Monday, March 10, 2014

مطالب عرضه شده دربرنامه 8 مارچ

 مطالب عرضه شده دربرنامه 8 مارچ

مقاله - پرتو. 1

 2.مقاله- تیفوری 



7. شعر یهار سعید


مقاله - پرتو.1


عشق را نه در زمین باید جست
نه در میان آسمان
نه در هیچ کتاب و  ترانه ای
عشق را  تنها در تو باید جست


پرتو، 8 مارس 2014


پیش از هر سخنی 8 مارس روز جهانی زن بر تمام زنان آزاده، مبارز و آزادیخواه خجسته باد. اگر چنین روزی به پاس فداکاریها و مبارزات گسترده زن مشخص گردیده باید بگویم هر روز چون خورشید فروزان پرتو خود را نثار تیرگیها می کند و همراه و همگام با مردان در تمامی عرصه ها می درخشد. آری! تردیدی نیست که نه تنها امروز، بلکه هر روز، روز زن می باشد.
در این نوشته برآنم که نگاه اجمالی به برخی از مشکلات زنان جامعه ی خود داشته باشم. بر کسی پوشیده نیست که زنان ایرانی در طول سالیان متمادی، همواره به صرف زن بودن اسیر مشکلات برخواسته از تبعیض جنسیتی و آسیبهای ناشی از آن و منجلاب مذهب بوده اند. از ابتدای بودن، از زمانی که حس می کند می تواند بعنوان یک دختر، یک همسر و یک مادر با وجودی آکنده از مهر، عشق و پاکی خود را بنمایاند اسیر پدر سالاری، مرد سالاری و حتا فرزند سالاری می گردد. از زمان طفولیت گویا هرگز دیده نمی شود و وجود او بعنوان کسی که چندان و یا هرگز حق اظهار نظر ندارد و همواره برای جزئی ترین مسائل زندگی او باید و نبایدها را به او دیکته می کنند تلقی می گردد.
در کودکی حتا مدرسه که پس از خانواده، وظیفه تربیت و نشان دادن حقیقت را دارد تمام زیبایی ها و شادابی اش را در پوششی که از موی تا پای او را گرفته می پوشاند و به جای قرارگرفتن در میان همسالان پسر و فراگیری حس عشق، نوع دوستی و مشارکت و لذت بردن او را چونان از جنس دیگر می ترسانند و چونان با آگاهی دروغین که مذهب نام دارد درمیان کتابهای خود بذرهای سمی در ذهن شفاف و بکر او می پاشند که ذهن او را از هرگونه تفکر راستین و درک واقعی باز دارند حتا گاه این تفکیک جنسیتی در دانشگاه نیز به چشم می خورد. اما نیرنگ و دروغهای دین را پایانی نیست و تمام ابعاد زندگی زن را تحت الشعاغ قرارد داده و  سعی در خوار شمردن و ذلالت و عدم شکوفایی زن دارد. در محیط خانواده  همیشه در هراس مواجه شدن با درگیریهایی که ممکن در این باره برای او از جانب پدر، برادر  ایجاد شود می باشد با چنین دیدی در جامعه نیز با مرد سالاری چه در جایگاه شغلی خود و فعالیهای اجتماعی فرهنگی و سیاسی ورزشی روبروست حتا از حضور در ورزشگاه ها و تماشای مسابقات در کنار مردان که  اندک ترین حق آنها به شمار میرود مواجه می شود.
 با وجود برتری و توانایی های نهفته بسیار در تمامی زمینه ها همواره با قضاوتهای دون و مغرضانه در جامعه مردسالار مواجه می شود. بعنوان یک همسر از تمام حقوقی که برای مردان در نظر گرفته شده یا هیچ بهره ای ندارد یا بسیار اندک می باشد. اگر در خارج از خانه حرفه ای نداشته باشد در چهار کنج مطبخ دستورات مردی که گویی به جای همراه و همدم، خدمتکاری به کار گماشته را به جان می خرد و در ازای آن تنها همین بس که او وظیفه اش می باشد و در آخر نیز در مقابل این همه زحمات به هیچ انگاشته می شود. اگر از نظر مالی کمکی بخواهد با غرولند و صد منت مواجه می شود. آری! بسیارند زنان پاک و فداکار سرزمینم که جوانی خویش را در کنج مطبخ  بی هیچ اعتراضی سپری کرده اند و بسیار بوده اند زنانی که در زیر واژه های های پلشت و دستان مردان دیو صفت له شده اند و هرگز زخمهای روح و جسم خود را از یاد نخواهند برد. مردان زن ستیری که با توحش بسیار و  رفتاری چون بربریت شیعی با بی رحمی و رفتارهای بیمارگونه خود زخمهایی بر جسم و جان زنان روا داشته اند که هرگز زمان را یارای التیام آن نخواند بود.
 حق هرگونه فعالیت تنها به صرف زن بودن از او سلب شده و تنها می بایست یا ماشین زاد و ولد باشد و یا بی هیچ چون و چرایی اطاعت محض نماید. خشونت علیه زنان  چه در چهار چوب خانواده  و جامعه، تجاوز به آنها و آسیب ها ی روحی و جسمی که چون خوره تا ابد به یاد می ماند، تهدید، تحقیر و تهمت به زنان و بسیاری از مسائل عمده ای که همواره بعنوان زن بودن با آنها مواجه می باشند. زنی که در طول روز وظیفه اش را اینطور می پندارد که باید تنها به شوهر و فرزندان خود بپردازد و از هیچ مهر و محبتی دریغ نکند حتا از علایق و آمال خویش می گذرد تا رفاه و آسایش انها را ببیند و وجود خویش را فراموش کرده و در بست در اختیار همسر و فرزندان خویش است از پیشرفتهایی که ممکن است در طول زندگی داشته باشد به دور می ماند  و یا زنی شاغل  که وظیفه ای بس دشوارتر دارد که علاوه بر راضی نگه داشتن همسر و فرزندان خود درجامعه در قبال همکاران خود نیز مسئول است و در آخر با وجود تمام از خود گذشتگی ها گویی درخانواده و اجتماع همه از او طلب کار می باشند و همیشه جایگاهش در انتها می باشد.
 کم نیستند و نبوده اند تبلیغات و مطالب ضد زن که زن را که نخستین جایگاه در تربیت و حفاظت و نفش سنگین همسر بودن و مادر بودن دارد را خوار شمرده اند و گویی هرگز وجود خارجی ندارد و انسان شرم می کند و سراسر آکنده ار نفرت و اندوه می شود وقتی زن را چنین حقیر می پندارند و بی شک چنین افکاری و ترویج آنها زاییده یک تفکر زن ستیز مرد سالار و متحجر می باشد که باید از گیتی محو گردد.
مشکلات زنان متارکه کرده و استرس ها و فشارهای پس از طلاق و  زنان بی سر پرست، دید بیمار گونه و پست جامعه نسبت به آنها و انواع و اقسام انگ زنی و خوار شمردنها، دست و پنجه نرم کردن با فقر و هر شب کابوس این که چه خواهد شد؟!
احکام اسلامی در مورد زنان و آرمانهای والایشان و انواع و اقسام شکنجه ها و رفتارهای متوحشانه و غیر انسانی در قبال خواسته ها و یا روابط زنان و معرفی کردن زن بعنوان یک کالا نه یک انسان.
زنان کار که به ناچار برای تداوم حیات خویش در منظر عموم  ظاهر می گردند و هزاران نگاه هرزه عاری از خرد و شرافت را به جان می خزند و دردها و سوز درونشان را هیچ کس پاسخگو نیست. زنان کارگر که با حداقل 12 ساعت کار روزانه و با حداقل درآمد که هیچ شکاف زندگی شان را پر نمی کند زیر یوغ و استثمار سرمایه داری از بین می روند.
 زنان تن فروش  که گاه نه تنها برای اندک پولی برای خود که تا ابد روح آنها را با هیچ هزینه ای تسلی نمی بخشد بلکه در بسیاری از مواقع برای مردانی که همیشه او را خوار شمرده اند و به دیده حقارت به او نگریسته اند برای اعتیاد پدر، برادر و همسر، یا درمان آنها و به جهت حمایت ناکافی از سوی آنها تن خویش را دراختبار گرسنگان و گرگان جنسی می گذارند و پیامدهای ناشی از آن که که روح و جسم شان تا مرگ ساییده می شود و  جامعه به جای ریشه یابی و علت ها بر دردهای آنان می افزاید.

در پایان، مردان بزرگ تاریخ، زاده ی زنان بوده اند. امروز زنان ما بیدار و هوشیارند و نیک به وجود با ارزش و نقش خود در تمامی عرصه ها در سیتم مسموم مرد سالاری  آگاه اند. هرگر ستمهای روا رفته در طول سالیان متمادی بر خود را چه توسط مذهب، احکام و قوانین ضد انسانی و دروغین را از یاد نمی برند و  آزادی را رساتر از هر مردی فریاد می کشند و برای تحقق آن چون طوفان می غرند و اندک هراسی ندارند و یاد یکایک زنان مبارزی که در این راه جان خود را نثار کرده اند و چون اختری فروزان همیشه می درخشند را گرامی میدارم.  زنانی که  من از لفظ عشق آسمانی استفاده نمی کنم که آسمان و زمین در مقابل عشق زن هیچ اند چرا که عشق، خود اوست.


پرتو،  8 مارس 2014


2.مقاله- تیفوری 

خشونت در مورد زنان
فرشته تيفوری
گزارش مورخ پنجم آوريل 2014 آژانس حقوق بشر اتحاديه‌ي جامعه‌ي اورپا (FRA) اين روزها توجه همه را به خود جلب کرده است. بر طبق اين گزارش در اتحاديه‌ي اورپا، از هر سه زن، يکي از آنها مورد خشونت و تجاوز قرار گرفته است. اين، رقمي معادل 62 مليون را به دست می‌دهد. پنج در صد اين خشونت‌ها تجاوزات جنسي است، که البته ارقام سياه پوشيده مانده‌اند. به اين معني که بسياري از زنان به علت شرمساري اين گونه خشونت را اعلان نکرده‌اند.
بر طبق اين تحقيق، بيشترين رقم تجاوزات و خشونت‌ها – تا آن جا که زنان اطلاع داده‌اند - از کشور دانمارک است با 52 در صد. فنلاند با 47 در صد، سوئد با 46 در صد، آلمان با 35 درصد، لهستان، اطريش، کراسي هر کدام با 20 درصد، ارقامي را نشان مي‌دهند که در زير خط سياه نيست.
بيشتر اين خشونت‌ها و تجاوزات در محيط خانه، در محل کار و يا از طريق اينترنت عمل شده است.
22 در صد از خانم‌ها گزارش داده‌اند که خشونت عليه آنها در چهارديواري خانواده توسط شوهرشان رخ داده است. از تجاوز جنسي که بگذريم، اين خشونت‌ها به صورت کتک، ضربت، کشيدن موهاي سر، هل دادن و حمله با يک شئ گزارش شده است، در حالي که زنان قدرت مقابله و دفاع از خود نداشته‌اند. خيلي از خانم‌ها تصريح کرده‌اند که از شرم و خجلت به پليس مراجعه نخواهند کرد.
طبق گزارش آژانس حقوق بشر ممالک متحده‌ی اورپا، تجاوزات جنسي بيشتر از خشونت‌هاي انواع ديگرند.
طبق گزارشات رسيده از خانم‌ها، اين آژانس تخمين مي‌زند که بين 83 تا 102 ميليون خانم مورد آزار جنسي قرار گرفته‌اند. اين رقمي بين 45 تا 55 درصدِ همه‌ي خانم‌هاي ساکن ممالک متحده‌ي اروپا هست.
اين تجاوزات جنسي معمولاً در دوره‌ي کودکي و نوجواني به وقوع پيوسته است. 12 در صد از خانم‌ها گزارش داده‌اند که قبل از پانزده سالگي مورد تجاوز و آزار جنسي قرار گرفته‌اند.
گسترش اين آزارها ‌مشخص مي‌سازد که خشونت عليه زن، فقط منحصر به عده‌ی خاصي نيست، بلکه عملي است که روزانه در سطوح مختلف جامعه صورت مي‌گيرد. رئيس آژانس مي‌گويد که زنان چه در خيابان، چه در محل کار و يا در خانه از امنيت برخوردار نيستند.
(((براي تهيه‌ي اين گزارش از 42 هزار زن، بين 18 تا 74 سالگي سؤال شد.)))
اين موضوعِ مهم و اين واقعيت وحشتناک مورد بحث در جوامع مختلف اروپا قرار گرفته است. از جمله کانال 5 راديوي غرب آلمان خشونت بر زنان را مورد بحث عموم قرار داد که مطالب بسيار جالبي نيز مطرح گرديد.
به عنوان مثال اشاره شد به اين که قانون‌گزاري در اين باب به گونه‌اي است که خشونت بر زن و فحشاء را مجاز مي‌سازد. نکته‌ي مهم ديگري که بيان شد، اين بود که هنوز فرهنگ مقصر دانستن بيگناه، رواج دارد.     
آن چه که گزارش شد، فقط مربوط مي‌شد به خشونت عليه زنان در ممالک متحد اروپا.
هرگاه بخواهيم، به اين گزارش، خشونت و تجاوز عليه زن را در ممالک افريقايي و آسيايي اضافه کنيم، ارقام بزرگتري را به دست خواهيم آورد که پشت انسانيت را مي‌لرزاند.
بايد در نظر داشت که زنان، قرباني حملات و جنگ‌ها و بي‌خانمانی‌هاي درون مرزي و بيرون مرزي هستند. متأسفانه اکثر جوامع و ممالک افريقايي و آسيايي به اين موضوع کمتر پرداخته و مي‌پردازند.
دو نکته‌اي که در بالا اشاره شد: يعني مقصر دانستن بي‌گناه و مجاز بودن خشونت بر زنان، را مي‌توانيم در کشور خودمان ايران روزانه تجربه کنيم.  مسلم اين است که زنان ما نه تنها از نظر قوانين با مردان يکسان نيستند، بلکه به لحاظ اخلاقي نيز تساوي بين اين دو جنس ديده نمي‌شود. به نظر مي‌رسد که صفاتي از قبيل نجابت، فرمانبرداري، فروتني و غيره خاص زنان است و مردان خود را موظف به اين صفات نمي‌بينند.
متأسفانه گزارش‌هايي که از زندان‌ها مي‌رسد، آن چنان وحشتناک، بي‌شرمانه و غير اخلاقي و انساني است که اساس همه‌ي ارزش‌هاي مهم اجتماع ما را ويران کرده است. تجاوز به زنان در زندان‌ها که شرعي و جزئي از شکنجه محسوب مي‌شود، نه فقط بيماري‌هاي فيزيکي، بلکه عواقب وخيم رواني را به دنبال دارد که در اغلب قرباني‌ها تا آخر عمر باقي است. وقيح‌تر آن که گاهي اين تجاوزات به اسم مقدسين و امامان دوره‌های نخستين اسلام انجام مي‌گيرد، عملي که واژه‌ي تقديس را به کلي دگرگون ساخته است.
اختيار کردن چند زن و موضوع صيغه پايه و اساس خانواده را که زيربناي هر جامعه‌اي است، سست و ناپايدار نموده است.
چه خوش گفت يکي از کساني که در بحث فوق الذکر شرکت کرده بود: پسرها و دخترها در مدارس مخلوط تربيت شوند و به پسرها تعليم داده شود که تجاوز و خشونت بر زنان چه عواقب وحشتناکي را به همراه دارد. بدون شک اين عمل خلاف و غير انساني را مي‌توان با تربيت و درس اخلاق آموخت. 


به مناسبت هفته‌ی «خشونت بر زن»

براي ناديا انجمن

«داستان زندگي ناديا انجمن را متأسفانه بايد با خبر کشته شدن او آغاز کرد... او اخيراً در هرات به جلسات شعر خواني دعوت مي‌شد و مورد احترام و توجه فراوان بود و گويا همين احترام و توجه، حس حسادت شوهرش را تحريک کرد، به طوري که طبق اخبار بي بي سي از سوي او مورد «لت و کوب» شديد قرار گرفت و کشته شد...» (از کتاب همزباني و همدلي، تأليف بهروز جباري)

ناديا

داستان از فرشته تيفوری
زن روي زمين نشست. خاک نرم داغ بود، اما باد خنکي مي‌وزيد. زن نگاهي خسته به اطراف افکند. زمين خاکي تا آنجا که شعاعِ ديد توان داشت، ادامه يافته بود. زن اين جا را مي‌شناخت، که هر جمعه به آنجا می‌آمد. مساحتي بود وسيع، بسيار وسيع، آجرهايي که به وضعي نامرتب در سطح آن اينجا و آنجا ديده مي‌شدند و مستطيل‌هايي با اندازه‌هاي مختلف را در بر می‌گرفتند و گاهگاهي ميله‌هايي آهني که يک مربع کوچکي را کمي بلند از سطح زمين محصور مي‌کرد، گورستاني دور از شهر.
صورت گِرد زن را روسري کهنه‌اي دور مي‌زد که بلنديش تا به شانه‌ها مي‌رسيد. چشمان درشت و سياه را ابرواني باريک و کشيده از پيشاني جدا مي‌کرد. چين‌هاي کوتاه پيشاني و زير چشمان، اگرچه او را پير نشان مي‌دادند، اما چهره‌اش زيبا بود. باد يک رشته موي خاکستري را روي پيشاني گاه گاهي تکان مي‌داد. روپوش تيره پيکر نشَسته را کاملا مي‌پوشاند. يقه‌ي سرخرنگي در زير گردن از روپوش بيرون زده بود.
جلويش يک سري آجر نامنظم کنار هم تا نيمه در زمين فرو رفته و يک مستطيل ناقصي را نشان مي‌دادند. زن دستش را روي خاکي که ميان آجرها محصور شده بود، ماليد. مدتي بي‌حرکت باقي ماند و بعد يکباره فريادي دلخراش از گلويش خارج شد. صدا در فضاي خشک گورستان پيجيد. زن سر را به سوي آسمان بلند کرد و اشک‌هايش روي پهناي گونه‌ها روان شدند. شانه‌هايش مي‌لرزيدند و فريادي که با شدت از بغض بسته به بيرون راه مي‌جُست همراه با کلماتي بودند مقطع و بيشتر نامفهوم. زن فرياد مي‌زد و مي‌گريست و لرزشي آشکار بدنش را تکان مي‌داد.
در آن گورستان خشک و دور افتاده، تنها آجرها، خاک و ميله‌ها بودند که اين فرياد دلخراش را مي‌شنيدند که ساکت و صبور ناله و ضجه‌هاي زن را به آن دورها و خيلي دورها انتقال مي‌دادند، صدايي که برايشان آشنا بود و کلماتي بريده را در ميان بغض و ناله‌هاي داغ غم‌آفرين مي‌پراکَند:
معصوم من... دختر من... جلاد... جلاد تو را ربود... رفتي... با چه مصيبتي...چه مصيبتي رفتي... نه... نه اين طور... نه اين طور... اين حق نبود... اين حق نبود... معصوم من...معصوم من... اين حق نبود... اي خدا... اي خدا... معصوم من...
ساعتي گذشت. زن خاموش شده بود و باز دلسرد و خسته به آن دورها نگاه مي‌کرد. و دست‌هايش روي زميني که ميان آجرها محصور بود، مانده بود، زميني که دخترش را دربرگرفته بود.
*٭٭٭*
صدايي آرام از دورها برخاست، صداي ملايم و لطيف زني که نزديک مي‌شد و نزديک‌تر، در درون نفوذ مي‌کرد و قلب را نوازش مي‌داد. ندا٭ مي‌خواند:
من در فضاي باور خود دود مي‌شوم
آرام پيچ خورده و نابود مي‌شوم
تا دست‌هاي دلهره مي‌پرورد مرا
در عمق خواب‌ها، تپش‌آلود مي‌شوم
وآندم به عزم حفره‌ي دير‌آشناي خاک
پا در رکاب لحظه‌ي معهود مي‌شوم
...
اينک وداع رفته خيال‌آور من است
باز اين منم که خاطره‌آلود مي‌شوم
شب نيز کم کمک ره خود مي‌رود وَ من
محزون‌ترين سروده‌ي بدرود مي‌شوم **
*٭٭٭*
فرياد دلخراش زن بار ديگر فضاي گورستان را با درد و غم‌آميخت، فريادي که از سينه‌ بر مي‌خاست، از ميان گورها مي‌گذشت و در دنيايي ناشناخته فرو مي‌شد، دنيايي که نه گوش داشت و نه چشم، نه کتاب داشت و نه قانون.
*٭٭٭*
مرد نعره مي‌کشيد و به همه چيز و همه کس دشنام مي‌داد:
-       مگه به تو نگفتم که حق نداري به اين جلسه بري؟ ها؟ ها؟ حالا خانم براي من جلسه‌ي شعر‌خوني‌ش گرفته. تو بيچاره‌ي بي‌قدر رو چه به اين جلسه‌ها، خيال مي‌کني که کسي هستي، خار بي‌لياقت؟
زن آرام گفت:
-       آنها شعر من را درک مي‌کنن، به من احترام...
مرد حرف او را قطع کرد و با خشم گفت:
-       غلط مي‌کنن! مگه تو خيال مي‌کني کي هستي؟ تو هيچي، هيچ. ارزش نداري. بدبخت با اين شِر و وِر دلتو خوش کردي. يه چندتا بي‌شعور هم دور هم جمع شدن که باد بندازن زير بي‌قدرهايي مثل تو. همه شونو بايد زير بارون گلوله گرفت. احمق بيچاره تو هم به خودت باد کردي و خيال کردي شاعري! هه... شاعر... پاتو قطع مي‌کنم، استخونتو مي‌شکنم. خفه‌ت مي‌کنم. حق نداري بري پيش اين بيشعورها.
فرياد مرد به اوج رسيده بود:
-       دهنتو مي‌بندم تا خفه‌ شي. حق نداري دست به کاغذ و قلم بزني، فهميدي؟ به تو نوشتن نيومده. حق نداري. دستتو مي‌شکنم، مي‌کُشَمت...
آب دهان مرد از شدت غيظ بيرون مي‌جهيد. پلک‌هاي چشم از هم باز شده، دست‌ها را در هوا تکان مي‌داد. صورتش سرخ شده، با قدم‌هاي بلند طول و عرض اطاق را طي مي‌کرد. خشم تمام وجودش را کاملاً در تسلط داشت و نعره‌اش تا خيابان شنيده مي‌شد. زن آرام و خونسرد گفت:
-       تو که نمي‌توني نوشتن رو از من بگيري. تو نمي‌توني فکر و احساس منو بگيري. من...
زن هنوز کلامش را تمام نکرده بود که مرد با عصبانيت به طرف او خيز برداشت و لگد محکمي به پهلويش کوبيد. زن بر زمين افتاد و سرش محکم به پايه‌ي ميز اصابت کرد و فرياد کوتاهي کشيد. اما مرد مهلت نداد  و او را زير لگد گرفت. زن همچنان که روي زمين افتاده بود، نگاهي به او کرد. نگاهي که ناله نداشت، خواهش نداشت، ترس هم نداشت، اما حقارت، نگاهي که مرد را تحقير مي‌کرد و لبخندي نامحسوس که بر آن حقارت مي‌افزود و همين بر شدت غيظ و خشم مرد افزود. لگدها با ضربت بيشتر بر پيکر ظريف زن فرود آمدند و او آنقدر کوبيد و کوبيد که زن آخرين نفس را کشيد و شعله‌ي زندگي‌اش براي هميشه خاموش گشت.
خشم مرد وقتی فرو نشست که روح زن پرواز کرده بود. صداي نرم و دلپذيرش از گوشه‌هاي اطاق طنين افکند:
...
راهي که فراروست دوتا خط موازي است
يعني که حديث من و تو ما شدني نيست
...
کم‌رنگ‌ترين واژه‌ي ديوان حياتم
در خط کج و ريز که خوانا شدني نيست
بگذار که ناخوانده و بيگانه بميرد
اين واژه‌ي نفرين شده معنا شدني نيست**
   * منظور نادياست
** اشعار از کتاب: همزباني و همدلي، تأليف بهروز جباري

******************************




مهین دختری بود ساکت و به قول ما ایرانی‌‌ها سر به زیر.او همیشه آرام بود میشود گفت سکوت  میکرد و هرگز حرف نمی‌زد مگر سوالی از او میشد که جواب دهد. نگاه مهین به طرف مخاطب همیشه مملو از شرم بود و هرگز به صورت کسی‌ نگاه نمیکرد. وقتی‌ باید جواب میداد نگاه او همیشه بطرف پائین بود گو ای روی زمین چیزی را جستجو می‌کند. صورت استخوانی او با لبهای پر و صورتی پررنگش، که بیشتر شبیه بنفش بود،  گونه‌های برجسته ی او که همیشه سرخ از شرم  رنگ سبزه‌ی پوست صاف مهین همیشه جلب توجه مرا میکرد،  صاف و شفاف بود موهای مشکی‌ و پر چین او همواره پشت سرش جم شده بود. به نظر من که هر گاهی دست به قلم مو میبرم  زن زیبایی بود که دوست داشتم اگر امکانش باشد صورت او‌را در تابلو‌ای نقاشی کنم .مهین همیشه برای من، که چند سالی‌ از او کوچکتر بودم زن جالبی‌ بود،  بهتر بگویم برای من زیبایی مرموزی داشت ، نمیدانم چرا. شاید چون معیار ها متفاوتند. مهین خیلی‌ هم هنرمند بود خیاطی و کارهای دستی‌ انجام میداد وآشپز خوبی بود وقتی‌ خانوم‌های فامیل دوره ها ی زنأنه داشتند مهین را مجبور میکردند آواز  بخواند، چه صدای زیبایی داشت. گاهی در جمع  خانمها  از او خواهش میشد که برقصد، رقص عربی‌! حرکات موزون  بدن او همه را محو تماشا میکرد، واقعا بند بند بدن او از نوک انگشت دست‌هایش تا گردن و پاهایش بطور نرمی حرکت می‌کرد. . به مثل گیاه ظریفی‌ که در اثر وزش باد به حرکات آرام و موزونی در میاید. من که یک زن هستم واقعا لذت می‌بردم از رقص زیبای او. همه ی فامیل می‌گفتند مهین زشته، زشت‌ترین دختر فامیل، ولی‌ من به این باور ندارم زیبا ای او خاص خودش است.  حالا که سالها می‌گذرد و من با دید دیگری به زیبایهای طبیعت دارم و با نظری‌متفاوت به اجبماع مینگرم و آشنا شده‌ام میبینم که پوست تیره رنگ و صاف او چشمان سیاه و موهای مشکی او به سیاهی شب‌های بدون ماه که تاریک تاریک هستند، لبهای بقول عوام قلوه‌ای او با رنگ گلبهی با گونه‌های برجسته سرخابی  او که بخاطر شرم سرخ تر می‌شدند و به زیبای او میافزودند، با قد بلند و هیکلی‌ خوش اندام و موزون نشانه‌ هاای جز زیبای نیست. مهین را جاایی دعوت نمی‌کردند یا مادر او را با خود نمی‌ برد به مهمانی ها. اگر عروسی‌ یا مهمانی یه بزرگی هم مهین را دعوت میکردند او باید در خانه میماند و از بچه‌ها مواظبت میکرد.مادر به او میگفت بمون خونه مواظب باش بچه‌ها همدیگه را اذیت نکنند بچه‌های عمو و عمه هم میان اینجا که تو تنها نباشی، ما میریم این عروسی اینها غریبه هستند، اونجا بهتره بچه‌ها نیان. تو هم نیا اونجا کسی‌ به تو نگاه نمی‌کن ، بیخودی لباس بخریم واسه چی‌؟ ولی‌ برای دختر‌های به خیال خودشون ، خوشگل و شیطون لباسهای زیبا و گران قیمت میخریدند و اون هارو ۷ قلم آرایش میکردند با خودشون میبردند که جلب توجه مادرانی را بکنند که برای آقازاده هاشون دنبال زن خوشگل می‌گشتند. مهین هنوز دبیرستان را تمام نکرده بود که یک روز یکی‌ از زنهای فامیل گفت: ببین، زهرا خانوم این دختر میمونه رو دستت گناه داره ، حسین آقای ما هم تنهاست، بذار خواهرم بیاد خواستگاری! ثواب میکنی‌ هم این نمیمونه خونه دختر ترشیده بشه! هم حسین آقا از تنهاای‌ در میاد. یه نون خور هم کمتر داری. مادر هم که از  نیش هاو تعنه لطیفه های دورو بری ها خسته شده بود، با حاج آقا صحبت کرد و‌ حاج آقا هم قبول کرد. یک عقد مخفی‌ چند تا عمو و عمه و بزرگتر‌های فامیل، این عروسی مهین بودو حتی شنیدم لباس عروس هم تن مهین نکرده بودند. ما دیگر چیز ی ندیدیم و نشنیدیم. من دیگه مهین را ندیدم . دیگه از مهین خبری نبود کسی‌ او را نمیدید حتی در دور‌ه های زنانه فامیل هم شرکت نمیکرد می‌گفتند فقط در مجالس ختم نزدیکان  او را می‌بینند. سالها گذشت  و یکی از دفعاتی که من به  ایران سفر کرده بودم ! دوره ی خانوم‌ها منزل عموی من بود ، و من هم دعوت شده بودم. همه بودند ولی‌ مهین نبود. خانم عمو گفت: بچه‌ها بعد از ناهار میریم منزل مهین آخه حسین آقا خونه خریده همین کوچه اولی‌ نزیکه میریم سر خونه نو ایش‌. خونه‌ٔ مهین ۲-۳ تا خونه پائین تر بود، سر کوچه یه اولی‌، بعد از ناهار رفتیم اونجا، زندگی‌ مجللی نبود همه چیز ساده و تاحد امکان اشیائ ضروری ی یک زندگی‌ در حد متوسط، مبلمان این خانه را تشکیل میداد ولی‌ همه چیز مرتب و تمیز، آنطوری که من مهین را می‌شناختم بود ، او سعی‌ کرده بود خانه  را با کار‌های دستی خودش تزئین کند. مهین ۴ تا بچه هم داشت .دختر بزرگش به دبیرستان میرفت پسر‌ها یکیشون راننده تاکسی بود و ازدواج کرده بود پسر اولی‌ کاری نداشت و خونه نشین بود دائم با موبایلش مشغول اس‌  ام اس‌ فرستادن بود. دختر کوچکش هم که هنوز به مدرسه میرفت. مهین با روی خوش و شادی محسوسی در را بروی ما باز کرد مثل همیشه لبخند همراه با شرمِ او من را یاد دوره بچگیمون انداخت. همانطور آرام و ساکت و محجوب. لبخند روی لب مهین شباهت زیادی به لبخند رضایت و شادی نداشت. گویا این لبخند با او زاده شده بود. غم داشت ، گویای ترس و وحشت بود، مثل اینکه منتظر بود هر لحظه اتفاقی‌ بیفتد که او در برابر مهمان‌هایش شرمنده شود. مهین چای را سرو کرد و شیرینی‌ که فامیل همراه خود آورده بودند جلوی مهمانها گرفت . در همین لحظه بود که کلید در آپارتمان در سوراخ کلید چرخید، مهین مثل یک کودک که کار اشتباهی‌ کرده  باشد از جا پرید، حسیین آقا شوهرش وارد  شد. قبل از هر سلام و علیکی دور و ٔبر خودش را نگاهی‌ کرد و پرسید اینجا چه خبره؟ مهمونی‌ دادی؟  مهین دست پاچه بطرف آشپز خانه دوید، حسین آقا با صدایی خشن تر داد زد چیه مگه لالی که جواب بدی پرسیدم چه خبر مهمونی‌ دادی؟ خواهر مهین فورا گفت: نه حسین آقا ما خودمون آمدیم، آمدیم سر خونه نو ای تون آخه آپارتمان خریدید خوب رسم دیگه  مبارک باشه، آهان سلامت باشین آبجی. در این لحظه مهین با یک سینی غذا آمد و سینی را جلوی شوهرش گذاشت. حسین آقا بدون هیچ عکس‌العملی سینی را جلو کشید و مشغول خوردن شد، هنوز قاشق اول را کاملا در دهانش فرو نبرده بود که مثل کسی‌ که عقرب او‌را گزیده باشد از جایش بلند شد، سینی غذارا از پنجره به‌‌ بیرون پرتاب کرد و فریاد زد: مهمونی‌ بلدی بعدی قرو فرتوبلدی درست کنی‌ اما یک غذای‌ گرم درست و حسابی بلد نیستی‌ جلوی شوهرت بذاری آخه تو چه زنی‌ هستی‌؟ صدای او بلند و بلند تر میشد صورتش مثل لبو‌ سرخ و  بر افروخته شده بود، دستش را بالا برد و بطرف مهین پائین آورد ، که خوشبختانه عمّه خانم بین این ۲ نفر پرید و مچ دست او را گرفت. بسه دیگه حسین آقا این کارا تا بحال تو فامیل ما نبوده.خجالت هم خوب چیزییه...من مونده بودم که چی‌ بگم! صدایم ته گلویم گیر کرده بود فقط جرات کردم بگویم ببخشید میدونید الان چه ساعتیه؟؟؟ ساعت5 بعد از ظهرهست  تا حالا کجا بودین که آمدین ناهار میخواین؟؟؟ مهین با قیافه از همیشه شرمسار تراش همینطور که اشک از چشم‌هایش جاری بود با صدای خفه تر از همیشه گفت تو ناراحت نباش من عادت دارم

No comments:

Post a Comment