است هماهنگی داشته باشند - از اهمیت فراوان برخوردار است. چپ سنتی در کلّیت از بیان چرایی مسائل پیچیده ی این زمان (یعنی دوران گلوبالیزاسیون سرمایه) ناتوان است. بسیاری از این عناصر یا با آویزان شدن به کلیشه های گذشته گمانه زنی می کنند و یا به طریق مستقیم یا غیرمستقیم با "منطق" توطئه به داده ها و تاریخ اکنونِ جهان می پردازند. برای مثال، جمعی از چپ گرایان جمهوری اسلامی را حلقه بگوش و یا دستور-بگیر از آمریکا می انگارند؛ تعدادی از این رادیکال ها با علم کردن "تئوری وابستگی" - که اساسا متعلق به رائول پرِبیش (Raul Prebisch) سوسیال دموکرات است و بعدها آندره گوندر فرانک و سمیر امین از آن کپی برداری کرده اند - جامعه امروز ایران را می سنجند. و حال این که با همه تحریم های غربی ها، و غیره، جامعه ی ایران (حتی به عنوان پدیده ای بهم ریخته) چگونه می تواند جزئی مشخص از این جهان متحول و گلوبالیزه نباشد.
یکی از همین رادیکال های چپ گرا (به مصاحبه ای در "رادیو پیام کانادا" راجع به اینکه رژیم جمهوری اسلامی از سیاست "نئولیبرالیسم" پیروی می کند یا خیر گوش کنید!) سیستم اقتصادی ایران را سیستم "چپاول" و "غارت" ارزیابی کرده و خود همانگویانه تلاش دارد تا غارتگری را با خودِ غارتگری بیان کند. نظریه ی "غارت" البته متعلق به راستگرا ترین بخش اقتصاددانان ارتدوکس (در طیف سیاسی عملا در سمت راست مکتبِ شیکاگو و فریدمن قرار دارد) یعنی مکتبِ پابلیک چویس (public choice) می باشد. این نیمچه مکتب اقتصادی، اولا جامعه را بر اساس جمع جبری افراد بنا می کند (یعنی methodological individualism) و ثانیأ، اقتصاد سرمایه داری در تمام کشورها را نیز اساسا در رابطه با هجوم دولت و تولید "رانت" ارزیابی می کند. جای تعجب دارد که چپگرایی، که خود را پشتیبان کارگران "هفت تپه" قلمداد می کند، چگونه طوطی وار و بدون خمی بر ابرو با تکیه بر این نظرِ مردود و به طریقِ خود همان گویی به شنوندگان و کارگران زحمتکش رهنمود می دهد. طرف مقابل بحث در این مصاحبه اما اصرار بر این داشت که نئولیبرالیسم از زمان رفسنجانی در ایران وجود داشته است. این سخنگو نئولیبرالیسم را نه به عنوان یک سیاست بل به مثابه معادلی از سیستم امپریالیستی (آمریکایی) پس از جنگ دوم جهانی بشمارد می آورد. همین رفیق در جاهای دیگر نیز از اهمیت صندوق بین المللی پول و بانک جهانی - یعنی دایناسورهای نظام مرده ی پس از جنگ جهانی دوم - و دوران امپریالیسم - داد سخن داده است.
قابل توجه است، رفیقی رادیکال در کانال "بذرهای ماندگار" نیز تقریبا همین طرز نگرش به نئولیبرالیسم را در رابطه با آمریکا، و دوران کنونی، به شنوندگان تلقیح می کند. جالب اینجاست که در این ماجرا نظر توده ای-اکثریتی، نظر رفیقی که خود را با "چریکها" همگام می داند، نظریات تروتسکیستی و شبه تروتسکیستی، و نظریه ی آنان که خود را مائوئیست مینامند، در حقیقت از یک آبشخور، یعنی عدم درک تحول کنونی جهان در دوران گلوبالیزاسیون روابط اجتماعی سرمایه، سرچشمه می گیرند.
به قول خواجه ی شیراز: "جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند."
خسته نباشید،
سیروس بینا
چهاردهم ژانویه 2020
مینه سوتا (آمریکا)
سیروس بینا - رادیو "صدای نو" (سیدنی، استرالیا) - 14 ژانویه 2020
ترور قاسم سلیمانی، سیاست نئوکانی/ اسرائیلی آمریکا در خاورمیانه، و قیام مردم ایران
****************
:فراخوان به نیروهای چپ در سراسر جهان
!در کنار مبارازت مردم ایران بایستیم
**
جهانمان آتش گرفته است؛ نهفقط جنگلها، بلکه شهرها هم در سرتاسر جهان در آتش میسوزند. انواع و اقسام تضادهای اجتماعی در حال فوران اند و شعله هایشان را به کل این کرۀ ی خاکی میگسترانند: الجزایر، شیلی، اکوادور، هائیتی، هنگ کنگ، عراق، لبنان، سودان یا هرکجا که فکرش را بکنید. در بستر و بحبوحهی مبارزات جهانی علیه دوزخ اجتماعیِ سرمایه داری مالی نولیبرال، از ۲۴ آبان ۱۳۹۸ خیزش عمومی دیگری در ایران شکل گرفته است. ـ
سه برابرشدن ناگهانی قیمت بنزین جرقه ای بود برای شروع اعتراضاتِ ده ها هزار نفر در بیش از صد شهر. بیگمان، قیمت بنزین بهخودیخود باعث چنین خیزش عظیم و گسترده ا ی نشد؛ بلکه علت اصلی آن، ۴۰ سال حکمرانی الیگارشیِ مبتنی بر اقتدارگرایی، حذف سیستماتیک مخالفان و سلب مالکیت بود که در اثر آن میلیونها نفر بیکار شده یا در شرایط کاری بسیار بیثبات قرار گرفته اند و از ملزومات اساسی زندگی (تحصیلات، بهداشت، غذا و مسکن) محروم مانده اند.ـ
همانطور که در شیلی افزایش ۳۰ پزو در قیمت بلیت مترو بیدرنگ لهیب آتشی پنهان را به جهنم بدل ساخت، در ایران هم قیمت بنزین جرقه ی خیزش اخیر را زد (همین امر در مورد مالیات بستن بر استفاده از نرم افزار ارتباطیِ „واتر اپ“ در لبنان و حذف یارانه های سوخت در اکوادور و غیره نیز صادق است). دیوارنوشته ای در شیلی حال وهوای وضعیت را اینگونه توصیف میکند: سال نولیبرالیسم است».ـ ۳۰ پزو ، بلکه بر سر ۳۰ «موضوع نه بر سر
از روز جمعه (۲۴ آبان / ۱۵ نوامبر) مردم ایران شجاعانه با ماموران تا به دندان مسلحِ سپاه پاسداران و مزدوران شبه نظامی و لباس شخصیِ بسیج نبرد میکنند، کسانی که به لحاظ اقتصادی وابسته به حکومت اند. مسلما مردم «حق» دارند از خود در برابر خشونت نظام مند دولتی دفاع کنند، در خیابان ها سنگر بسازند، بزرگراه ها را ببندند و معابر و اماکن محلی را اشغال کنند.ـ
آن کسانی که فراموش شده بودند و دیده نمیشدند، حال با آتشی که افروخته اند خود را نمایان می سازند. آتش برای آنها حکم جلیق هی زردی را دارد که پرولتاریا و جمعیت مازادِ فرانسه به تن دارند؛ هر دوی اینها بناست صدایی به بی صدایان دهد. درحالیکه تلویزیون «بی. بی. سی. فارسی» و رسانه های همسو با آن، ازجمله نیروهای مرتجع سلطنت طلب (همچون تلویزیون «ایران اینترنشنال» و «من و تو») آموزه های لیبرالی «اعتراض صلح آمیز و مدنی» را تجویز میکنند، جوانان ایران به این واقعیت آگاهاند که «هیچ مردمی بدون نفرت به پیروزی نخواهند رسید»؛ که «نیروی مادی را باید با نیروی مادی سرنگون کرد»؛ و اینکه آنها به طور مشروع و موجه ی حق دارند از خویش در برابر خشونت نظام مند دولتی که شهروندان را میکشد دفاع کنند. ـ
پیام مردم در جنوب جهانی و ورای آن یک جمله است: «دیگر بس است!». به همین سیاق است که دانشجویان در یکی از دانشگاه های تهران فریاد برمیآوردند: «ملت ما عاصیه؛ برده داری کافیه!». مردم ایران درست مثل خواهران و برادران مان در عراق و لبنان از سرمای هداری اقتدارگرایی که زندگیشان را به یک زندگیِ نباتی تنزل داده به تنگ آمده اند؛ از فساد نظام مندیِ که ذاتیِ سرمایه داریِ مافیایی است خسته شده اند؛ و از خُرده امپریالیسم جمهوری اسلامی در عراق و لبنان و فلسطین و سوریه و یمن و کل منطقه بیزارند. آنها فقط با سه برابرشدن قیمت سوخت مخالفت نمیکنند؛ بلکه مخالفت آنها با کلیت نظام جمهوری اسلامی است. هیچ شعاری بهتر از شعار رفقایمان در لبنان روح این رشته مبارزات را در بزنگاهِ کنونی را بیان نمیکند: «کلاً یعنی کلاً!» [همه شان بدون استثناء باید بروند!]. ـ
طبقه ی حاکم تاکنون با مشتی آهنین به این نفی رادیکال و عملیِ همه قدرت های موجود پاسخ داده است. شدت و ابعاد خشونت سیستماتیکی که جمهوری اسلامی برای فلج ساختن خیزش آبان به کار بست کم سابقه بوده است. مقامات حکومتی اینترنت را چهار روز متوالی به طور کامل قطع کردند و با اینکار مملکت را به جعبه ی سیاه بزرگی بدل کردند تا با خاطری آسوده و مصون از هر گونه بازخواهیْ خون مردم را بریزند. طبق گزارش سازمان عفو بین الملل صدها نفر مجروح، هزاران نفر بازداشت و دستکم «۱۶۱ نفر در ۲۱ شهر کشته شده اند». البته «شمار واقعی کشته شدگان احتمالاً بسیار بیشتر است و بنا به برآورد برخی گزارش ها به بیش از۲۰۰ نفر میرسد». ویدیوهای بسیاری نشان میدهند که پلیس به سر و سینه ی تظاهرکنندگان تیراندازی میکند؛ شیوهای که در عراق نیز عیناً شاهد آن بودیم. این تیراندازی ها خصوصاً در استان های کرد نشین و عرب نشین روی داده اند که مردم محرومشان بار دیگر در خط مقدم خیزش هستند و بیشترین هزینه را داده اند.ـ
جمهوری اسلامی تاکنون در دستیابی به اهدافش موفق بوده است: حاکمان از فرصتی که تحریم های آمریکا برای تحقق رؤیاهای نولیبرال شان به ارمغان آورده بود استفاده کردند تا هم از شرِ کسری بودجه ی فعلی خلاص شوند و هم منابع کافی برای افزایش عملیات
نظامیشان در منطقه فراهم آورند. آنها برای این منظور اینترنت را قطع کردند و به واسطه ی آن به کشتار وحشیانه ی مخالفانشان پرداختند. در سطح بین المللی، سرکوب دولتی در ایران نه پوشش رسانه ای مشخصی داشته و نه محکومیتی را در پی داشته است؛ همچنانکه همبستگی ابرازشده از جانب چپ جهانی هم بسیار اندک بوده است. به بیان دیگر، حمام خون در سکوت مطلق رخ داد. یک دلیل این رویکرد شگفت آن است که برخلاف طبقات محروم در ایران و خاورمیانه که هیچ توهمی درباره ی نقش «ضد امپریالیسیِ» جمهوری اسلامی ندارند، بسیاری در اردوگاه چپ همچنان به بازنمایی ایدئولوژیک رژیم از خویش (در مقام نیرویی ضد امپریالیست در برابر آمریکا و هم پیمانانش در منطقه) باور دارند. چپ نیازمند آن است که از طبقات تحت ستم و سرکوب شده بیاموزد، تا هم با امپریالیسم آمریکا (به ویژه تحریم های آمریکا) مخالفت کند و هم با مداخلهجوییهای جمهوری اسلامی در منطقه. ـ
ما امضاءکنندگان این بیانیه، به عنوان جمعی از فعالین و دانشگاهیان چپ، از نیروهای چپ در سراسر جهان تقاضا میکنیم که سکوت خود را بشکنند و با مردم ایران و مقاومتشان اعلان همبستگی کند. برای ما بی معنیست که از جمهوری اسلامی چیزی مطالبه کنیم، ولی از رفقایمان و دیگر نیروهای پیشرو در سراسر جهان میخواهیم تا به هر شکلی که میتوانند صدای مردم سرکوب شده ایران باشند که در خفقان این انزوای تحمیلی قرار گرفته اند. ما همچنین از چپ بین المللی میخواهیم جنایات قساوت بار رژیم ایران علیه مردمش را محکوم نماید
و در پایان، همبستگی خود را با معترضان در ایران اعلام میکنیم؛ کسانی که با تن ندادن به ریاضت اقتصادی و اقتدارگرایی و نظامی سازیِ جامعه و هر نوع سلطه ای که خودمختاری و آزادیشان را سرکوب کند، کرامت انسانیِ خویش را باز میجویند
********
Leftists worldwide, Stand by the Protesters in Iran!
December 1, 2029
Our world is on fire. Not only forests but also cities are burning all over the world. Social conflicts of all sorts are erupting, spreading their flames across the planet: Algeria, Chile, Ecuador, Haiti, Hong Kong, Iraq, Lebanon, Sudan, you name it. Located within this global context of struggles against the social hell of neo-liberal, financialized capitalism, there has been another mass uprising in Iran since November 15, 2019.
Sparked by the sudden tripling of fuel prices, tens of thousands of Iranian people have been protesting in more than 100 cities throughout the country. Of course, the fuel price per se did not generate such a huge and widespread uprising. Rather, it is 40 years rule of the privileged oligarchy on the basis of authoritarianism, systematic exclusion of opponents, dispossession and expropriation which have made millions of people unemployed, extremely precarious, depriving them from the basic conditions of life (education, healthcare, food, and housing).
Just as 30 pesos increase in subway fares turned the already raging fire into an inferno in Chile, so too, the fuel price sparked the recent uprising in Iran (the same goes for WhatsApp tax in Lebanon, the cancellation of fuel subsidies in Ecuador, and so on). “It is not about 30 pesos”, a Chilean poster proclaimed, “but 30 years of neo-liberalism.”
Since Friday, the people in Iran have been courageously fighting against the heavily armed personnel of the regime’s Islamic Revolutionary Guards Corps (IRGC), as well as armed plainclothes militia thugs (known as Basij) who are economically dependent on the regime. The people had every “right” in this world to defend themselves against the systematic state-violence, build barricades on the streets, block highways and occupy local areas and roundabouts.
The forgotten and the invisible in Iran made themselves visible by starting fires. The fire to these people is the yellow vest to the French
surplus population and proletarians. Both give voice to the voiceless. While the BBC Persian TV and reactionary loyalist media (Iran International, Manoto etc.) prescribe the liberal doctrine of “peaceful, civil protest,” the Iranian youth are self-conscious of the fact that “a people without hate cannot triumph,” that “material force must be overthrown by material force,” and that they have the right to legitimately defend themselves against the state violence systematically aimed at killing the citizens.
“Enough is enough” is the message of the people in the Global South and beyond. As students have chanted in one of Tehran’s universities, “the people are fed up, enough with slavery.” Like our sisters and brothers in Iraq and Lebanon, the Iranian people are absolutely fed up with the authoritarian capitalism reducing their lives to a mere vegetable existence, the systematic corruption intrinsic to mafia capitalism, and the sub-imperialism of the Islamic Republic in Iraq, Lebanon, Palestine, Syria, Yemen and the region as a whole.
They are not only opposing the tripling of the fuel price but the Islamic Republic in its entirety. No other slogan, chanted by our comrades in Lebanon, can better express the spirit of struggles in the current conjuncture: “All means all” (كلن يعني كلن).
The ruling class has responded to this radical, practical negation of all existing powers with an iron fist. The systematic violence employed by the Islamic Republic to paralyze the uprising is unprecedented in scale and intensity. The authorities have completely shut down the internet for four successive days, transforming the country into a big black box, slaughtering the people with impunity. According to Amnesty International, hundreds have been injured, thousands arrested, and “at least 106 protesters in 21 cities have been killed,” although “the real death toll may be much higher, with some reports suggesting as many as 200.”
There are many videos showing the police shooting demonstrators in the head and chest — as we observed before in the case of Iraq. This happened mainly in the Kurdish and Arab provinces whose discriminated people are once again at the very forefront of the uprising and have paid the highest price.
The Islamic Republic has been successful so far in achieving its goals. They have seized the opportunity provided by the US sanctions to realize their neoliberal dreams in order to be able to both recover the current budget deficit and increase their military operations in the region. To do so, they have shut down the internet by virtue of which they have brutally slaughtered their opponents. Internationally speaking, there has been no specific media coverage, no international condemnation of the state repression, and very little solidarity from the global left — in other words, the bloodbath is carried out in silence. This is possible because, while the oppressed classes in Iran and the Middle East have no illusion about the “anti-imperialist” role of the Islamic Republic, many on the left still believe in the ideological self-representation of the regime as an anti-imperialist force standing against the US and its regional allies.
The left needs to learn from the oppressed classes to simultaneously oppose US imperialism (especially US sanctions) and the Islamic Republic’s interventions in the region.
We, the undersigned academics and militants, urge the global left to break its silence and express its solidarity with the people of Iran and their resistance.
It is pointless for us to demand anything from the Islamic Republic, but we will demand from our comrades and progressive forces all over the world to be — in any possible form — the voice of the oppressed people in Iran suffocated by the forced isolation. We also call on the international left to condemn the atrocities of the regime against its own people.
Finally, we stand in solidarity with the Iranian protesters who are reclaiming their dignity by refusing austerity, authoritarianism, militarization of society, as well as any other form of domination that stifles their autonomy and freedom.
2019 دسامبر اول تا شده رسانی روز به کامل لیست
1. Abbas Vali (Professor of Sociology, Bogazici University, Emeritus)
2. Adrienne Bonnet (Comédienne/Metteure en scène)
4. Ahmed Shawki (Chicago, Illinois)
5. Akbar Masoumbaigi (author and member of „The Iranian Writers Association“)
6. Alain Deneault (directeur de programme au Collège international de philosophie, Paris)
8. Alliance of Middle Eastern and North African Socialists
9. Amin Hosouri (Leftist militant, Germany)
11. Anahita Hosseini (Exiled Iranian leftist, University of Sussex)
12. Dr Andrea Brock (Lecturer, University of Sussex)
13. Andrew Berman (Peace and Justice activist, Veterans for Peace, USA)
14. Dr. Andrew Newsham (Senior Lecturer in International Developmentو Department of Development Studies)
15. Dr. Angela Dimitrakaki (University of Edinburgh)
16. Antifascist Culture (Αντιφασιστικός Πολιτισμός, Greece)
17. Arash Ganji (writer and translator, secretary of the Iranian Writers Association)
19. Arpita Das (Founder-Publisher, Yoda Press, New Delhi, India)
20. Aurélie Jeantet (Enseignante-chercheure, Université Sorbonne Nouvelle Paris 3)
21. Azar Khalili (Ex-political prisoner)
22. Azadeh Shourmand (Feminist militant)
23. Dr. Barbara Umrath (Researcher, Germany)
25. Behnam Amini (York University, Canada)
26. Behrang Pourhosseini (ATER Chargé de Cours au Département de Philosophie, Université Paris 8 Vincennes Saint-Denis)
28. Bijan Kiarasi (Militant Leftist, Germany)
29. Bill Fletcher, Jr. (Executive editor, organization for identification only,USA)
30. Bita Samimizad (University of Bonn)
31. Brian Gibbons (Fairview Park, Ohio, USA)
32. Brian Slocock (Merseyside Syria Solidarity, Britain)
33. Bob Brecher (Professor of Moral Philosophy Director, Centre for Applied Philosophy, Politics & Ethics University of Brighton)
34. The Campaign to Defend Haft Tapeh Prisoners (Iran)
36. Clint Burnham (Professor and Chair of Graduate Program Department of English Simon Fraser University)
38. Christiane Vollaire, Philosopher, CNAM, Paris, France
39. Committee in Solidarity with the People of Syria (CISPOS)
40. Committee of Solidarity with Hong Kong (Independent, militant collective, Hong Kong)
41. Cyrus Bina (Distinguished Research Professor of Economics at the University of Minnesota and Fellow, Economists for Peace and Security)
42. Dariush Arjmandi (Sweden)
43. Dr Daryoush Navidi (Socialist academic exile from Iran and political activist)
44. David Harvey (Distinguished Professor, The Graduate Center, The City University of New York)
45. David McNally (Professor, Houston, Texas)
46. Dinah Rajak (University of Sussex)
47. Éric Alliez (Professor of Philosophy, Paris 8).
48. Éric Michaud (directeur d’études Ehess, Paris)
49. Etienne Balibar (Ancien Professeur à l’Université de Paris-Nanterre)
50. Farhad Nomani (Professor Emeritus, The American University of Paris)
51. Farokh Ghahremani (Ex-political pisoner and editorial member of the “Prison’s Dialogue”)
53. Fatemeh Masjedi (Academic activist, Berlin)
54. Gemma Durany (IT Researcher, Heidelberg, Deutschland)
55. Gene Ray (Geneva School of Art and Design)
57. Gianmaria Colpani, lecturer at Utrecht University
58. Glenda Andrade, CRESPPA – GTM (Université Paris 8)
59. Gordon Asher – Independent Scholar
60. Greg Albo (Professor York University, Toronto)
61. Hadi Enayat (Aga Khan Centre)
63. Hemad Sheybani (Leftist militant, journalist)
64. Homayon Iwani (Ex-political prisoner and editorial member of the “In Defence of Marxism”)
66. Hushang Dinarvand (Leftist militant)
67. Iman Ganji (Freie universität berlin)
68. Ivana Bago (Independent Scholar, Zagreb)
69. Jacob Rogozinski (philosopher, professor at Strasbourg University)
70. Jamila Mascat (Lecturer, Utrecht University)
72. Jean-Christophe Goddard (Université de Toulouse Jean-Jaurès Coordinateur du Consortium Erasmus Mundus EuroPhilosophie)
73. Jean-Claude Bonne (directeur d’études École des Hautes Études en Science Sociale Paris)
75. John Malamatinas (freelance journalist)
76. John Simoulidis (Assistant Professor, Department of Social Science, York University)
77. Jose Rosales (PhD candidate, Stony Brook University)
78. Judith Rodenbeck (Associate Professor Media & Cultural Studies University of California, Riverside)
79. Jules Falquet (Sociologist, feminist, Université de Paris)
80. Kamran Matin (Sussex University, International Relations Department)
81. Kamal Khosravi (Marxist author and theorist)
82. Kanishka Goonewardena (Associate Professor, University of Toronto, Department of Geography and Planning)
83. Kaveh Kermanshahi (Human rights activist)
84. Ken Kawashima (Associate Professor, Department of East Asian Studies – University of Toronto)
85. Kollektiv aus Bremen (Germany)
86. Mahdi Ghanbari (PhD student at York University, Canada)
87. Mahmoud Khalili (Ex-political prisoner and editorial member of the “Prison’s Dialogue”)
88. Manjanigh Collective (Slingers, Germany)
89. Mariana Silva (Artist)
91. Matthieu Renault (Associate Professor, University Paris 8)
92. Mehrdad Emami (Phd Candidate, Middle East Technical University, Turkey)
93. Mehri Abbassi (Ex-political prisoner and editorial member of the “Prison’s Dialogue”)
94. Meredith Tax (writer, New York)
95. Michael Hardt 96. Michael Pröbsting (Editor of www.thecommunists.net)
97. Mila Mossafer (Leftist militant and editorial member of the “Prison’s Dialogue”)
100. Mohammad Salemy, Organizer, The New Centre for Research & Practice
102. Mojdeh Arassi (Ex-political prisoner and editorial member of the “In Defence of Marxism”)
103. Myriem Auger (Docteure en sociologie Université Paris 8)
105. Nanna Heidenreich (Professor for Digital Narratives/Theory at ifs / internationale filmschule köln, Cologne/Germany)
106. Nancy Holmstrom (Professor of Philosophy Emerita, Rutgers University – Newark)
107. Nantes Révolté (Militant, Independent Collective, France)
108. Nara Cladera (Réseau syndical international de solidarité et de lutes)
109. Narges Nassimi (Leftist militant, journalist)
110. Nasser Teymourpour (Conceptual artist)
112. Dr. Nikolaus Brauns (historian and author, Berlin)
113. Nicolas Jaoul (Anthropologist, CNRS, France)
114. Nicholas S.M. Matheou (Researcher at the Institute of Historical Research, University of London)
115. Omid Shams (PhD research fellow University of Portsmouth, School of Law)
116. Patricia Morton (Associate Professor, Media and Cultural Studies Department University of California, Riverside)
117. Peter Hallward (The author of ‘Damming the Flood’)
118. Peter Hudis (Professor of Philosophy, Oakton Community College, USA)
119. Philippe Bazin (Affilié à Ecole Nationale Supérieure d’Art de Dijon)
120. Pierre Rousset, Europe solidaire sans frontières (ESSF), France
121. Plan C, Kurdistan Cluster (Independent Collective, London)
122. Plateforme d’enquêtes militants (Militant, Independent Collective, France)
123. Prison’s Dialogue (An initiative of Iran’s exiled former political prisoners)
124. Ralf Streck (freier Journalist, Baskenland/Deutschland)
125. Raymond Bellour (Directeur de recherche honoraire au CNRS)
126. Rohini Hensman (writer, researcher and activist, India)
127. Rosa Lehmann, University of Jena, Germany
128. Rose-Anne Gush (Lecturer in Art Theory/Art History, University of Applied Arts, Vienna.)
129. Rouen dans la rue (Militant, Independent Collective, France)
132. Sara Cvetkovska (Utrecht University)
133. Sasan Sedghinia (independent left Researcher)
134. Sama Khosravi Ooryad (Utrecht University)
135. Saman Aftabkaaran (independent researcher and militant)
136. Sandro Chignola, Professeur (Università di Padova)
137. Sanem Güvenç (Emily Carr University of Art and Design)
138. Sara Tileria Durango, doctorante en Sociologie. Université Paris 8 – Cresppa/GTM Saygın Salgırlı (University of British Columbia)
141. Shahrzad Mojab (University of Toronto)
142. Shekoufeh Mohammadi (Researcher-Professor, Universidad Autónoma de México, Mexico)
143. Shokoufeh Sakhi (Ph.D. Independent scholar, York University)
144. Chowra Makaremi (Anthropologist, research fellow, CNRS Paris)
145. Sina Zekavat (Anti-war activist and member of the Alliance of MENA Socialists)
146. Siavash Mahmoudi (Ex-political prisoner and editorial member of the “In Defence of Marxism”)
148. Soheila Lindhorst (Leftist Militant)
149. Sohrab Behdad (Professor, Denison University, USA)
150. Stephan Dobson (Contract Faculty, Department of Social Science, York University)
151. Stefan Jaffrin (Ph.D. scholar, in CRESSPA/GTM, France)
152. Stefan Kipfer (Associate Professor, Faculty of Environmental Studies, York University)
153. Syrian Cantine (Paris, France)
154. Syrous kafaei (Activist of the labor movement and editorial member of the “Prison’s Dialogue”)
155. Tatiana Mellema (PhD student Art History UBC)
156. Dr. T’ai Smith (University of British Columbia)*********************
نزدیک پنجاه سال از آن بدرودِ بی بازگشت میگذرد؛ اما هر بار که باز می گردم انگار زمان هنوز جوان است. مسافری آواره ی سیاست و سیاستی شایسته ی آوارگی؛ قدم در راهی بایسته با ارمغان هائی ماندگار. این گونه بود که ما در آن زمان غم زده به تجربه برخاستیم و با حماسه های "کاشفانِ فروتن شوکران" این ناکجا را به تربیتِ سیاسی مزّین کردیم. ای کاش می توانستم همین حکم را در مورد این درندشتِ چپ-اندر-قیچیِ اکنون مان در خارج کشور جاری کنم - ای کاش. امروزه این حقیر نه تنها برای بسیاری از سیاستی شایسته ی آوارگی در این بیغوله ی تبعید نمی بیند بل بسیارند میان ما که (سربسته بگویم) از مختصر تربیت سیاسی نیز بی بهره اند، و بدین ترتیب تمام خط کشی ها، از جمله خّط میان چپ گرایان و چپ نمایان، به کّلی مخدوش. و به راستی تفاوتی عظیم میان این دو محیط - محیط سیاسی زمان کنونی و محیط سیاسی پیش از انقلاب (در خارج کشور) - به مثابه رنجی مضاعف است بر گرده ی بسیاری از ما که از آن زمان سیاستی شایسته ی آوارگی به جان خریده ایم.
با پوزش از این درد دل رفیقانه، سروده ای را (شعر و ویدئو) با عنوان " مسافر من" ضمیمه کردم تا در آستانه روز پدر شاید زبان حال شما عزیزان نیز باشد.
دوستان و رفقای گرامی،
متعاقب مصاحبه ای که با رادیو صدای نو (در دو بخش) در هفته ی گذشته انجام داده بودم - و پس از ارسالِ لینک ها به شما - به شماری از نظرات عناصر و تشکل های متعدد و پراکنده ی خارج کشور در خصوص تنش های اخیر میان جمهوری اسلامی و دولت ترامپ گوش فرا دادم تا بدین ترتیب از بنیان اندیشه ی و فهم تئوریک آنان سر در بیاورم. در این میان ابراز نظری است راجع به همین تنش از مبارزینِ به حقِ گذشته (مبارزه ی مسلحانه)، که هنوز به لحاظ تئوریک به "نظام وابستگی" اعتقاد داشته و بر همین منوال نظام جمهوری اسلامی را نیز (مانند رژیم شاه) وابسته به امپریالیسم (آمریکا) ارزیابی می کنند. این نظر به علت اعتقاد به "وابستگی" رژیم (به گونه ی تئوری های معمولِ وابستگی) هر گونه برخورد "الک-دولکی" (یعنی امپریالیسم/ضد امپریالیسم) را مردود می داند، به همین جهت ( و از دید بنده به درستی) رژیم جمهوری اسلامی را ضد امپریالیست نمی داند. امّا، این موضع متّرقی را با تعبیری نادرست از دوران کنونی ارائه داده، فارغ از توضیحات جنبی و حواشی غیرسیستماتیک هواداران این نظر، و تضاد میان جمهوری اسلامی و دولت آمریکا را (آگاهانه یا ناآگاهانه) در هاله ای از تئوری توطئه محصور می کند.
در مقابل، بسیاری از مواضع سیاسی کار، با گرایش های گوناگون در خارج کشور، به قول خودشان به اتخاذ "راه سوم" (موضع گیری زبانی) همت گماشته اند، و با زبان حال می گویند: "نه قم خوبه، نه کاشان/لعنت به هر دوتاشان." این که اینان در عمل چه می کنند - ضمن این که هیچ نیروی انقلابیِ و سازمان داده شده ای نیز در حال حاضر در ایران موجود نیست تا در مقابل این رژیم قد عَلَم کند (!) - خدا می داند. از لحاظ تئوریک البته این گونه مواضع اتخاذ شده از پراگماتیسم و اذعان به بی عملی (به معنای انقلابی آن) نشأت می گیرد، و "پای چوبین"ی است که، به قول مولانا، "سخت بی تمکین بوَد."
در میان این همه، رفیقی (بدون بردن اسم) هم با اعتراض به خیل سیاسی کاران خارج کشور توضیح میدهد که شعار "نه جنگ و نه جمهوری اسلامی" به "شمشیر چوبی" شباهت دارد، و درست این است که باید به جای اینها به تعویض شعارها همت گمارده شود؛ تأکید این رفیق بر شعارهائی نظیر: "نه به سلاح های بالیستیک،" "نه به حضور نظامی در بیرون از مرزها،" و غیره، می باشد، زیرا وی فکر می کند مردم را بدین گونه باید در ایران برای یک "جنبش توده ای" آماده کرد - جنبشی که شاید شباهتی به قیام 57 داشته و با اندکی خوش خیالی، بی هیچ سازماندهی، قرار است بر جمهوری اسلامی فائق آید.
در میان این بازار مکاره رفیقی هم با ارائه ی مقاله ای در "اشتباه در جنگ و صلح،" با تعبیری جهان سومی ("مرکز-حاشیه ای") از جهان گلوبالیزه ی امروز، ضمن اظهار نکاتی بدیهی در مورد جنگ، با اصرار توضیح می دهد که گویا هیچ "اشتباه"ی نمی تواند نقطه ی آغازین باشد. به این رفیق خواندن وقایع و گزارش های ترخیص شده از سازمان امنیت ملی آمریکا را در رابطه با "بحران موشکی در کوبا" (Cuban Missile Crisis, 1962) توصیه می کنم. تاریج تشان می دهد که در شروع جنگ، هم عملیات عمدی (با قصد دانسته) و هم اتفاقات سهوی (بی آن که برنامه ای در کار باشد) می تواند به انجام برسد!
با توجه به نکات بالا، فکر کردم مقاله ای را، که در رابطه با جمهوری اسلامی و دولت آمریکا (پیش از برجام)، در مارس 2014 (نگاه کنید به لینک زیر و ضمیمه) انتشار یافته، به عنوان پیش زمینه، همراه با لینک های مصاحبه ی اخیر(با صدای نو)، برای ملاحظه (و مقایسه) دوباره ارسال می کنم. کلید مطلب البته در این کمدی-تراژدی مشخص، تحّول کیفی دوران کنونی (دوران پسا-امپریالیسم: فروپاشی پاکس امریکانا و آغاز گلوبالیزاسیون سرمایه) و در نتیجه دگرگونی موازنه قدرت در تمامی جهان، بویژه در منطقه ی خاورمیانه، می باشد، که این خود در بنیان مادر این تنش و دیگرِ تنش های منطقه ای و جهانی باید به حساب آید. بنابراین، این گونه تنش ها را (1) باید جدی گرفت و (2) باید در چارچوب و با محکِ دگرگونی موازنه ی قدرت (و نه لزومأ طابق النعل بر اساس خواست این دولت یا آن دولت) ارزیابی کرد.
خسته نباشید،
سیروس بینا
28 ماه می 2019
الکساندریا، مینه سوتا (آمریکا)
لینک: نگاه - دفتر شماره 28 (مارس 2014)
لینک های مصاحبه با رادیو صدای نو با دکتر سیروس بینا در باره تنش میان دولت ترامپ و جمهوری اسلامی
بخش نخست - پیشینه اختلافات و نقش برجام (ماه مه 2019):
بخش دوم، احتمال بروز جنگ و پیامدهای آن (ماه مه 2019):
گفت و گوی «نگاه» با سیروس بینا
دگرگونی دورانی جهان، مناسبات و مذاکرات جمهوری اسلامی و آمریکا و چشم انداز آینده
مارس 2014
جهان کجا بود و اکنون به کجا میرود؟ چرا آمریکا نظریه ی معروف «کلاسوویچ» که گفت: "جنگ همانا ادامه ی سیاست است، اما با طریق دیگر" را به "سیاست همان جنگ است و طریق دیگری ندارد" تبدیل کرده است؟ چرا با وجود فروپاشی شوروی، تغییر موازنه ی قدرت در جهان به سود آمریکا نیست؟ چرا و از چه زمان، نهادهای هژمونیک جهان آمریکا ناکارساز شدهاند؟ چرا خطر قدرت رو به نزول از خطر قدرت در حال صعود برای صلح جهانی بیشتر است؟ چرا آمریکا مساله ی اتمی جمهوری اسلامی را بهانه ساخته است؟ و آیا با روی کار آمدن دولت حسن روحانی، جمهوری اسلامی پوست انداخته است؟
* * *
«نگاه»: نخست، بگذارید بپرسیم آیا شما هم، آن طور که برخی گرایشات سیاسی ادعا میکنند، پوست اندازییی در ویژگی دولت جدید در کار میبینید یا این که رژیم جمهوری اسلامی لباس رزم را از تن در آورده و اکنون لباس بزم پوشیده است؟
بینا: در یک جمله، این رژیم با نگاهداری اصول و استخوانبندی گذشته، به ویژه میراث خمینی، در برزخی این چنین بنیانکن و بحرانی همه جانبه اگر چه لباس روی خود را عوض کرده، اما با همان زیرپیراهن قدیمی و اندام بویناک و ناشسته به میدان آمده است. سوای روابط ارتباط و مذاکرات اخیر با آمریکا، برای مثال، فقط کافی است که به فقرهای از برخوردهای این دولت به کانون نویسندگان در ایران نگاه کنید و به عمق فاجعه پی ببرید. اصلاح طلبی را زمانی میتوان به عنوان گزینهای منطقی و با اعتبار قلمداد کرد، که ما با یک پدیدهی مردمی و منطقی روبرو باشیم. گنداب جهل ضد مردمی، به ویژه ضد کارگری، را که نمیتوان مثلا اصلاح کرد. این «اصلاحگران» عملکردی جز به عنوان دندهی کمک برای «اصول گرایان» ندارند ـ اصولی که هنوز خود بر حول شبح و شمایل هولناک شیخ فضل الله نوری، یعنی خمینی بی شرمِ و بی شعور مشروطه ستیز، میگردد. این «اصلاحگران»، اگر چنان چه آنان را المامور و معذور نشماریم، یا خود تُهی مغزند، یا این که دیگران را تُهی اندیشه میانگارند. مگر ندیدیم فجیعترین قتلها (قتلهای زنجیرهای و تعرض خونبار به آزادگان، منجمله کانون نویسندگان) در زمان ریاست جمهوری (اصلاح طلب) محمد خاتمی اتفاق افتاد؟ مگر حمله به دانشگاه و ضرب و شتم و قتل و اسارت دانشجویان مبارز و آزادیخواه مقارن با دولت همین سیّد ظاهرالصلاح، اصلاح طلب، و به قول حافظ، خوی کرده و خندان نبود؟ چند بار تمسک به خودفریبی مطلق؟ چند مرتبه توسل به توهم لجوجانه؟ چند بار غوطه در جهل مرکب؟ چند بار پشتک و وارو؟ پس، در تحلیل نهایی، سگ زرد برادر شغال است.
«نگاه»: آیا بدون ارزیابی دقیق در فرآیند تحول تاریخی بیش از سه دهه در مناسبات سیاسی ایران و آمریکا میتوان در حد روزمره نیز به چرایی مذاکرات اخیر بین این دو دولت پاسخگویی کرد؟
بینا: چرایی انجام مذاکره میان دولت آمریکا و ایران، به ویژه چرایی اکنون این مذاکرات، را نمیتوان بدون شناخت کامل از دو فروپاشی تنگاتنگ تاریخی ـ یعنی افول رژیم شاه (و چگونگی روی کار آمدن جمهوری اسلامی) و فروپاشی نظام بینالمللی پاکس آمریکانا (نظام پس از جنگ جهانی دوم)ـ به نحوی علمی و عینی بررسی کرد. چه، هر گونه گفتوگو در مورد نحوهی این گونه نشستها در چگونگی مطالبات تاکتیکی و استراتژیک و این که، که چه گفت و که چه میخواست، نمیتواند ما را به علل ریشهای این گفت و گوها هدایت کند. برای همین هم هست که من تا کنون از شرکت در این گونه گفت و گوها سر باز زده ام.
«نگاه»: اگر چنین است، پس بررسی مذاکرات اخیر دولت روحانی با آمریکا محتاج به چه و چگونه پیشدرآمدی است که زمینه را جهت بررسی مساله ی روز بین این دو کشور برای خوانندگان علاقه مند آماده کند؟
بینا: همزمانی افول رژیم شاه و فروپاشی دوران پاکس امریکانا (یعنی نظام بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم در لوای هژمونی آمریکا) از رویدادهای یگانه ی تاریخ جهان است، که بندرت برای کشوری اتفاق میافتد؛ گو این که در این مورد نیکاراگوئه نیز با ما ایران همداستان است. باید توجه داشت، که فروپاشی پاکس آمریکانا از فروریختن یک کُل در جهان آن روز حکایت میکرد، که رژیم شاه خود جزیی از آن به شمار میرفت. بنابراین، با توجه به مناسبات ارگانیک اجزای این نظام بینالمللی، افول رژیم شاه لزوما از شکستن ستون فقرات تمامی رژیمهایی خبر میدهد که خود پارهای عظیم (کشورهایی که تحت هژمونی آمریکا بودند و تعلق به «جهان سوم» داشتند) از پیکر فرسودهی پاکس آمریکانا به شمار میآمدند. فرسودگی پاکس آمریکانا البته از زمانی شروع شد، که این ظرف دورانی مظروف (یعنی سرمایهی فراملی و مرز ناشناس) را در حیطه و بطن خود به کمال رشد رساند، اما در مسیر پُر پیچ و خم این تضاد خودشکن و خودبرانداز (میان فرم و محتوا، که خود بیانگر دگرگونی کیفیتی از یک جهان به جهانی دیگر است)، نخست با بن بست و فروپاشی «برتون وودز» (نظام پولی بینالمللی، 1971-1944)، دوپس با پسامدهای نوسانات و ارزش ناهماهنگ دلار در رابطه با تراز پرداختهای ارزی آمریکا، و سپس با بحران فراگیر نفت در دههی 1970، و در نتیجه گلوبالیزاسیون بخش نفت (و نهایتا قطع بندناف سیاست خارجی آمریکا از اهرم انحصار نفت) روبرو شد. به جاست، که از جنگ طولانی ویتنام و شکست مفتضحانهی آمریکا نیز در این رهگذر، به عنوان چاشنی قابل لمس افول سیاسی، یاد کرد.
«نگاه»: اشاره به مقوله ی «جهان سوم» کردید. آیا وقتی ما از گلوبالیزاسیون صحبت میکنیم، این هیچ تناقضی با تقسیم جهان بدین گونه، به ویژه در کاربرد عبارت جهان سوم، ندارد؟
بینا: این سئوال یکی از موضوعات کلیدی است و در این جا محتاج شرحی مختصر. من در رابطه با نظام پس از جنگ جهانی پاکس آمریکانا به عبارت «جهان سوم» اشاره کردم، و این اشاره حاکی از آن است، که در حیطهی بینالمللی، جهان در آن دوران هنوز کاملا گلوبالیزه نشده بود. به عبارت دیگر، «مظروف» و محتوای جهانی شدن مناسبات تنگاتنگ و ارگانیک فرا ملی در سرمایه داری هنوز در گرو این «ظرف»، یعنی سلسله مراتب پاکس آمریکانا، قرار داشت. وانگهی، این تقسیم بندی سه گانه، اگر چه قدری ملموس مینماید، اما عُمق چندانی ندارد. من در این جا این عبارت را تحت الفظی به کار بردم و مقصودم توجه دادن به اقمار تحت هژمونی آمریکا بود، که خود در عرصهی حرکت بینالمللی (نه فراملی) سرمایه (به معنای رابطهای ارگانیک و اقتصادی ـ سیاسی ـ اجتماعی در کُل) هنوز مراحل ابتدایی را طی میکردند. بسیاری از چپگرایان به نام مانند گوندر فرانک، دوس سانتوس، کاردوسو، پتراس، امین، نیز از این نمد، کلاهی به اصطلاح تئوریک برای خود دوختند و از این کاه، کوهی که تا همین اکنون در مواجهه با جهان گلوبالیزه هنوز سرگردانند. کاربرد نابهجای این عبارت را در جهان امروز شاید بتوان به درشکه سواری در دنیای فراگیر و فراوانی اتوموبیل تشبیه کرد. چرا که «جهان دوم» مدتهاست به رحمت ایزدی پیوسته و نواحی بسیاری شبیه به جهان سابق «سوم» نیز در عرصهی «جهان اول» (برای مثال، به جامعهی آمریکا به دقت نگاه کنید!) و در فرآیند پولاریزاسیون عمیق و گستردهی طبقاتی چند دههی گذشته در تار و پود این جوامع ریشه دوانیده و دوباره سازی شده است؛ و بدین ترتیب، ما اکنون با چهرهی واقعی نظام سرمایه داری و روشنترین وجه آن، یعنی قانون رشد ناموزون انباشت، روبرو هستیم. جوامع «جهان سوم» نیز به واسطه ی همین انباشت فراملی (جهانی) به گونهای در آمده، که در عرصهی آن رگه هایی از «جهان اول» را میتوان به خوبی مشاهده کرد. در نتیجه، امروزه حتا رادیکالهای منسوب به «تئوری وابستگی» نیز از استعمال این عبارت خودداری میکنند. اینان اما همچنان به این تقسیم بندی نیم بند ـ تقسیم بندییی که یا اصلا نقشی جهت عملکرد تئوری ارزش مارکس قائل نیست و یا اگر پشیزی برای آن قائل است، آن را به غلط در محدوده و با اولویت نظری این تقسیم بندی چندگانه و خودهمانگویانه ارائه میدهدـ وفادارند. برای مثال، به کارهای اخیر سمیر امین (از پیشکسوتان «تئوری وابستگی» و «سرمایه داری انحصاری») نگاه کنید و با اندکی دقت دوگانگی تئوریک وی را در برداشت از انباشت یکپارچه و سراسری در فرآیند ناموزون، اما فراملی گلوبالیزاسیون ببینید. به عبارت دیگر، در آثار نسبتا جدید سمیر امین، رد پای دیرین تئوری وابستگی را میتوان در تقسیم نابهجای جهان کنونی به «جهان شمالی» و «جهان جنوبی»، همراه با تعبیر غیر مارکسی و خودهمانگویانه از انحصار و ترکیب «سرمایه داری انحصاری»، به وضوح مشاهده کرد.
متاسفانه، در ایران (و در خارج کشور) بسیاری از روشنفکران چپ، با خوانشهای غیر انتقادی و الگوبرداریهایی از این تعبیرهای ناشیانه، هنوز درک درستی از تغییر کیفی جهان امروز و اهمیت تئوری ارزش مارکس (که برای این زمان از رشد و تحول سرمایه داری، نه قرن نوزدهم، نگاشته شده) به دست نمیدهند. اینان اغلب، مستقیم و یا تلویحی، دوران گلوبالیزاسیون را به غلط معادل سیاستهای نئولیبرالی، و این گونه سیاستها را نیز از نشانه های آمریکایی شدن جهان (و وابستگی به آمریکا) به شمار میآورند. و نیز جای بسی شگفت است، که بعضی از اینان، که در گذشته انقلابی هم بودهاند، به زعم مارکس سخن از تغییر جهان میرانند، بی آن که خود از جهانی که در آن زندگی میکنند، و احتمالا سوژهی تغییر آنان باید باشد - سوای مشتی کُلی گویی و سوای چنتهای از خُرده کاریهاـ چندان شناختی داشته باشند.
«نگاه»: شکست سیاستهای آمریکا در عراق و افغانستان و در کُل خاورمیانه، بحران اقتصادی، و بحران بودجهی اخیر در آمریکا، چه نقشی در موقعیت آمریکا، به طور کُلی، و مذاکره بین دو دولت آمریکا و ایران، به طور اخص، دارد؟
بینا: برای این که بتوانیم به طور انضمامی و قابل لمس دربارهی این مذاکرات و چرایی زمانی آن نظری بدهیم، باید برگردیم به نحوهی فروپاشی جهان آمریکا و در نتیجه، افول هژمونی این کشور در پهنه ی بینالمللی. فروپاشی پاکس آمریکانا (و افول هژمونی آمریکا) را باید در گستردگی تمام عیار مناسبات سرمایه داری (شامل جهانی شدن کار مزدوری، انباشت کلان سرمایه و ثروت، و بالنتیجه پولاریزاسیون عمیق طبقاتی در کُل جهان) جستوجو کرد، تا بتوان عوامل علت ـ معلولی ناملموس را از نشانه های قابل لمس و قابل مشاهده استخراج و استنتاج کرد؛ وگرنه، حکایت ما چندان بی شباهت به آن شیخ نخواهد بود، که شیره را میخورد و با بادی در غبغب میفرمود: شیرین است.
باید به خاطر داشته باشیم، زمانی شوروی و بلوک به اصطلاح شرق از هم فروپاشید (1989-1917) که پاکس آمریکانا خود (1979-1945) چندین کفن پوسانده بود.
قصد این نیست، که در این جا به دلایل فروپاشی شوروی و یا به وضعیت تحولی چین بپردازیم. همان طوری که شرح دادم، هدف من در این جا نشان دادن این حقیقت است که «جهان آمریکا» (شامل کشورهای صنعتی غرب و وجود یک سلسله نهادهای اقتصادی - سیاسی هژمونیک) به خاطر توسعهی شتابان انباشت و رشد نیروهای مولد ودر نتیجه، پولاریزاسیون عمیق طبقاتی و...، که خود زاییدهی فراملی شدن (فراملی شدن هر سه مدار گردش کالا، پول، و سرمایه ی تولیدی در حیطهی جهانی) سرمایه است، زودتر از شوروی به روغن سوزی افتاد. منظور من این است، که گلوبالیزاسیون سرمایه، نه به عنوان حرکت انباشت اشیاء، بل به مثابه مناسبات چیره و درهم فشردهی اجتماعی میان انسانها، توانست مُهری باطل بر این دوران نیرومند و فراگیر بزند. دورانی هژمونیک، که به قول معروف شمر نیز جلودارش نبود. اما از آن جا که هر پدیدهای در سرمایه داری 1- از درون خود تحول مییابد؛ و 2- با تاریخ هم آمیخته است؛ نهاد عظیمی نظیر نظام پولی بینالمللی «برتون وودز»، که خود مادر صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی به شمار میرفت را نخست ناکارساز ساخت و سرانجام به موزهی تاریخ گذشته روانه کرد. پس، بی شک، آن چه که در تحلیل نهایی تاریخ مصرف نهادهای سرمایه داری به طرزی فراگیرنده، و نهادهای مربوط به «جهان آمریکا» به طور خاص، تعیین تکلیف نموده است، همانا غلیان پایهای انباشت دیوارشکن سرمایهای است که دیگر با فرم سلسله مراتبی پس از جنگ جهانی دوم و نهادهای هژمونیک پاکس آمریکانا سازگار نبود.
به عبارت دیگر، سرمایهای که فراملی شده، دیگر آقابالاسر (آن هم از نوع «ملی») نمیطلبد. جهانی که گلوبالیزه شده، دیگر از نظام پیشاگلوبالیزه تبعیت نمیکند. سرمایهای که به عنوان یک رابطهی فراگیر اجتماعی - سیاسی - اقتصادی هژمونی جهانی پیدا کرده، دیگر به هژمونی نیم بند و از مُد افتادهی آمریکا احتیاجی ندارد. این است کلید گشایش عصر حاضر و این که ما کجای این جهنم دره ایستادهایم. بگذارید چشمهامان را باز کنیم، تا تضاد آمریکا و آمریکایی شدن گذشته را با این دوران جدید (گلوبالیزاسیون) نیک نظاره کنیم. بگذارید از پس این همه دیوارهای فروریخته سر نکشیم و کماکان و بر سبیل سنت به آمریکای فرونشسته و هژمونی باخته، پر و بال ندهیم. خروش آمریکا، همه و همه، در تلاش جهت بازگرداندن آب رفته به جوی اکنون تاریخ است. ویلیام شکسپیر میگوید: "کاری را که شده نمیتوان ناشده کرد." و این خود تراژدی اکنون آمریکاست.
سخنان من در این جا حاصل بیش از چهل و پنج سال پژوهش مستمر در تئوری ارزش مارکس و مطالعه در ساختارها و نهادهای اقتصادی - سیاسی مستولی بر قرن نوزدهم تا دو دههی نخستین قرن بیست و یکم است، که سعی در تدقیق و تطبیق این تئوری با سرمایه داری درهم فشرده و جهانی شدهی امروزی میباشد. پس، سخنان من در ریشه نباید چیز عجیب و غریبی به نظر آیند. اما من هنوز در تعجبم، چرا بسیاری از چپگرایان ما هنوز آمریکا را قدرقدرت دانسته و از دایناسورهای گور گم کردهی دوران پیشین، نظیر بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، هنوز به عنوان نهادهای اصیل دوران کنونی (یعنی «گلوبالیزاسیون») یاد میکنند؛ یا چرا در بررسیهای خود این دوران را به غلط معادل سیاست (نئولیبرالی) میشناسند. همچنین، چرا حرکت سرمایه را در عینیت انباشت و تراکم و تمرکز باید با «سرمایه داری انحصاری» (نظری که پیشاپیش حساب خود را با تئوری ارزش مارکس جدا کرده) تاخت میزنند؛ یا چرا از مفهوم سنتزوار رقابت در سرمایه داری (به کتاب «فقر فلسفه» رجوع کنید)، که خود اساس تئوری ارزش مارکس و سندی بی همتا در چگونگی مفهوم رقابت در سرمایه داری درهم فشرده است، درک چندانی ندارند؛ و فاجعه بارتر از همه، آن چه را که احتمالا در تقابل انحصارات، در اوایل قرن بیستم، از لنین خوانده اند، نابخردانه به جای رقابت در آثار مارکس در سخنان خود جا میزنند. باور کنید، من همچنان در عجبم.
سخن به درازا کشید، بگذارید خلاصه کنم: به نظر من برای این که به درک نسبی شناخت دورانی جهان امروز دست یابیم، لازم است بدانیم: 1- دوران کنونی گلوبالیزاسیون سرمایه، چیزی سوای دوران پاکس آمریکانا و نظام سپری شدهی آمریکایی است؛ 2- نظام پاکس آمریکانا نظامی بود هژمونیک و بر پایه ی ساختار هرم قدرت (بلاواسطه)، که در راس آن آمریکا قرار داشت؛ 3- فروپاشی پاکس آمریکانا لزوما پایان هژمونی این نظام و آغاز افول این قدرت بلاواسطه است؛ 4- سرمایهی (اجتماعی و فراملی) گلوبالیزه در دوران کنونی هژمونی پذیر نیست، زیرا، به قول مارکس، این گونه نحوهی اجتماعی تولید (و پولاریزاسیون طبقاتی) اکنون به تسخیر تمامی جهان نائل آمده است؛ 5- نه تنها نابخردانه است که جهان امروز را به کشورهای «متروپل» و «پیرامونی» تقسیم کنیم، بل از لحاظ روش شناختی مارکس، نادرست است که پسوند «وابسته» (مفهومی که غیر طبقاتی، کم عمق و رونمایی است و نخستین بار از جانب رائول پِرِه بیش، سوسیال دموکرات آرژانتینی در سازمان ملل در سال 1949 ارائه شده) را در رابطه با توسعه ی سرمایه داری در کشورهای به اصطلاح پیرامونی به کار گیریم؛ همچنین، از لحاظ روش شناختی، تکیه بر«توسعهی مرکب» (که از ابداعات تروتسکی است) دو سطح متمایز از تجرید واقعی، در ویژگی «توسعه»، را به غلط با یکدیگر درهم آمیخته و در نهایت موجب خدشهدارشدن تشخیص مفهوم دورانی امپریالیزم از دوران گلوبالیزاسیون سرمایه میشود؛ 6- پس از فروپاشی شوروی، آمریکا در برزخ انتقالی پساهژمونیک، خود را یکه تاز دید، اما یکه تازی واقعی به داشتن اسباب یکه تازی محتاج است؛ 7- این همه یکه تازیهای کاذب، دلیل منطقی و عملی بر افول هژمونیک (یعنی بنیاد اِعمال قدرت به معنای استراتژیک و ساختاری) و نزول بی بازگشت و همه جانبهی سیاسی - اقتصادی - ایدئولوژیک آمریکا در عرصهی جهان امروز است.
از دلایل شکست سیاستهای آمریکا در عراق و افغانستان، و در کُل خاورمیانه، بحران اقتصادی، و غیره، پرسیدهاید؛ با برشمردن دلایل این افول (انقراض بی بازگشت قدرت بین المللی) اکنون میتوان در این آیینهی تمام نما نظر کرد و موقعیت فاجعهبار آمریکا را بر اساس هر آن چه هست مشاهده کرد. جنگهای ناشیانه، تجاوزات غیرقانونی و غیر انسانی، به ویژه جنایات عظیم و بیشرمانه در افغانستان و عراق، به کارگیری مزورانه ی «سیاست خارجی انسان دوستانه» - که خود یادگاری است نخ نما از سیاست مکارانه و شارلاتانیزم وودرو ویلسون جهت شرکت مستقیم در جنگ جهانی اول - جنگ ابلهانه با لیبی و تبدیل ناخواستهی آن به سرزمینی (نو مَنز لند) که اکنون متعلق به هیچ احدی نمیباشد، و بالاخره ندانم کاریهای کودکانه و آتش افروزیهای ناسرانجام در سوریه و دخالتهای مستقیم و غیر مستقیم (با دست خونین گماشتگان مستاصل و اندک، نظیر دولتهای عربستان، قطر و اسراییل)، همه و همه به گونهای ملموس از همین افول تاریخی سرچشمه میگیرند. اکنون نیز باید به دیدهی دقت به ژستهای توخالی دولت اوباما در رابطه با اوکراین، و پشتیبانی آمریکا از کودتای راستگرایان و فاشیستهای این کشور، نگاه کرد. سخن در این مورد نیز از محدوده ی تقابل عناصر و افراد (مثلا، مصاف اوباما و پوتین) کاملا بیرون است؛ بحث ما چپگرایان با اصالت، و شاید هم با رسالت، نباید دستخوش افاضات فرمایشی مراکز قدرت یا تاسی از تحلیلهای کم عمق نئوکانهای دست اندرکار و یا لیبرالهای بی استخوان قرار بگیرد.
ما روند حرکت و مانورهای سیاسی را باید در رابطه با جهان دگرگون شده، و تازه آن را هم، با چشم بصیرت ببینیم؛ این بار نیز دولت آمریکا از هول حلیم (در ذهن ساخته) در دیگ افتاده است. همین مساله، یعنی گارد گرفتن در مقابل روسیه، معضل مذاکره با ایران را ممکن است بیشتر به دستانداز بیاندازد. پس، چنان که شرح دادم، نشانه های فروپاشی قدرت جهانی، و نبود هژمونی آمریکا، بسیارند. به قول مارک تواین "زمانی که تجسم انسان از حالت تمرکز خارج میشود، چشم سالم هم نمیبیند."
«نگاه»: با توجه به ملاحظات بالا و پیش از این که به وضع کنونی در رابطه ی حاضر آمریکا و ایران برسیم، فروپاشی رژیم شاه و روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی، تا آن جا که به آمریکا مربوط میشود، را چگونه ارزیابی میکنید؟
بینا: اما در چگونگی افول شاه و طلوع خمینی، تا آن جا که به آمریکا مربوط میشود، برای آن که بتوان اندکی به ماهیت رژیم در ایران پی برد و جو سیاسی امروز را بین دو کشور ارزیابی کرد، نمیتوان فرآیند تحولاتی که در نهایت به سقوط رژیم کودتایی شاه انجامید و پیوند ارگانیک این دو فروپاشی را بدون نمودی سنتزواره برای تمامی رژیمهایی که در حیطه ی این نظام فروکاسته میزیسته اند، و نیز رژیمهایی (مانند عربستان، کویت، و تا اندازهای اسراییل) که هنوز برج و بارویی از آنان به چشم میخورد، به حساب نیاورد.
بر خلاف تمام اين بازیهای سياسی که مثلا «چه کسی ايران را از دست داد»، هم سازمان «سيا» و هم نهادهای اطلاعاتی مرتبط با آن به خوبی میدانستند در ايران چه میگذشته و قبلا هم اپوزيسيون آمريکا-پسند خود را نيز شناسایی کرده بودند. اما در مقابل قيام خودجوش و گستردهی مردمی، بعد از شاه، دنبال کسی بودند که بتواند يا اين موج را بشکند و یا هر گونه دگرگونی واقعی را به بيراهه هدايت نماید. اما وقتی اين گزينه، يعنی تلاش در خاموش کردن مردم، به جایی نرسيد، دولت کارتر ناچار به سوی گزينه های دوم و سوم متمايل شد. و پُر واضح است، آن چه که اتفاق افتاد به هيچ وجه خواست اصلی دولت آمريکا نبوده است. اين نکته البته در رابطه با پيشگيری يک تحول پيشرفته و مردمی در ايران (در خلال مذاکرهی جدی و همکاری با سردمداران سابق رژيم کنونی)، به پيچيدگی نقش دولتمردان آمريکایی (در آماده کردن عناصر رژيم گذشته و سران ارتش شاه و غيره)، به ويژگی فرو نشاندن آتش مبارزات همه گير ضد امپرياليستی در ایران در فرآيند خيزش عظيم مردمی، و تبديل آن به قهر ضد انقلابی و پيروزی ضد انقلاب در لوای متحجر خمينی می افزايد.
اکنون پس از گذشت بیش از سی و پنج سال و دستيابی به اسناد و مدارک بی شمار و گویا، سوار شدن بر موج پُر شور و گستردهی مردمی، در فرآیند قیام 57 در ایران، از جانب خمينی را میتوان در سه مولفه بازنگری کرد. 1- بزک کردن خمينی به عنوان رهبری صرفا مذهبی و بی علاقه به سياست و اداره کردن ارتباطات اوليهی نمایندگان وی با عوامل مقامات آمریکایی و تسهيل کنندگان دولت آمريکا؛ 2- برقراری ارتباط مستقيم و غير مستقيم با عوامل کليدی رژيم شاه، به ويژه تماس با امیران ارشد و برگزیدهی ارتش شاهنشاهی؛ 3- دستور اکید خلع سلاح عمومی (از ترس این که انقلاب واقعی رُخ بدهد)، آغاز بگير و ببندها از هر گروه، قلع و قمع مخالفان بازگشت به دیکتاتوری از ملیون تا چپگرایان، و اعدامهای دسته جمعی. اين مولفه ها البته پيش شرط هایی لازم جهت برقراری مقدمات قدرت توسط هواداران برگزیدهی خمینی بودند. پيش شرط کافی برای برقراری «جمهوری اسلامی»، اما به ایجاد اتفاقات و عواملی بس دگرگون کننده نياز داشت. اتفاقاتی که بتواند از لحاظ کاربرد سياسی، تودهها را به حالت سر درگُم تدافعی و تمکين سراسری سیاسی و ایدئولوژیک در آورد. ایجاد شرایطی که بتواند با کمال تردستی، توجه توده ها را بر گرفته و آنان را از انديشيدن به سرنوشت سياسی و اجتماعیشان باز دارد. خمينی ترفندباز و کارگزاران فریبکار وی، پیشاپیش در فکر پيش شرطی کارساز و کافی بودند. به همین جهت، خمینی با یک تیر دو نشان زد: وی هم به گروگان گيری در سفارت آمريکا پاسخ مثبت داد و هم تجاوز نظامی صدام حسين به ايران و آغاز جنگ ایران و عراق را به فال نيک گرفت. این نکته البته آزمونی است قابل ملاحظه برای شناخت دقیق از طیف چپ (و چهرههای چپ نمای درون آن) در این بزنگاه سیاسی و در پیشگاه آزمایش تاریخ ـ و چه روسیاه و سر افکنده! درست در همين فضای آشفته و پُر از رعب و وحشت بود، که کارگزاران سياهکار، سخيف و سفاک خمينی، اين سياه مستان تازه به دوران رسيده، قدرت سیاسی را قبضه، انقلابیون را دشمن شاد، و جمهوری من-در-آوردی اسلامی را چهارميخه کردند.
از لحاظ استراتژیک، نتیجهی گروگان گیری و جنگ ایران و عراق به منزله ی شمشیری دو دَم عمل کرد: 1- ضد انقلاب «جمهوری اسلامی» را با بزک خمینی به جای انقلاب نشاند؛ و 2- آمریکای زخم خورده و فرزند مرده (رژیم شاه را میگویم) را وارد کارزاری مشخص با تحمیل تحریم اقتصادی ناشی از خفت گروگان گیری و تصمیم در براندازی و ایجاد رژیمی از قماش رژیم سابق نمود. بنابراین، تخاصم دولت آمریکا با ایران (پس از قیام بهمن) ریشه در چگونگی نهادن همان خشت اول را دارد. آمریکایی که با فروافتادن رژیمهای ایران و نیکاراگوئه حس کرده بود، که خبری غیر مترقبه در جهان پاکس آمریکانا اتفاق افتاده، اما هنوز باد تغییر دوران کاملا به زخماش نخورده بود. این را خیلی خودمانی بیان کردم، که دیگر جای شک و شُبه های باقی نماند. در اوج ریاست جمهوری ریگان ـ دههی 1980 را به خاطر بیاورید ـ تقریبا تمامی تاسیسات صنعتی بسیاری از کمپانیهای آمریکایی در فرآیندی بس دردناک، که به «بستن کارخانه ها» معروف شد، به خارج از آمریکا منتقل گردید.
برگردیم به ایران؛ دیدیم که در فرآیند جنگ فرسایشی ایران و عراق، از همه لحاظ چقدر فرو نشست و عقبگرد کرد. نقش آمریکا در پشتیبانی از صدام حسین را نیز باید به یاد آورد. پس از اتمام جنگ، در اواخر دههی 1980 تا اواسط سالهای دههی 1990، تغییر چندانی در روابط سیاسی ایران و آمریکا به وجود نیامد. تا این که در سال 1996 (در زمان ریاست جمهوری کلینتن) دوباره لایحهی تحریمهای جدیدی (همراه با تحریم لیبی) از کنگرهی آمریکا گذشت و به لیست تحریمهای قبلی علیه ایران اضافه شد. در اوایل دهه ی 2000، پس از فروپاشاندن برجهای دوقلوی نیویورک، واقع در وال ستریت، و حمله به مقر نظامی پنتاگون در واشنگتن، دولت بوش ـ چینی زمینه را برای اشغال افغانستان آماده کرد. من این همه را ذکر کردم، تا به نقش محمدجواد ظریف، که در آن زمان سفیر ایران در سازمان ملل در نیویورک بود، برسم.
مسالهی دولت بوش ـ چینی تنها برای انتقام گیری (مثلا گرفتن بن لادن و غیره) نبود. همان طوری که در کتاب اخیرم هم نشان دادهام، دلیل اشغال عراق و از بین بردن رژیم صدام حسین به خاطر تولید و یا وجود سلاحهای کشتار جمعی نبوده است. من با سندی ترخیص شده از خود کاخ سفید نشان داده ام، که این حضرات نقشه ی اشغال عراق را نیز باید در ژانویه 2001، یعنی نزدیک به هشت ماه پیش از واقعه ی یازدهم سپتامبر همان سال، کشیده باشند. به هر تقدیر، اشغال افغانستان کار سادهای نبوده است. آمریکا، پس از تاراندن طالبان از افغانستان، در آن زمان در این کشور یار و یاوری چندان نداشت تا بتواند به آسانی حکومت دست ساخت خود را جانشین کند. در این میان، پارتیزانهای معروف به «جبهه ی شمال»، که خود از نیروهای اصلی این سرزمین به شمار میآمدند، اگر چه با طالبان نیز در ستیز بودند، اما با آمریکا جهت جابه جایی قدرت به راحتی سر یک میز نمینشستند. به شهادت عناصری از خود آمریکا، که در برخی از جلسات حضور داشتهاند، محمد جواد ظریف، نمایندهی ایران، با صرف روزها و حتا شبها تا نزدیک صبح در مذاکره با «جبههی شمال» حضور داشته و همو سرانجام آنان را قانع کرده است تا همه جانبه با آمریکا در رابطه با اشغال کامل افغانستان همکاری کنند. چندی بعد اما دولت بوش ـ چینی، به پاس خدمات ذیقیمت ظریف، ایران را، همراه با سوریه و کره شمالی، در «مثلث شرارت» جای نهاده و به دنبال تبلیغات دامنه دار و تلاش روزافزون نئوکانها و لابی اسراییل در واشنگتن، جنگ با ایران را مجاز دانست. به همین سادگی! پس، نمیتوان به خودی خودتحریمها راعامل اصلی سوق دادن جمهوری اسلامی به مذاکره دانست.
این داستان و داستانهای دیگری نظیر همین، به ما میآموزند که سیاست خارجی آمریکا سیاستی است بی ثبات، که اغلب هدفهای آن با یکدیگر مغایرت دارند. بر همین اساس، اصولا نمیتوان اعتماد چندانی به سرانجام هیچ گفت و گویی در یک فرآیند مشخص با دولت آمریکا داشت؛ زیرا آمریکا در این برزخ افول، اولویتهای خویش را نیز به خوبی نمیشناسد. بگذارید مثالی بزنم، که خود گویای رابطهی سیاسی آمریکا با روسیه میباشد. مساله ی مناقشه ی دولت اوباما با لیبی، نقش ارتجاعی برنارد هنری لیوی (نئوکان فاشیست و ضدعرب فرانسوی)، و سرانجام براندازی غیر قانونی حکومت سرهنگ معمر قذافی را به خاطر بیاوریم. چنان که میدانید، آمریکا پس از اندکی مانور تو خالی، مساله را به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع کرد. در شورای امنیت قرار شد (در تاریخ هفدهم مارس 2011) آسمان لیبی منطقهی ممنوع برای پرواز اعلام شود، تا جنگندهها و هلی کوپترهای معمر قذافی نتوانند به مواضع اپوزیسیون در شرق لیبی تعرض کنند و بدین گونه بتوان ترتیبی جهت حل سیاسی مساله پیدا کرد. دولت اوباما به نمایندهی روسیه قول داد، اگر از حق وتوی خود استفاده نکند، مساله ی لیبی را از طریق سیاسی حل کند و رژیم قذافی را نیز، که به ثبات منطقه کمک میکند، ساقط نکند. پس از تصمیم شورای امنیت، که بدون رای روسیه غیر ممکن بود، دولت اوباما از این تصمیم سوء استفاده کرد و همان کاری را کرد که قول داده بود نمیکند. به عبارت دیگر، آمریکا رژیم قذافی را بیشتر به خاطر خوشآمد نئوکانهای فاشیست پشتیبان اسراییل در فرانسه و لابی اسراییل در واشنگتن برانداخت. و بدین ترتیب، امنیت منطقه را در لیبی پساقذافی (که منجر به کشته شدن سفیر خود و همراهان محافط وی نیز شد) مختل کرد. حدود یک سال بعد از ماجرای براندازی قذافی، در مصاحبه ای در مورد مسالهی سوریه، سفیر روسیه (در سازمان ملل) که خدمتاش در آمریکا در حال اتمام بود، موضوع لیبی را دوباره پیش کشید و به مصاحبه کننده گفت: "چگونه میخواهید ما به شما در مورد سوریه اعتماد کنیم، در حالی که پروندهی شما حکایت از اطمینان نمیکند."
همین حرکات خودسرانه در روند استراتژیک خود اکنون ضعف سیاسی آمریکا را در مقابل روسیه، مثلا در ویژگی نیاز مبرم به حل مسالهی اوکرایین، بیشتر کرده است. مقامات روسی گفتهاند، چگونه میتوان به تضمینهای دولت آمریکا اعتماد کرد، در حالی که دولت اوباما از مذاکره و توافق اخیر رییس جمهور منتخب اوکرایین، ویتور یانوکوویچ، با اتحادیهی اروپا (و آمریکا)، در چگونگی استعفای خود و ترتیب انتخابات آینده، دفاع نکرد و جلوی بلوای شورشیان دستراستی و کودتای عوامل پشتیبانی شده از جانب آمریکا را نگرفت. این مساله را قدری با تفصیل بیان کردم، تا شاید توانسته باشم اهمیت مناسبات سیاسی آمریکا و روسیه را در رابطه با ویژگی و پیچیدگی مذاکرات میان دو دولت ایران و آمریکا به طریق غیر مستقیم تصویر کنم.
«نگاه»:پس با این تفاصیل، به نظر میرسد شما معتقدید مناقشه ی آمریکا با جمهوری اسلامی واقعا بر سر فعالیتهای هسته ای آن نیست؛ آیا این برداشت درست است؟
بینا: بله، درک شما از سخنان من در این رابطه و ماجرای اتمی شدن ایران درست است. همان گونه که خاطرنشان کردم، تمامی این قیل و قالها بر سر تغییر موازنه ی قدرت در جهان، به ویژه در منطقهی خاورمیانه، دور میزند. به همین دلیل هم بود، که در پاسخ به پرسشهای پیشین سعی من در به دست دادن تصویری جامع، اما مشخص بود از دگردیسی دوران و غروب هژمونی آمریکا و در نتیجه، بهم خوردن موازنه ی قدرت سیاسی در مجموعه ی جهان گلوبالیزه ی امروزی. این دگردیسی ـ با وجود تمام نابسامانیهای اقتصادی، تحریمهای گوناگون و عدم کفایت زمامداران جمهوری اسلامی در مدیریت کشور ـ جمهوری اسلامی ایران را نیز به مهمترین قدرت منطقه تبدیل کرده است. با استناد به دیگر پاسخهای من در این گفتوگو، موازنهی قدرت سالهاست که در منطقه ی خاورمیانه تغییر کرده است. و ما باید این دگردیسی دورانی را، که در اساس جهانشمول است، جدی بگیریم. در مقابل، همین دگردیسی، اسراییل را در منطقه به خاک سیاه نشانده است. اسراییل، به قول سمیر امین، برای آمریکا نقش یک ناو هواپیمابر را بازی میکند که چهارمیخ است بر زمین خاورمیانه. به عبارت دیگر، اسراییل از لحاظ سوق الجیشی و سیاسی اندکی بیش از انبار مهمات آمریکا بوده است. بنابراین، افول قدرت آمریکا متضمن افول قدرت این انبار مهمات نیز میباشد. با فروپاشی نظام پاکس آمریکانا، موجودیت سیاسی اسراییل نیز برای آمریکای دگردیسی شده چندان مفید نیست؛ اما آمریکا به علل گوناگون، از جمله فشار نئوکانها و لابی اسراییل در کنگره و غیره، این دست شکسته را هنوز به گردن میبندد.
پس تصویر افول قدرت منطقهای اسراییل را نیز باید در آیینهی دگردیسی دوران مشاهده کرد. بنابراین، چندان تعجبی ندارد که ما نئوکانهای آمریکایی، فرانسوی، و انگلیسی را همیشه در خط اول جبهه در مواجهه با مسالهی اتمی ایران ببینیم. و یا دولت اسراییل را، که امروز خود بر کلاهک دویست تا سیصد (این تخمین حداقل است) بمب اتمی نشسته، در این بازار مغشوش، مشوش و مکاره، یکهتاز بیابیم. عُمق این مضحکه در این است، که اسراییل نه عضو ارگان بین المللی «ان پی تی» است، نه اعتنایی به قوانین بینالمللی، و نه پروایی از مصوبات پی در پی سازمان ملل در مورد سرزمینهای اشغال شده ی فلسطین دارد.
همین امر تغییر دوران در مورد عربستان سعودی نیز صادق است، بدین معنی که در دوران پاکس آمریکانا، در پاسداری از منافع آمریکا، عربستان (مانند رژیم شاه) نقش ژاندارمی منطقه را در خلیج فارس به عهده داشت. رژیم شاه و عربستان هر دو به عنوان دو ستون دکترین نیکسون در خلیج فارس عمل میکردند، در حالی که، به شهادت هنری کیسینجر، این شاه بود که ستون عمده و اصلی این دکترین را به عهده داشت. پس از بحران انحصارزدایی و گلوبالیزاسیون نفت (اوایل دههی 1970)، نقش کارساز عربستان در تبانی با انحصار بین المللی نفت (یعنی بندناف سیاست خارجی آن زمان آمریکا) به پایان رسید. در دوران پساپاکس آمریکانا (دوران کنونی)، عربستان قرون وسطایی، چون زائدهای نازیبا، هنوز بر چهرهی آمریکا منقش است. این نقش اصلا ربطی به نیاز آمریکا به نفت و از این قبیل لاطائلات چپ نمایانه ندارد (برای درک بیشتر به دو کتاب اخیر من رجوع کنید*). در دوران کنونی، عربستان برای آمریکا نقشی شبیه به نقش اسراییل ایفا میکند. از این رو، پدیدهی عربستان را باید نشانهای از پوسیدهترین قشر از اندام بی جان پاکس آمریکانا به حساب آورد. تغییر موازنه ی قدرت در منطقه ی خلیج فارس در مورد افول عربستان نیز صادق است.
«نگاه»: با این وجود، چه مولفه هایی امروزه این دو دولت را به سوی مذاکره با یکدیگر سوق میدهد؟
بینا: چنان که در پاسخ به پرسشهای پیش سخن رفت، مولفه های تمایل به مذاکره را از یک سو در چهارچوب روابط سیاسی منطبق بر دگردیسی دوران، و از سوی دیگر در بازتابهای برزخ رفتاری سیاست خارجی آمریکا در پهنهی جهان باید جستوجو کرد. گرفتاریهای سیاسی، تضادهای اقتصادی، فرونشستن های استراتژیک، و بالاخره شکستهای ناگوار و پی در پی در رابطه با تمامی جنگهای فرسایشی و ناسرانجام، آمریکا را از نفس انداخته و به همین خاطر، دولت اوباما را مایل به مذاکره نموده است. این یک طرف قضیه برای خود آمریکا است. طرف دیگر قضیه، همانا وحشت شدید، آمیخته با جسارت خودشکن و ابلهانه، در انجام سیاست خارجی آمریکا است که هر گونه مذاکره را ممکن است به بُنبست منتهی کند. به این تضاد در سیاست خارجی آمریکا ـ سوای این که دولت بوش ـ چینی سر کار است یا دولت اوباما ـ باید توجه داشت. در مورد ایران هم، اگرچه تحریمهای دنداندار اقتصادی، فشارهای گوناگون سیاسی، انزوای نسبی، محدودیتهای سرمایه گذاری و عدم شکوفایی در روند تحول تکنولوژیک، به ویژه در بخش انرژی، همه و همه کارگر افتاده اند، اما این کشور هنوز سر پاست و نیز سری میجنباند. به همین دلیل، چگونگی در نحوهی مذاکرات و نیز سرانجام آن را نمیتوان به درستی از پیش پیش بینی کرد. اما قدر مسلم این است، که ایران به هر حال نرمتر عمل خواهد کرد.
«نگاه»: از مضمون کلام شما و تحلیل منطبق بر آن چنین بر میآید، که این همه تحریمهای طولانی اقتصادی علیه ایران در تحلیل نهایی برای براندازی بوده است. آیا این درک درست است؟
بینا: بله، کاملا درست است. این تحریمها نه تنها برای براندازی رژیم به کار گرفته شده است، بل خود فاجعه ای را در ایران به بار آورده که شاید بتوان آن را با تحمیل غرامتهای سنگین جنگی علیه آلمان در پایان جنگ جهانی اول مقایسه کرد. در آن زمان (1919) جان مینارد کینز (اقتصاددان معروف انگلیسی) نمایندهی دولت انگلستان در کنفرانس ورسای بود. وی، بر خلاف موضع دولت مطبوع خود، با تحمیل این گونه غرامتها مخالفت ورزید و تقاضای استعفای خود را به خزانه داری انگلستان تسلیم کرد. کینز دلایل خود را در کتابی به همین منظور نگاشته و پیش بینی کرده بود، که نتیجهی تحمیل این گونه غرامتهای نابهجا و سنگین جز سیاه روزی آلمان و توسل به تنها راه نجات، یعنی کنترل کامل اقتصاد و شبه نظامی ساختن آن، نیست.
استحالهی جمهوری اسلامی از یک نظام نیم بند سرمایه داری (آخوندی) به نظامی کاملا درهم فشرده از سرمایه داری، با ساختاری شبه نظامی، را به طور خلاصه میتوان به دو عامل 1- وقوع جنگ ایران و عراق و اعتلای قشر «پاسدار» و 2- تحریمهای اقتصادی آمریکا و هُل دادن «پاسداران» به درون عرصه ی کنترل اقتصاد و نیز هجوم در بدنهی ارگانهای سیاسی، قضایی، امنیتی، و فرهنگی بسته دانست. در همان آغاز جنگ با عراق، خود خمینی گفته بود پاسداران را سیاسی نکنید. انتخابات قلابی تابستان 1388 به خوبی نشان داد، کیفیتی در رژیم جمهوری اسلامی دگرگون شده و این کیفیت نمیتواند به این همه تحریمهای هدفمند بستگی نداشته باشد. بنابراین، براندازی رژیم به جای خود، ما همچنین باید به نتایج واکنشی و زیان بار این گونه تحریم ها با اندکی دقت و با دید استراتژیک نگاه کنیم.
«نگاه»: اگر این مذاکرات به نتیجه برسد، چه گشایشی در وضع اقتصادی ایران ایجاد میشود؟ ضمنا این چه سودی برای آمریکا خواهد داشت؟
بینا: سالها تحریم، سالها عدم سرمایه گذاری کافی، سالها تفوق رابطه بر ضابطه، سالها اشتغال به کارهای غیر تولیدی، سالها «از این ستون به آن ستون»، سالها نبود مدیریت درست، و مهمتر از همه سالها نشو نمای اقشاری که با این نحوه و در این چهارچوب لحظه ای و تدافعی روزگار گذرانیده اند، سالهایی چند طلب میکند که اقتصاد ایران حالتی عادی پیدا کند. وانگهی، هجوم یک باره و انباشت سرمایه ی فراملی ممکن است بسیاری از این گرفتاریها را نیز دو چندان کند. اما چیزی که مسلم است، این است که پولاریزاسیون طبقاتی و شکاف میان طبقات در ایران بیشتر و بیشتر خواهد شد.
اما پرسیدید از این رهگذر چه چیز گیر آمریکا میآید. شما را به پاسخهای خودم در این گفتوگو، به تصویری که از وضع آمریکا ارائه دادهام، رجوع میدهم. این تصویر حاکی از آن است، که دولت آمریکا اندکی از دغدغه های خود در منطقه ی خاورمیانه میکاهد. مجسم کنید فردا عربستان سعودی در آتش تظاهرات خیابانی میسوزد و آن وقت طپش قلب اوباما را اندازه بگیرید، به خصوص که ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا هم در بحرین در همان همسایگی لنگر انداخته است. داستان آمریکا، این تراژدی بزرگی است که هنوز به پایان خود نرسیده است.
مارس 2014
الکساندریا ـ مینه سوتا (آمریکا)
* * *
* توضیح «نگاه»: مشخصات دو کتاب مورد اشاره به شرح زیر است:
- سیروس بینا، «پیش درآمدی بر شالوده ی اقتصاد سیاسی: نفت، جنگ و جامعهی جهانی»، لندن: انتشارات پال گریو مک میلان،2013.
- سیروس بینا، «نفت: ماشین زمان ـ گردشی در ورای علم اقتصاد خیالی و سیاستهای وحشت بار»، چاپ دوم، نیویورک: انتشارات لینوس، 2012.
No comments:
Post a Comment