خاک خودسر فاش گو
ای زمین
ای خاک خودسر
از چه نالی روز و شب بر خویشتن
خاک خود سر فاش گو
در درون ات چیست
این آتشفشان جاودان از کیست
این فریاد دهشتناک تو
شیدایی و سرمستی ات از چیست
آنجا کیست
من به چشم خویش دیدم
از درون ات ناله می خیزد
آتشین اخگر برون ریزد
فاش گو، بشکن سکوت مرگبارت را
این صدای آشنا از کیست
ماه، آن بالا به تو ای خاک خود سر، رشک می ورزد
در درون ات مرگ نیست
اشک ماه از چیست
می دانم درون ات کیست
این اندوه دیرینه، زجه های هر شب ات از چیست
اشک ماه و مرگ شب
گریه ی بی وقفه ام از چیست
هر گلی بر روی تو چند روزی ماند و رفت
این چه گلهایی ست در تو
ریشه هاشان سبز
عمرشان جاوید
عطرشان ما را کند هر لحظه مست
فاش گو ای خاک خودسر
گرمی و سرخی این آتشفشان از کیست
گریه ی بی وقفه ی ماه و من و باغبان از چیست
این فضای ناب و روح انگیز و سرخ از کیست
خوش به حالت خاک خودسر
نیک دانم اشک ماه از چیست
سرخی گلها ی تو
این رود خون از کیست
لب گشا و این دهان را باز کن
قصه ی گلهای ما را فاش کن
رشک می ورزم به تو ای خاک سرد
در درون ات، ماه رویان خفته اند
عطر جاویدان روح انگیزها پیچیده است
شعر ناب صد گل سرخی درون ات، رسته است
No comments:
Post a Comment