Friday, November 30, 2018

قطعنامه - سروده ای جدید از سرژ آراکلی


"قطعنامه"
 "سروده ای جدید از سرژ آراکلی"

گزیری نیست جهان را
!از توحش و جنایت
وَز خرافات کور و ددمنشی
و از حماقت
و سر فرود آوردن بر درگاه زور
!و پذیرش دنائت
مگر آن که
شهریاران فیلسوف
و یا که
!فیلسوفان شهریار گردند

گفته بودند با ما این چنین
خردمندانِ اعصار دور
بهمراه ناقوسِ آگاهِ جهان
!نواخته بودند . . . قرن ها
بر طبل‌ها و ناقوس‌های هشیاری
بر گوش‌های گُنگ
بر خواب زدگان و مردمان گول
.و چه بیهوده . . . پنداری

گلو درانده بودند و تن بر دار کرده بودند
در انتظاری آرام
!با امیدی صبور
با زمزمه‌ی اورادی مقدس
که بخشایش آنان را طلب می‌کرد
!بر چارمیخ جنایت!

دریغا . . . که
ناقوسِ آگاهِ جهان
انعکاسی نمی‌یافت
!جز در اندک کسان
که روان بودند با مشعلی در دست . . .
با امیدی دور
در پستوهای پیچ اندر پیچِ تاریخ
در سردابه‌های کور،
تا بلکه نوری بیفکنند
گرچه کم سو و نیمه جان
جرقه‌ای زنند بر این خرمن کاهل
.بر این تلنبارِ هیمه‌های نمور

و چه بیهوده . . . اما
چه بیهوده تلاشی بود،
!پر از درد و پر از زخم و پر از خون
!چه بیهوده امید بستند و به انتظار نشستند
!چه بیهوده امید بستند و به تلاش برخاستند
!امید بستند و بر خاکستر نشستند

گریزگاه‌های طاقت و طریقت اما،
تمامی نداشت
و انبوهیِ منتظران چشم دوخته
برافق‌های دور . . .

خرد، اما
در اندوه تنهایی خویش می‌گریست
و فیلسوفان
مصلوب حماقت توده‌ها بودند
آونگ بر دارها و دروازه‌ها
و جگر در منقار کرکسان . . .
تا که نشان عقوبتی باشند
بر آنان
که اندیشه را و خرد را گزیده بودند از پیش
و همت و آزادگی را برتر نهاده بودند
بر پیشه و بر جان خویش

قرون از پس هم آمدند و گذشتند . . . اما،
نه شهریاران فیلسوف گشتند
!و نه فیلسوفان شهریار. . .
!و انسان . . . باقی ماند
همچنان در اسارت جهل
!و در سیر قهقرای نابودی . . .

زیستن اما چه طلب می‌کرد؟
جز به حیرت بر انبوه فرومایگان نظر دوختن
و که تن زدن از همگان و در اندوه تنهایی خویش
سوختن
!و بر سرنوشت انسان گریستن
!و در انتظار پایانِ ناگزیر نشستن
جز این،
چه طلب می‌کرد . . . زیستن!؟

سرژ آراکلی
پاییز 2018

No comments:

Post a Comment